ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

صاحب این وبلاگ دکتراحمدرضانظری چروده عضوهیات علمی دانشگاه آزاد بادرجه استادیاری دررشته زبان وادبیات فارسی هستم.

آخرین نظرات

هرروز یک غزل ازحافظ به روایت گنجور

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۲۸ ق.ظ

غزل شمارهٔ ۵

 
حافظ
 

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان (ترکان) پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

شهرام ناظری » ساز نو آواز نو » تصنیف کشتی شکستگان

محسن نامجو » ترنج » دل می رود

محمدرضا شجریان » سر عشق » ضربی ماهور

محمدرضا شجریان » اجراهای خصوصی » درد عشق – اجرای خصوصی شجریان و موسوی – ماهور

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.


حاشیه‌ها

تا به حال ۱۲۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

س. ص. نوشته:

بیت دوم:
کشتی “نشستگانیم”، نه “شکستگانیم” ؛
کشتی شکسته را باد شرطه چه علاجی میتواند باشد ؟!

حمیدرضا نوشته:

آقا/خانم س.ص. :
در نسخه‌ی قزوینی-غنی شکستگانیم ثبت شده، اما معروف است که کشتی‌نشستگانیم هم در بعضی نسخ آمده. در این مورد حکایت معروفی هم هست که عده‌ای گویا درست این بیت را از صائب تبریزی سؤال کرده‌اند و ایشان در جواب گفته‌اند:
«بعضی شکسته خوانند، بعضی نشسته خوانند
چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را!»
منبع حکایت: http://rahnoma.blogfa.com/post-11.aspx
مطرح کردن استنتاجهای منطقی در مورد درستی روایت اشعار اشکالی ندارد اما در تصمیمگیری برای نقل صورت صحیح آن چیزی که از استنتاج منطقی مهم‌تر است ثبت نسخ معتبر و قدیمی و نزدیک به زمان خود شاعر است.

س. ص. نوشته:

آقای حمید رضا:
نکتۀ شما کاملاً درست، ولی آیا شما هیچ نسخۀ دیگری بجز قزوینی-غنی را معتبر میدانید یا نه؟
با تشکر.

حمیدرضا نوشته:

آقا/خانم س.ص. :
نظر من در مورد اعتبار یا عدم اعتبار یک نسخه اصلاً مهم نیست، چرا که مسلماً من شرایط و دانش کافی برای ارائه نظر درست در این مورد را ندارم. مسئله این است که ما اشعار را از یک منبع برداشته‌ایم، خود این منبع جدا از غلطهای املایی و تایپی مستند به منابعی است که از لحاظ ترتیب ابیات و میزان تشابه به نظر می‌رسد دیوان حافظ آن مستند به نسخه‌ی قزوینی-غنی است. حالا ما -کاربران این سایت - داریم این نسخه را تصحیح می‌کنیم یا روایتهای دیگر را نقل می‌کنیم. نظر من این است که آنجا که غلط آشکاری مشاهده می‌شود تصحیح کنیم اما اگر مسئله روایت متفاوت است آن را در حاشیه نقل کنیم تا دچار تبعات بعدی این تغییرات (مثل ایجاد یک مجموعه‌ی درهم و ملغمه‌ای از منابع و نقلهای مختلف) نشویم. مطمئناً برای این کار می‌شود راهبردهای دیگری هم پیش گرفت ولی فکر می‌کنم با توجه به شرایط سایت و وقت اداره کننده‌ی آن و مسائل دیگر این روند سربار زمانی کمتری داشته باشد.
در هر صورت اگر شما روند تصحیح بهتری را پیشنهاد کنید می‌توانیم این روند را تغییر دهیم.

صاف نوشته:

بنظرمی آید دراین غزل هر بیت معنایی مستقل ازدیگر ابیات دارد ونمونه ایست
از هنر سخن گفتن کوتاه و پر معنا که زرتشت و سپس خیام پیش کشیده اند.
برخی حتی حافظ را بنیانگذار سبک هندی میدانند. نظر شما چیست؟

صاف نوشته:

کشتی شکسته هم میتواند به امید باد موافق باشد تا شکسته ها را بسوی ساحل برد

محمد ایلخانی زاده نوشته:

حافظ در این غزل به استقبال غزل سوم دیوان غزلیات سعدی به مطلع : (مشتاقی و صبوری از حد گذشت ما را ) رفته است و تعدادی از قافیه ها و مصراع ها را به کاملی از او وام گرفته است

ابراهیم نوشته:

بجای “خوبان پارسی گو”، در بعضی نسخ “ترکان پارسی گو” آمده و آن ، به نظر من، حافظانه تر است و حلاوت معنای بیشتری دارد. متاسفانه در این محل دسترسی به نسخه های متعدد ندارم تا سخنم را مستند کنم. بر من ببخشایید و خود زحمت رجوع به بعضی دیگر از نسخه ها را بپذیرید. بقای عمر و دوام خدمت عظیم فرهنگی اتان را آرزو دارم.

پاسخ: با تشکر، «ترکان» را به صورت بدل اضافه کردیم (ماوس را روی خوبان ببرید تا ببینیدش).

حمیدرضا نوشته:

گویا استاد خانلری در یک نسخه به جای «آن تلخ‌وش …» عبارت «بنت العنب …» را دیده که با «ام الخبائث» تناسب دارد. شادروان حقوقی این مورد را به عنوان مثالی برای عقیدۀ خودشان که حافظ یک «ادیتور» بزرگ بوده و متوالیاً اشعارش را ویرایش می‌کرده می‌آورد و اعتقاد دارد هر دو نقل از آن حافظ است.

علیرضا نوشته:

من تنها یک علاقمند شعر و ادب پارسی هستم و در زمینه ادبیات تخصصی ندارم. تا کنون چندین بار سعی کرده ام این غزل را بصورت کامل بخوانم اما خواندن و درک دو مصراع عربی آن برایم دشوار است. آیا کسی می تواند کمکم کند؟ شاید اگر تجزیه درستی از این دو مصراع در دست داشته باشم بهتