ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

صاحب این وبلاگ دکتراحمدرضانظری چروده عضوهیات علمی دانشگاه آزاد بادرجه استادیاری دررشته زبان وادبیات فارسی هستم.

آخرین نظرات

هرروزیک غزل ازگنجورحافظ

جمعه, ۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۴۰ ق.ظ

غزل شمارهٔ ۲۳

 

حافظ

 

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید

هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو

فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای

که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

محمدرضا شجریان » اجراهای خصوصی » سیب زنخدان – اجرای خصوصی شجریان، موسوی و یاحقی

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

حاشیه‌ها

تا به حال ۶۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.


فربد نوشته:

بهترین فالی که می تونست توی شب یلدا برای آدم بیاد.شک نکنید که حافظ لسان الغیبه!!!

امیر نوشته:

اگه معنی بزارید ممنونم

شادان کیوان نوشته:

برای اطلاع جناب امیر ،مختصری میاورم.
این غزلی است عرفانی که شاعر احساسات و عواطف خود را نسبت به معشوق (خداوند) اینگونه بیان مینماید:
یاد و نام ترا همواره در دل داریم و حتی نسیمی که از لابلای گیسوی تو گذشته باشد برای پیوند دلهای ما کافی است.
با وجود ادعای کسانی که مارا از عشق تو منع میکنند، زیبایی و ملکوت چهرهُ تو بهترین دلیل ما برای ادامهُ عشق ما به توست.یعنی چون آنها زیبایی تو را ندیده اند از این دلیل موجه ما بعشق تو بیخبرند.
غده یا برامدگی کوچک زیر غبغب را سیب زنخدان و گودی کوچک گونه یا چانه را چاه زنخدان میگویند و یکی از مظاهر زیبایی بوده اند. یوسف هم که از زیبارویان افسانه ای دنیای شعر و شاعری است. در بیت سوم شاعر زیبایی معشوق را در حدی توصیف میکند که از قول سیب زنخدان یار نقل میکند که هزار یوسف را در چاه زنخدان او میبیند. یعنی زیبایی هزار یوسف مصری بپایُ زیبایی یک فقره چاه زنخدان یار نمیرسدچه برسد به تمام اندام یار.
شاعر در بیت بعد از عدم دستیابی خود به معشوق گلایه نمیکند و آنرا از بخت پریشان و دست کوتاه خود میداند. بقول سعدی دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
در سه بیت آخر شاعر از معشوق میخواهد که این مطالب را به دربان در خلوت سرای خاص خود بگوید: اینکه فلانی(شاعر/عاشق) از گوشه نشینان درگاه ما(معشوق) است، اگرچه بصورت ظاهر در مقابل ما در پردهُ حجب است و روی ما بر او مکشوف نیست،اما همواره ما او را در خاطر خود داریم، و بالاخره اینکه اگر سالی گاهی حاقظ (عاشق) دری زد(خواست بدیدار ما بیاید) در بروی او باز کن چرا که سالهاست مشتاق زیارت ماست.
اینها همه شوق خواجه را در وصل یار و دیدار معبود میرساند که بیقرارانه و در عالم تخیل خود اینچنین با معبودش راز و نیاز میکند.

علی نوشته:

مگر شعر به زبان دیگری بود که معنی خواسته اید؟
فارسی معنی کردن می خواهد؟
خواهش می کنم این سایت ارزشمند را این شکلی از ریخت نیاندازید

ایمان نوشته:

دوستان عزیز این یک شعر عرفانی است و معنی آن به سختی استخراج می شود شاعر به شیوایی مطلب را بیان نموده
به نظر من بهتر است از فالنامه ها برای فال و معنی استفاده کنید. ارزش این سایت در این است که این اشعار زیبا را جهت دسترسی در یکجا فراهم کرده است

جعفر سرخی نوشته:

از شرح مختصری که جناب کیوان در جواب علی نوشته است و زیبا هم نوشته است . ممنونم . فقط به دو موضوع دقت عزیزان را جلب می کنم :
۱ ک حافظ عارف نبوده است بنابراین نباید او را عارف بنامیم هر چند چند تایی هم غزل عرفانی دارد . حافظ چندین بعد داشته است و از این نظر تنها شاعری است که می توان با دیوانش فال گرفت بقیه ی شاعران مانند فردوسی و سعدی و نظامی و غزالب و سنایی و … اشعارشان یک بعدی است . مثلا سعدی فقط عشق زمینی است و مولوی فقط عشق آسمانی و سنایی فقط زهد است و …ولی حافظ همه را دارد یعنی هم غزل عشق زمینی دارد و هم غزل زاهدانه دارد و هم غزل عارفانه دارد هم غزل رندانه دارد و هم غزل … و این غزل حافظ کاملا غزلی است با عشق زمینی و محبت خود را به شاه شجاع می رساند و از آن جایی که ملامتیه مذهب بوده است بی پروا و بر خلاف بیت دوم که او را مدعیان منع می کنند گوش نمی دهد و حرف خود را می زند . محبوب او شاه شجاع بوده است و زمان سرایش غزل هم سال ۷۶۹ یعنی یک سال قبل از تبعید به یزد بوده است که این یک سال را ( چنان که در بیت مقطع گفته است ) پنهان از زاهدان ریایی چون زین الدین کلاه به سر می برده و پنهانی برای شاه شجحاع غزل می فرستاده است .

مسکین عاشق نوشته:

سلام
اقای حعفر سرخی شما بر چه اساسی می گی حافظ عارف نبوده ؟
جناب ملاصدرا در کتاب اسفار حافظ رو لسان العرفا معرفی می کنه
تمامی عرفا از جمله شیخ رجبعلی خیاط و کل احمد اقای تهرانی حاج اسماعیل دولابی شیخ جعفر مجتهدی اسید علی اقای قاضی و … همشون میگه حافظ عارف بود .
ای کاش یه زمانی یه اهل دلی یه عارفی پیدا بشه و حقیقت ملکوتی و جبروتی و عرفانی عارف بالله حضرت لسان الغیب و العرفا حافظ شیرازی رو معرفی که چهار نفر ادمی دیگه جرات نکنن به یک عارف بزرگی مثل جناب حافظ توهین کنه و ایشان را از مرتبه عارف بودن ساقط کنه.

قاسم ف نوشته:

مولوی از زبان نی میگه “هر کسی ازظن خود شد یار من*از درون من نجست اسرار من”حافظ بی تردید غزلیات حافظ باوجود کمتر بودن نسبت به بسیاری ازشعرا آنقدر متنوع هستند که هرکسی ازظن خودش یار اوبشه اصلا شهرت اشعار در همه اقشار جامعه و ختی خارج ازمرزهای ایران وکشورهای فارسی زبان به همین دلیل است .پس خیلی سخت نگیبرید اگه حافظ یه جا ازشاه شجاع میگه (غزل ۲۹۳) یه جا میگه خرقه جایی گرو باده ودفترجایی (غزل۴۹۰)که هرکس میتونه یه جور تفسیرش کنه ویه جاهم میگه حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم(غزل ۳۴۲)که بدون تردید درباره عوالم غیر مادی وپرواز روح است

ندا نوشته:

عالی بود … از معنی کامل دوست عزیزمون کیوان ممنونم

بیتا نوشته:

این غزل به هیچ عنوان مضمون عرفانی ندارد و طبق منابع معتبر مثل مقاله دکتر محمد علی اسلامی ندوشن این غزل مربوط به عشق جسمانی می شود و در مورد خدا نیست

محمد تقی نوشته:

این چه حرفیه بیتا خانم
عرفانی بودن یا نبودن مطلبی رو باید از عارف پرسید و توضیح خواست……..جسمانی یعنی چی؟؟؟ روح بدون جسم معنی داره و قابل تصوره….ولی جسم بدون روح ، لاشه است و قابل بحث نیست….درسته برای جمال ظاهر هم میشه سخن ها راند اما از ساحت والای حافظ دوره
با کمال احترام

فرهاد نوشته:

جناب شادان کیوان، تفسیر شما بسیار نامناسب مینماید و در این غزل معشوق نمیتواند خداوند باشد زیرا در بیت سوم شاعر دارد مجیز معشوق میگوید (دارد زیباییش را به خودش یادآوری میکند: ببین که چاه/سیب زنخدان تو چه میگوید …)
همچنین در بیت چهار، دارد گناه سرنزدن به معشوق را به گردن قسمت میاندازد. بر حسب، قسمت را خداوند تعیین میکند، چه معنی میدهد کسی به خداوند بگوید اگر ما به تو نمیرسیم تقصیر خودت است؟!!! ولی وقتی حافظ به معشوقه اش میگوید “اگر در پیش تو نیستم تقصیر قسمت است، نه من” آنگاه بیت معنی پیدا میکند. همینطور بیت بعدی، خداوند خلوتسرا ندارد، و کسی به خداوند امر و نهی نمیکند که بگو!
این شعر را حافظ از این قراین برای محبوب مونثی گفته است که دیر زمانی است از او دیداری نکرده بوده. و حال که احتمال میدهد به سراغش برود دارد مغازله میکند و عذر میاورد که اگر سر نزده بودم تقصیر قسمت بوده است، اگر در زدم بگو درم را باز کنند :)

بت پرست نوشته:

بنام آن زیبا خطاط

با سلام و عرض ادب به تمام دوستان

عزیزان و نور دیدگان
هر چه هست رخ اوست و بس
عشق زمینی و آسمانی ندارد
خوب که بنگری همه ، جمال بی بدیل اوست
و بقیه فسانه ای بیش نیست.

آمیز نوشته:

بیت آخر

دوستان من در نسخه ای خوندم به اینصورت بود:

“اگر به سائلی حافظ دری زند بگشای”

یعنی بجای “سالی”، “سائلی” رو اورده بود که فکر میکنم به آهنگ شعر هم بیشتر میاد، گرچه شاید دوستان عنوان کنند که در مصرع بعدی “سال هاست” رو داریم و بنابراین “سال” گزینۀ مناسبتریه

هر چی باشه میپذیریم
ممنون
^_^

روفیا نوشته:

ایا از دوستان گرامی کسی می داند که پریشان و پریش با کلمهperish در انگلیسی ریشه مشترک دارند یا نه ؟

دکتر ترابی نوشته:

زحمت افزا میشوم( و در من این عیب قدیم است و به در می نشود…)

در باب آخرین بیت غزل تردیدی در صحت سایل نیست، تمامی غزل درخواست تفقد از معشوق است و سال هیچگونه مناسبتی با باقی غزل ندارد .
و اما در باره زمینی یا آسمانی بودن این غزل و بسیاری دیگر از غزلیات خواجه، این کمترین هنوز در نیافته است چرا شاعر از معشوق آسمانی
به زبان رمز و به گونه ای که گویا دختر همسایه است سخن می گفته است؟؟؟!
سخن از خدا ومحبوب آسمانی
در روزگار وی ممنوع یا خدای ناکرده حرام بوده است؟؟

روفیا نوشته:

البته من ابدا نمی توانم بگویم که معشوق حافظ همه جا اسمانی یا همه جا زمینی یا در پاره ای از اشعار اسمانی و در پاره ای زمینی بوده .
ولی میتوانم با اطمینان بگویم همانگونه که عشق به دختر همسایه حسود دارد عشق به خدا هم حسودانی دارد و همانطور که اسرار عشق به دختر همسایه را نمی توان به همه کس گفت اسرار عشقبازی با خدا را هم نمیتوان به همه کس گفت .
بهر یک جرعه که ازار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
یا
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش امد
در هر دو مورد می میتواند می انگوری و می عرفان باشد . هر دو حالت معنی دار است .

صدرا نوشته:

نظرات دوستان نشان از ذوق و قریحه شخصی در برداشت مفاهیم از زبان این شعر دارد، لکن تاویل نص آزاد است و هر کس با توجه به برداشت شخصی با توجه به قراین موجود در نص می تواند نظراتی ارائه دهد و آرایی ارائه کند که لا ریب فیه و فیه وجوه و اقوال.
لکن شعر در ابتدای نگرش، دو ساحتی می نماید، هم عرفانی هم غنایی اما وجوهات و توصیفات معشوق از ساحت معشوق زمینی مبری است.
در بیت اول مصراع اول، خواجه اشاره به همراه بودن خیال معشوق در هر طریق دارد چه طرق عالی چه طرق دانی، که عین لفظ خداوند است که صحه ای است بر این کلام، و آن کلام ناظر بر این آیه که : وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ و الا طبیعتا عشق مجازی برای لحظات اندکی هم شده اگر در اوج شدت هم باشد به علت مجازی بودن و نسیان ذاتی مجازیات و مادیات امکان خروج از خاطر را دارد.
در مصراع دوم از بیت دوم که جناب حافظ می فرماید جمال چهره تو حجت موجه ماست همان برهان صدیقین است که توسط بوعلی و صدرای شیرازی و علامه طباطبایی تقریر های گوناگونی بر آن شده است و نظر به آیه ی قرآنی دارد که : أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ که وجود خداوند حجت تام برای اثبات وی است و خود خداوند اثباتی است برای ذاتش.
در بیت سوم استفاده از سیب زنخدان ، به عنوان عضوی دون در سر که رئیس اعضاست (یعنی چانه در پایین ترین قسمتِ بالاترین عضو رئیسی بدن یعنی سر قرار دارد) به چاهی تشبیه شده که هزار یوسف مصری که بیان کثرت در مقام و جمال را دارد چه این که یوسف در زمان خود از نظر جمالی و جلالی در بالاترین ردیف قرار داشت در این چاه و ظلماتِ راه نیافتن به ذات هستی سرنگون شده اند و کس را به این مرتبه (شناخت ذات) راه نیست.
در بیت بعد زبانِ شعر اذعان می دارد و تایید می کند که دسترسی به زلف دراز معشوق محال است چه اینکه در بیت گذشته بر این نسق رفت و هزار یوسفِ کامل در چاه زنخدان اسیر شدند پس عجز از ادراک ذات خداوند را مدلول عدم گنجایی ظرف خود می داند و باز هم ناظر به کلام عرفاست که : العَجْزُ عَنْ دَرَکِ الإِدْرَاکِ إدْرَاکُ وَالبَحْثُ عَنْ سرِّ ذات السرِّ إشْرَاکُ ؛ پس عجز در ادراک همان نقطه ی فهم نهایی است.
اما دلیل اینکه شاعر به معشوق دست پیدا نمی کند چیست؟ این نکته در بیت بعد به ظرافت تمام ذکر شده است، بسیاری از دوستان احتمالا در فهم شخصیت حاجب درِ خلوت سرای ِ خاص دچار اشتباه شده اند، این حاجب کسی نیست جز شیطان، شیطان حاجب خلوت سرای خاص است و کسانی که از حاجب توان عبور نداشته باشند به خلوت سرای خاص بار نمی یابند و اجازه دخول ندارند، راوی خود را اسیر گناهان می داند و یارای مقابله با شیطان را در خود نمی بیند برای همین نیز به وی اجازه ورود به خلوت سرای خاص داده نمی شود، شیطان علاوه بر این در آثار عین القضاة همدانی نیز به دربان عزت خداوند تشبیه شده بود، پس حافظ از خداوند درخواست می کند که به حاجب سرای خاص خود (شیطان) متذکر شود که حافظ از بندگان ماست و باز هم ناظر به آیه :إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ.
در بیت بعد جناب حافظ اشاره به عدم دریافت وجه الله با ابزار حسی و جسمانی دارد که روی خداوند را با دیده ی جسم توان نظاره نیست ولیکن با دیده ی دل که «نظرِ خاطر» است توان دیدن روی محبوب میسر است.
امیدوارم اطناب این بحث خاطر عزیزان را منغص نکرده باشد، این نیز برداشت این کمترین از ابیات فوق بود.

مجتبی خراسانی نوشته:

هو
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس بی منتهی خداوندی را که صفات جمال و جلالش را به اقتضای حب ذاتی و استدعای اسمایی از پس تجلیات سرادقات غیبی به منصۀ ظهور آورد.
درود بی پایان بر نخستین صنع و اولین خلقش ، و بر آخرین پیامبر فرستاده اش محمد مصطفی و بر علی مرتضی خدیو کشور لاهوت و خلیفۀ مطلق اقلیم ناسوت ، و بر خاندان پاک او که از هر ناپاکی مبرا و از هر گناه و شرک منزه و دوراند .
اگر صد سال از ایشان باز گویم
همان سرگشته تر هر دم ز گویم
ز عقل و دانش هر کس فزونند
خدا داند مر ایشان را که چونند
کسی طوفان بی دینی نبیند
که اندر کشتی ایشان نشیند

سلام بر جناب صدرا !
احسنت ، دست مریزاد.
انشاء الله از فرمایشات شما بیشتر بهره مند شویم.

الاحقر مجتبی خراسانی

ترانوش نوشته:

ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

ترانوش نوشته:

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

ترانوش نوشته:

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

ترانوش نوشته:

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

ترانوش نوشته:

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این می‌کشد به زورم وان می‌کشد به زاری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست
درمان درد حافظ با دوست سازگاری

ترانوش نوشته:

او را نمی‌توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی‌نماییم از غایت حقیری
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
حافظ نظر بپوشان یا خرقه در میان نه
رندی روا نباشد در جامه فقیری

صدرا نوشته:

جناب مجتبی خراسانی، این برداشت بنده ره آورد تطبیق شعر خواجه ی لسان الغیب با مفاهیم قرآنی و عرفانی بود، امیدوارم دوستان نیز از منظرهای متفاوت با براهینی که به متن راه دارد نظرات خود را ارائه کنند.
علی ای حال اگر شعری هست خوشحال میشم نظری ارائه کنم

جلال نوشته:

با سلام خدمت همه ی دوستان مخصوصا دوستانی که صاحب نظر هستند
از خودم کلامی نمیگم که خاطر گنجوریان مکدر شود
از مولایم علامه حسن زاده -جانم به فدایش- میگویم که حساب کار دست همه ی به اصطلاح حافظ شناسان و استادان ، بیاید….
ایشان در بیان عظمت دیوان حافظ فرمودند که :
یک دوره اسفار ملا صدرا، یک دوره اشارات ابن سینا، یک دوره از تفاسیر شریف قرآن مجید ، همه اینها را که خواندید وفهمیدید تازه دیوان حافظ را خواهید فهمید.
پس لطفا نظرات شخصی و سبک را برای تفسیر از نظر شخص خودتون نگه دارید و نگویید حافظ شناس هستید

شمس الحق نوشته:

سلام بر همگان !
حقیر حافظ شناس و حافظ پژوه نیستم ، اما از خواندن اشعار او لذت بسیار میبرم و در جوانی بسیاری از غزل های این آزاد مرد بزرگ ادبیات جهان را از بر داشتم . دوست فاضل و دانشمند و عالم دینی ، جناب خراسانی که پله پله با هر مقاله و بتدریج حجاب از دانش عظیم و ارزشمند ادبی ، دینی و عرفانی خود بر می دارند و توان بالای خویش را نمایان می سازند ، به حقیر نادان اشکال کرده اند که چرا تو میگویی حافظ دان نیستم و تا حدی حق با ایشان است ، چرا که اگر بنده هم همچون هم دوره و همکلاس نامدار خود ، استاد پرآوازه ادبیات جناب دکتر کدکنی در ایران می ماندم و جلای وطن نمی کردم و در همین دانشکده ادبیات بدانشجوی ایرانی درس میدادم و دایماً با دروس آنها و امتحانات و محیط ایرانی در تماس بودم ،مانند هرکس که از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فارغ التحصیل میگشت ، اگر آن استعداد خدادادی دکتر شفیعی را داشتم و عقبه علمی مذهبی خانوادگی ایشان را هم و بخت نیز یاریم میکرد ، ای بسا که اکنون چیزکی معادل یک دهم دکتر کد کنی می بودم و بدانید که بسیار غلو کردم زیرا که به گوهر نایابی که دکتر شفیعی دارد و حقیر نه ! یعنی نبوغ ذاتی اشاره نکردم ، در هرحال تا آنجا که توانم اجازه بدهد درخصوص اشعار دلفریب و متعالی حضرت حافظ هم اندیشه و اظهار نظرکرده و میکنم ، غزل بالا هم بنظر حقیر به دو بخش قابل تفکیک است ، ۴ بیت اول راوی حافظ است که تمنای وصال محبوب ازلی به انحاء مختلف می فرماید که دوستان اشاره فرموده اند و سه بیت بعدی یا بواقع از مصرع دوم بیت ۵ به بعد این خدایتعالی است که کلام و درخواست حافظ را خطاب به حاجب در خلوت سرای خود می فرماید و بیت آخر هم چنانکه دوستان بدرستی فرمودند سائلی بجای سالی باید که بنشیند و این مضحک می نماید که خداوند سبحان به حاجب بفرماید اگر حافظ بسالی در خانه ما را زد تو بگشای . جناب صدرا فرموده اند که حاجب در خلوت سرای خدایتعالی شیطان است و جناب خراسانی هم ظاهراً تأیید فرموده اند ، جناب آقای صدرا با نثر بسیار دلاویز و رعنایی که در سراسر حاشیه جاریست دلیلی بر صحت مدعای خویش آورده اند که برای حقیر مفهوم نیست و از آنجا که توصیف بیت آخرین را از قلم انداخته اند و آخرین بیتی که تفسیر کرده اند بیت ماقبل آخر است ، لذا به صحت و سقم کلمه سال در بیت آخر نیز نپرداخته اند . بنظر حقیر اینکه دربان خلوت سرای خداوند شیطان باشد عجیب و ناراست می نماید ، مگر آنکه این نکته مجاز باشد و غرضی درکار که در این سخن پنهان است که بنده درک نمیکنم ، وگرنه مگر خدایتعالی فرشتگان مقرب کم دارد که ابلیس را که دارای سوء سابقه است بر این سمت بگمارد و دیگر آنکه خداوند چه نیازی به حاجب و دربان دارد و مگر نور در مکان خاصی حضور دارد که دربان بخواهد . از این دو بزرگوار استدعا دارم این گوشه های تاریک ذهن حقیر را با توضیحات خویش روشن بفرمایند . قبلاً سپاسگزارم .
بعد التحریر :
عرایض حقیر درخصوص جناب دکتر کدکنی شاید نیاز به اندکی توضیح دارد چندانکه ایشان در خانواده ای پای بر عرصه حیات گذاشتند که بطور کامل مذهبی بود ، پدرشان و اغلب مردان خانواده روحانی بودند و جناب دکتر به دبستان و دبیرستان پای ننهادند ، اما در خانه توسط استادانی که پدرشان انتخاب می فرمود آموزش دیدند و خلاصه کنم ، در کنکور ورودی دانشگاه تهران شاگرد اول شدند.
بعد التحریر [۲] :
دوستان عزیز و خصوصاً جوان من حاشیۀ جناب صدرا را در این صفحه بیابند و مکرر در مکرر بخوانند و رونویسی کنند ، تا حفظ و از بر فرمایند و همان را الگوی حاشیه نویسی خود کنند و شما را به هرآنچه می پرستید قسم میدهم که ننویسید ” فک کنم” ، مرقوم نفرمایید “راجب” بعوض “راجع به” ، شما را بخدا بیش از این ننویسید میگی بجای میگویی و صدها چیز مشابه که خودتان بهتر میدانید . ازشما ممنونم و بخدا می سپارمتان .

شمس الحق نوشته:

بعد التحریر[۳] :
یک مطلب را از قلم انداختم که حاشیه جناب شادان کیوان است با این فرض که غزل در خصوص عشق به خدایتعالی می باشد به همه نکات مهم اشارت دارد و قابل تقدیر است ، چنین است مقاله جناب فرهاد از دید کسی که به عشق زمینی شاعر باور دارد که آن را منطقی یافتم . با پوزش از هردو عزیز .

شمس الحق نوشته:

جلال عزیز مرا ببخشید که اپتدا فرمایشات شما را ندیدم ، اما دوست عزیز چنین نیست که اگر از خودتان هم بفرمایید ما مکدر شویم ، این حاشیه را قبلاً نیز در حاشیه یکی دیگر از غزلیات حافظ دیده ام ، اما از حضرتت پرسشی دارم که از آوردن فرمایش استاد و چنانکه خود فرمودید مولای خود چه مقصودی دارید ؟ آیا می فرمایید که گنجور کلاً حواشی بر غزلیات خواجه حافظ را تعطیل کند تا کسی حاشیه ننویسد ؟ ای بسا که پاسخ این سؤال را آن استاد و مولای شما نیکوتر بتوانند پاسخ فرمایند ، چطور است که به آن بزرگمرد آزاده بفرمایید که چنین مطلبی در گنجور نوشته اید و نظر ایشان را جویا شوید ، موافقید دوست عزیز ؟ ممنون که مرا خواندید دوست من ! منتظر می مانم .

جلال نوشته:

سلام بر شمس الحق
آره این حاشیه رو بر ای کثر غزلهای مولا حافظ شیرازی که چند نفر بی سواد غزل ها رو تفسیر می کنند ، درج می کنم
البته منظور نفراتی همچون شما نیستند
حاشیه و بحث رو در مورد غزل ها دوست دارم ولی اظهار نظر چند نفر بی سواد برام قابل قبول نیست
در ضمن بنده خودم هم حاشیه می زنم بر غزل ها -البته صلاح کار کجا و … -
اکثر نظرات شما رو هم میخونم
ببخشید که ادبی و مثل شما وزین جواب ندادم و محاوره رو پیش رو گرفتم

مجتبی خراسانی نوشته:

بسم الله تعالی و له الحمد
استاد شمس الحق ! در مانده ام ، که قول و فرمایش معروف شما را به نطق مجهول خود چگونه جواب دهم ! تلمیذ خُردی بیش نیستم !
همانند آن پیر زن ، (شیخ فرید الدین محمد نیشابوری در منطق الطیر آورده) که قصد داشت ، با متاع ناچیز خود یوسف مصری بخرد ! به بازار امده ام !
گفت یوسف را چو می‌بفروختند/مصریان از شوق او می‌سوختند
چون خریداران بسی برخاستند/پنج ره هم سنگ مشکش خواستند
زان زنی پیری به خون آغشته بود/ریسمانی چند در هم رشته بود
در میان جمع آمد در خروش/گفت ای دلال کنعانی فروش
ز آرزوی این پسر سر گشته‌ام/ده کلاوه ریسمانش رشته‌ام
این زمن بستان و با من بیع کن/دست در دست منش نه بی سخن
خنده آمد مرد را گفت ای سلیم/نیست درخورد تو این در یتیم
هست صد گنجش بها در انجمن/ مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن
پیرزن گفتا که دانستم یقین/کین پسر را کس بنفروشد بدین
لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست/گوید این زن از خریداران اوست
متاع بی خریدار مرا لایق خواندن و پاسخ ، دانستید! نسبت به شاگردان خود محبت و لطف دارید . جناب آقای صدرا ،که از ایشان مجددا تشکر می کنم ، چنان که فرمودید نثر زیبا و دلاویزی دارند ، که مخاطب را مشتاق می کند به خوانش ، عرض کنم که ، منظور از ابلیس که حاجب معرفی شده است ، به گمانم عبور از این ابلیس باشد که سد راه است و به منزلۀ مرحله ای می باشد . من بضاعتم اندک است استاد ، باشد که خود جناب صدرا توضیح مفصلی بیان کنند . گزافه گویی کرده ام ، پوزش می خواهم از شما .
الاحقر مجتبی خراسانی

شمس الحق نوشته:

سلام بر جناب خراسانی و تشکر از پاسخ فوری ایشان که هربار قلم برمی دارند [کیبورد] گویی یک پرده از حجابهای کشیده شده بر دانش عظیم خود را می گشایند . اگر نظر جناب صدرا هم همین باشد که شما فرمودید ، آنگاه با این پرسش جالب روبرو خواهیم شد که خداوند ممکن است به شیطان سفارش کند که مزاحم برخی خاصان او نشود و آیا در محفوظات ارزشمند قرانی حضرتعالی چیزی با این مضمون یافت میگردد ؟

مجتبی خراسانی نوشته:

بسمه تعالی
سلام بر استاد شمس الحق بزرگوار
بله استاد اشاره شده است ، البه بدین معنا که به نص صریح قرآن ، شیطان را به هیچ وجه بر ایشان تسلط و اقتداری نیست . ابلیس به عزت و جلال خداوند سوگند می خورد :
فبعزتک لا غوینهم أجمعین إلا عبادک منهم المخلصین= (پس به عزت تو سوگند که بی تردید همه شان را گمراه خواهم کرد. مگر آن بندگان خالص تو از میان آن ها) «سورۀ ص ، آیه ۸۲ و ۸۳»
در سورۀ حجر ، آیۀ ۳۹ و ۴۰ ، هم اشاره صریح شده است : قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ= (گفت پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان مى‏ آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت .
مگر بندگان خالص تو از میان آنان را)
بمنه و کرمه

شمس الحق نوشته:

خداوندا ! تو را به بندگان خالصت قسم میدهم همۀ گنجوریان را نیز از جمله بندگان خالص خود قرار بده و شیطان را از ایشان دور گردان !

جلال نوشته:

سلام بر دوستان
در مورد شیطان حرف بسیار است که اگر ایشان نبودند حضرت آدم در فردوس برین می ماند
و اینکه شیطان در قرآن به چه معانی مختلفی آمده حرف بسیار است و در گنجور نمیگنجد
اگر اشتباه نکنم شیطان در قرآن به هشت معنی مختلف آمده که همه ی آنها شیطان رجیم نیست- مثلا یکی از معانی شیطان بدن انسان است که حضرت آدم بخاطر بدن و مقتضیات بدنش به آن میوه ممنوعه و به حضرت حوا نزدیک شد- فتدبر

ایران نژاد نوشته:

بر دعای خیر جناب شمس می افزایم:
پروردگارا ! مارا از خود فریبی برهان
از جمله فریفتن خود در دریافت معنای زلف و زنخدان و روی خوش و موی دلکش
گمان نمی رود مراد حافظ در این غزل و بسیاری دیگر از غزلیات ذات باری تعالی باشد
مگر که خدای یهودیان منظور نظر شاعر بوده باشد
که چهره و اندام انسانی دارد کین میورزد ، به خشم می آید و برخی را بر بعضی برتری داده است.
ور نه خرد کیهانی همان که کارمایه‌ی سازو کار
گیتی بی کرانه است زلف و لب و زنخدان و…. ندارد. شیراز روزگار خواجه شهر شراب و بیت الطف بوده و او فرزند زمان خویش.

شمس الحق نوشته:

بنام عشق !
از روفیای عزیز ، جناب خراسانی و جناب صدرا درخواست میکنم با قلم شیوای خود خانم/آقای ایران نژاد را توجیه کنند که نسبت ناروای خود فریبی بر ما زدن ، اهانتی بزرگ است ! سایر دوستان و عزیزان ، خانم ها و آقایان رسته ، شبرو ، مرسده ، دکتر کیخا ، دکتر ترابی ، لیام ، مهری ، کوکب ، مرتضی ، امیر ، کورش ایرانی ، ح فقیهی، ناشناس ، شهریار۷۰ ، حسین منصوری پور ، محسن زرگرنژاد ، سپهر فاراب ، احمد علی غلامی ، فرهاد ، شادان کیوان ، از همه عزیزان که نام مبارکشان درج نشده ، خصوصاً حافظ شناسان مانند شرح سرخی … تقاضای یاری دارم ، ارادتمند همه گنجوریان شمس الحق !

جلال نوشته:

سلام
گرچه از حقیر برای دفاع درخواست نشد ولی در دفاع از شمس الحق عرض میکنم که : جناب شمس الحق — هر کسی از ظن تو شد یار تو— از درون تو نجست اسرارا تو
در ضمن رد کردن کسی که برای خدا چهره و اندام قائل نیست ضرورت ندارد- حضرت امیر المومنین بارها فرمودند که من خدایی را که نبینم پرستش نمیکنم- آیا نمیشود برای خدا قائل به این شد که چهره ای دارد و مویی و پیشانی و …
بله میشود چون به قول ابن عربی هر کس خود را شناخت خدا میشود- و در این جمله رازهای فراوان است- که اکثرا این جمله را اینگونه شنیده ایم که هر کس خود را شناخت خدا را نیز خواهد شناخت- فتدبر
حافظ از جمله عرفایی است که قطع یقین به وحدت وجود اعتقاد دارد و به همین علت معشوقه ی او - یعنی خدا- دارای اندام و چهره و خشم و … می باشد
البته حقیر کوچکتر از آنم که در دفاع از خورشید حقیقت سخنی بگویم
پوزش میطلبم

روفیا نوشته:

ایران نژاد گرامی
گنجور را دوست دارم چون باعث میشود نقابی که بسیاری از ما در دنیای حقیقی بر چهره داریم به کنار افکنده برای دقایقی خودمان باشیم . انسانها وقتی رودر رو با هم هستند نقاب پوشاننده تری می پوشند . وقتی در اتومبیلشان هستند کمی ان را شل می کنند و کمی جسورتر رفتار میکنند . گویی در پس ورق های اهنی ان اسباب بازی احساس امنیت می کنند .
وقتی در پشت یک وبسایت هستند بیشتر از همیشه خودشانند . خصوصا انها که نامشان ناشناس است . اینجا کمتر دلیلی برای خودفریبی یا دیگر فریبی می بینم .
خدایرا سپاس که فضایی یافته ایم تا در ان بی پروا روح خود را به تمام قد و عریان بنمایانیم تا اگر طبیبی دلسوز بیماری ای در ان یافت اگاهمان کند یا دارویی ارائه کند .
ای کاش روحمان به همان زیبایی نقابمان می بود تا انهمه انرژی صرف تعویض پیوسته نقاب ها نمی کردیم .

روفیا نوشته:

ایران نژاد گرامی
ادبیات یعنی تشبیه . استعاره و کنایه و مجاز هم جانمایه شان تشبیه است .
دلیل استفاده از واژگان رخ و زلف و می این است که مردم با این واژگان سر و کار دارند و شاعر بدین وسیله میخواهد از قوه تخیل انسانها که حقیقتا اعجاب انگیز است بهره برده دریافت قلبی خود را بیان کند وگرنه اصلا نمی توانست چیزی بگوید .
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید
اگر دوست دارید مانای واژگان را بدانید شیخ محمود شبستری در گلشن راز رمزگشاست . زیرا این تنها پرسش شما نبوده و همواره در طول تاریخ انسان هایی بر این باور بوده اند که کسانی چون حافظ و مولانا این همه لطافت و ظرافت و هارمونی را خرج توصیف کارهای روزمره و میگساری و تجربه های جنسی خود کرده اند !!

ایران نژاد نوشته:

روفیای گرامی،
حقیر هم کمی از تشبیه و استعاره و …. سر در می آورم، حرف من این است که ستایش خدا نیاز به این صنایع شعری ندارد استاد سخن فارسی در قصاید خویش جایی برای این گونه توجیهات نمی گذارد. بخوانید اگر نخوانده اید عربی و فارسی.
ثانیا در اینکه حافظ فرزند زمان خود بود%D

ایران نژاد نوشته:

در باره‌ی اینکه حافظ فرزند زمانه‌ی خود بوده است شمارا به خواندن تحقیق عالمانه زرین کوب در” از کوچه رندان” نوصیه میکنم( اگر نخوانده اید ) و شناخت خصلت های زمینی شمس، ” پله پله تا ملاقات خدا”
و سرانجام از کسانی که از حاشیه قبلی من رنجیده یا به دل گرفته اند تقاضای بخشایش دارم
بایست می نوشتم در امان دار و نه برهان.

ناباور نوشته:

واقعاً از این همه خیال پردازی ها تعجب کردم

خدایی برای خویش ساخته اند و هر مقوله ای را به او ربط میدهند

در جایی خواندم که قبل از اینشتن ، قرآن در مورد نسبیت آیاتی دارد

معلوم است که میشود همه چیز را به همه چیز ربط داد

زبان میگردد و آنکه زبان آورتر است بهتر میتواند مغالطات خود را ، حق جلوه دهد

تمامی نظرات را خواندم و باآنکه با آقای شمس الحق اختلاف سلیقه ی بسیار در مواردی داشته ام ولی درین حاشیه نظر ایشان را از دیگران واقع بینانه تر یافتم و جوابهایی که به نظر خواهی ایشان داده شد را جز انحراف فکر ندیدم

آیاتی که در مورد شیطان به عنوان حاجب درگاه خداوندی آورده شد به هیچ روی دلیل حاجب بودن شیطان نبود

و اصولاً این تعابیر و تفاسیر جز مولود ذهن محدود و خیال پردازانه ی انسانها نیست

برای آنکه آقای شمس الحق منبعد بدانند کدام ناشناس هستم نام ” ناباور“ راانتخاب کردم
بادرود به همه ی خردمندان
ناباور

merce نوشته:

ناباور گرامی
این ره که تو می روی به ترکستان است
چه نثر زیباو منطق پر قدرتی دارید . ازین جهت نوشتم راه جنابعالی به ترکستان است که از همین حالا لشگری از معتقدان و دین باوران به سوی شما حمله ور می شوند و شما شاید تنها بمانید
من نیز گاهی با نظری مخالفت کردم ولی بدانید که درین جمع حاشیه نویسان به جز جناب دکتر کیخا هیچ کدام به اشتباه خود اعتراف نکردند که معترض شدند

همه ی ما خر خود می رانیم
با درود
مرسده

روفیا نوشته:

سلام ایران نژاد گرامی
حافظ پاسخ شما را به بهترین شکل توضیح داده است :
به هر نظر بت ما جلوه میکند لیکن
کس این کرشمه نبیند همی که من نگرم
خداوند یا حق بر همه افراد به یکسان جلوه نمیکند .
اشکالی هم ندارد .
آیا فیلم مارمولک را ندیدید ؟
پرویز پرستویی بارها این سخن نغز را در ان فیلم به زبان آورد :
به تعداد آدما راه برای رسیدن به خدا هست !
این سخن تا جایی که میدانم متعلق به ملا صدرا است .
هر چند ما انسانها همه در یک category به نام انسان قرار میگیریم و وجوه اشتراک فراوان داریم ولی تفاوتهای فردی ، فرهنگی ، تاریخی و … هم انکار ناپذیرند .
انتقاد کردن به به کارگیری صنایع ادبی سنگین مثل این است که انتقاد کنیم که چرا مردم اروپای شرقی به اندازه یک عالم علوم فقهی از قرآن لذت نمیبرند یا چرا آن عالم به اندازه آنها از شکسپیر حظ نمی کند .
اصلا این گوناگونی از الطاف خداوند است وگرنه فرض کنید همه بسان سعدی سخن بگویند یا همه دیوان ها مثل دیوان حافظ یا همه نمایشنامه ها به سبک نمایشنامه مکبث می بودند .
چه دنیای ملال آوری میشد .
البته شما هم در نوع خود منحصر بفرد هستید و کاملا محق هشتید که نظر یگانه خود را داشته باشید ولی بی تردید دوست تر می دارید که نظرتان به حق نزدیک تر باشد .
دوست گرامی اگر میخواهید حق را بی پرده و عریان ببینید پوسته سخن را باز کرده مغز ان را بیابید .

صدرا نوشته:

مجدد حواشیِ این شعر را خواندم، علت بیان این مطلب نیز پاسخ و دفاع از آراء مذکورِ قبل است که گذشت.
اکثر اختلافاتی که وارد شد، همانطور که قابل پیش بینی بود، اختلاف در مورد شخصیت « حاجب در خلوت سرای خاص » است که نیاز به شرح مبسوط دارد.
همانطور که در حاشیه اول عرض کردم، نظرات عمومی بنیان در ذوق و قریحه شخصیِ خواننده دارد که طبیعتاً با ضمایر ( خودآگاه و نا خود آگاه ) مخاطب ارتباطی تنگاتنگ دارد، به سخنی دیگر یک فرد وقتی شعری را می خواند آن را با حال و هوا و عواطف خویش تاویل می کند، پس باز هم تمام آراء و نظرات قابل احترام اند.
اما بنده حقیر متن را با توجه به قراینی که در فرمِ آن موجود است، بررسی کردم به تعبیری دیگر ابتدا نگرشی فرمالیستی با تکیه با آراء یاکوبسن به متن شد و سپس تاویل اجزاء آن فرم با مبانی عرفان و تصوف مطابقت داده شد.
در گام اول در مورد این شعر باید این تفکیک صورت گیرد که ساحت شعر غنایی است، یا داستانی، یا عرفانی و یا … ، بعد از دریافت زمینه ی شعر باید با توجه به مبانی فرم شناخته شده اظهار نظر کرد، یعنی الان مشخص است که از کلمات و ترکیباتی چون موی و عشق و جمال و سیب زنخدان و زلف و … در این متن استفاده شده است، پس اینجا مشخص شد که عشق در بافت شعر جریان دارد.
در گام دوم باید این عشق را تفکیک کرد به این که آیا عشقی زمینی است و شعر غنایی است یا عشقی آسمانی و به تبع آن شعر عرفانی است؟
با توجه به عدم گنجایی ظرف معشوق زمینی، و بار عمیق عبارات و مفاهیم شعر ، الّا و لابدّ مشخص می شود که مبحث عشق آسمانی و عرفانی است و لا ریب فیه که نیاز به توضیح مفصل نیست چه اینکه ابیات اولیه همانطور که در شرح اول ذکر شد این مقوله را مشخص می کند.
حال که متوجه شدیم که شعر عرفانی است در نتیجه باید با الفبای عرفانی آن را بررسی کنیم، توجه به این امر ضروری است که ما در مقابل شاعر حق قضاوت نداریم که بگوییم درست گفته است یا غلط، زیرا که ادبیات قصد انتقال مفاهیم عمیق حکمی، عقلی، نقلی وکلامی را ندارد، در واقع ادبیات هنر چه گفتن نیست، بلکه هنر چگونه گفتن است، پس بنده در اعتقادات شاعر دخالت نمی کنم ونمیگویم نظر جناب حافظ غلط است یا صحیح است و چرا خداوند را اینگونه تفسیر کرده است یا این نگرش غلط است یا درست که والله اعلم، برخورد کردن با اعتقادات شاعر و قصد حکم کردن در باره ی نگرش وی، ما را به مراتب از متن دور می کند و به تبع تفسیرمان جانبدارانه می گردد.
حال، متوجه شدیم ساحت شعر عرفانی است، پس ما سوای عقاید شخصی شعر را با الفبای عرفانی تفسیر می کنیم.
دوستان عزیز، تا کنون اطناب بحث بنده به علت ایجاب مطلب طاقت فرسا گشت پس راساً به سراغ « حاجب در خلوت سرای خاص » می روم.
اگر کمی در مورد جایگاه ابلیس در منابع عرفانی فحص و خوض کنیم، در می یابیم که نگاه عرفا علی الخصوص عرفا متقدمین در مورد جایگاه شیطان، نگاهی متفاوت بوده است و با الگوی خیر قرار دادن جهان، شیطان نیز در این جهان جایگاهی ویژه ای دارد که راه قرب را در بعد می رود، همانگونه که عرض شد عین القضاة همدانی نیز این مفهوم را قبلا به کار برده است و ابلیس را « دربان عزت خداوند » معرفی کرده است، همو در نامه های خود می نویسد : « مردانی باشند که در بُعد راه قرب روند و راه قرب رفتن خود ایشان را ممکن نبود به هیچ وجه الّا در بعد!
بنا به فتوی محمد :
(( انّ الله لینفع العبد بالذنب نصیبه ))
خلق بیشتر از آن غافلانند »!
پس این عرض بنده که وی را حاجب در خلوت سرای خاص دانستم، از خود نبوده است، بلکه قبلا در متون عرفانی این تعبیر استفاده شده است، خواهش عاجزانه بنده این است که جهت اعتلای درفش فرهنگ و ادب، در مباحثات ادبی، نظرات شخصی که منشاء ذوقی دارند را کمتر به کار ببریم.
از جمیع دوستان فرهیخته من جمله جناب شمس الحق و خراساتی تشکر می کنم.

شمس الحق نوشته:

جناب آقای جلال سلام !
از اینکه نام مبارک حضرتعالی از قلم افتاد عذر خواهی میکنم و عذرم موجه است یا موجه بود زیرا بشما فکر میکردم و به حاشیه شما که حال نمی توانم پیدایش کنم [ درخصوص غزل حافظ بود و مصرعی از او که شما بشکلی ناصحیح درج فرمودید که در اصل اینست :
” تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز”
اینکه عرض کردم بشما فکرمیکردم بواقع خیال داشتم همانجا که اینک پیدا نمیکنم این مطلب را بنویسم که به امروز افتاد و این خود موضوع را پیچیده ترمیکند .
حقیر از مصرع فوق الذکر خاطره ای دارد که ذیلاّ عرض مبکنم و قسم میخورم که از قبل برنامه ریزی نکرده ام تا در چنین روزی آن را بگوبم ، فقط مصراع آقای جلال موجب این یادآوری شد .
در چنین روزهایی که ۳ سال از فوت حضرت امام خمینی میگذشت بنده و تعدادی از همکاران بنا به دعوتی به ایران آمده بودیم ، شب پس از انجام مراسم ما را به هتل محل سکونتمان بردند و بنده را بخانه مادر ، شب داشتم تلویزیون نگاه میکردم که دیدم مکرراَ این جمله بر صفحه تلویزیون نقش می بندد و یک نفر هم آنرا با صدای بلند میخواند که :
“حجاب های میان خود و خدای خود را پاره نکنید ” امام خمینی

و اینکار ادامه پیدا کرد و شب بعد هم که به روابط عمومی صدا وسیما تلفن کردم وبه آقایی که گوشی را برداشت گفتم اسم و ادرس وتلفن بنده اینست ، من این سخنرانی حضرت امام را دیده ام ، امام گفتتد پاره بکنید چون به خدا نزدیک تر خواهید شد ، به آن نشانی که امام پس از این گفتند : “توخود حچاب خودی” لطفاً به کسی که این چیزها را انتخاب میکند بفرمایید این از آن حجاب هایی نیست که نباید پاره شود ، شما که “بکنید” امام را پس از سه سال بدل به “نکنید” می فرمایید ، آنهم با اینهمه فیلم و نوار و ضبظ و ویدئو چگونه انتظار دارید مردم از پس ۱۴۰۰ سال قبول کنند که حضرت فرمود شراب نخور ! شاید فرمود بخور ! آن آقا در گوشی گفت آقا دوباره بگویید تا ضبط کنم ، دوباره گفتم !

ایران نژاد نوشته:

سلام روفیا بانو
من نیز همواره درون را جسته ام و هال را و با شما هم عقیده ام ، همانطور که برای رسیدن به حق (خدا) یا هرچه بنامیم راه های بسیار موجوداست به تعداد آدمیان نیز خدا وجود دارد.
دید موسا یک شبانی را به راه…………

ایران نژاد نوشته:

شمس الحق عزیز،
اجازه فرمایید سهوالقلمتان را اصلاح کنم به نام و نه بنام که نامی و نامدار و مشهور معنی می دهد ، و اما در همین صفحه تقاضای بخشایش کرده ام از آنان که شاید رنجیده باشند و تصحیح کردم
در امان بدار به جای برهان با وجود این اگر سر لشکر کشی دارید این گوی و این میدان!!

( شوخی بود گنجور جای دوستی و آشتی است)

فرید نوشته:

خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

جلال نوشته:

سلام
در دارالسلام بر شمس الحق علیک سلام
اولا ممنونم که برای حاشیه های حقیر وقت صرف می کنید
دوما ممنون میشم حاشیه هام رو نقد کنید
—-
راستی اون حاشیه در مورد (وقتی انسان از خودش هجرت کند به وصل میرسد) ، حقیر اون مصرع رو بصورت محاوره نوشتم
البته اصل شعر در گنجور اینچنین است :
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود

کسرا نوشته:

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست…
همین ۱ بیت از این شعر برای پرواز روح من از شوق زیاد کافی بود… عجب بالا و پایینی داره این بیت زیبا… مرسی حافظ

محدث نوشته:

انصافا بی انصافی است که مثل میرفندرسکی در آن قصیده ی مشهورش در اقتفای ناصرخسرو بگویم: “هر کسی چیزی همی گوید ز تیره رای خویش….الی آخر” اغلب حواشی این غزل واقعا خواندنی بود از شمس الحق عزیز و حضرات صدرا و خراسانی و جلال و باقی اعزه از جمله روفیا و کسان دیگر. آن جمله ی ایران نژاد را هم باید با طلا نوشت که گنجور، جای آشتی و دوستی است، که البته خود من بدان پایند نیستم و در زمره لم تحبون و تقولون مل لا تفعلون :) در ضمن نمی دانم چرا این غزل را در ساحت خیالم بیش از هر چیز خطاب به حضرت حجت می دانم، امامی که هزار یوسف مصری فتاده در چه زنخدان مبارک اوست و به صورت و در ظاهر در میان ما غایب است و از بخت لعنتی ما دستمان به زلف دراز و عنبربو و مشکبارش نمی رسد :( و الحمد لله علی کل حال.

میرذبیح الله تاتار نوشته:

سلام
گویا این غزل جامع الکمالات حضرت حافظ ، در زمان حکومت شاه شجاع سروده شده است شاه شجاه همیش بابرادرانش در نزاع و نبرد بوده حافظ نمیتوانسته است که درمجالس عیش وعشرت شاه اشتراک کند ودیر وقت از ملاقات ومصاحبت او فاصله دورمی ماند ،این غزل را به منزله پیام سروده است.
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ازبیت دوم چنین برمی آید گویا سرکردگان مذهبی وصاحبان شریعت دسته از آشنایان حافظ ، حافظ را ازمجالست ومعاشرت و همدمی باشاه شجاع باز میداشت وشاه را یک شخص عیاش وبی تقوای خطاب میکرد.
در بیت سوم حافظ به شاه می گوید همان طور که یوسف را برادرانش در چاه افتاد این برادران مدعی جاه و سلطنت تو هم به دست تو گرفتار خواهد شد.
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

وحید معینی جزنی نوشته:

امکان نداره غزلی از حافظ رو ببینید که فاقد نافذترین، والاترین، نغزترین، پرمعناترین و منحصربفردترین ترکیبات اضافی و وصفی نباشه.
خصوصاَ ترکیب اضافی (پیوند جان) و ترکیب وصفی (جان آگه) در مصرع دوم از بیت اول این غزل که میفرماید: نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست.

فرخ نوشته:

@بیتا
درست گفتید خانم.ابن غزل بوضوح زمینی و در وصف حالات دوری از یک زیبارو هست. چیزی آسمونی توش دیده نمیشه!

فرخ نوشته:

@روفیا
ظاهرا ریشه Perish از لاتین perere به معنی
go through(destruction) هست.
اگر به ریشه لغات انگلیسی علاقه دارید به سایت زیر مراجعه کنید که به تجربه شخصی بسیار جامع است:
http://www.etymonline.com

علی نوشته:

سلام. این شعر عرفانی برای خدا سروده نشده سرکار خانم شادی کیوان… شما نمی خواهد اطلاعات عمیق حافظ شناسی تان را این جا هم نشان بدهید. همان شبکه ی دو خوب است بروید آن جا بهتر به شما گوش می دهند. مرسی

مزدک نوشته:

پریشان و perish جز همانندی گویشی٬ هیچ پیوند واژه‌شناسیک (اتیمولوژیک) و چمیک ( از لحاظ معنی) باهم ندارند. پیشوند «پر/پرا/پیرا» در بسیاری از واژه های پارسی نشانگر همان round انگلیسی یا um آلمانی بوده و دوری از مرکز و گرداگرد بودن را میرساند. مانند پرهیختن/پرهیز ( دوری از چیزی) پراکندن ٬ پرهون ( دایره) ٬ پرگار ٬ پریشان٬ پرتافتن/پرتاب …

هیچ نوشته:

سلام دیدگاه خودم رو درباره تفسیرها با چکامه ای از مولانا بیان میکنم جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه. چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی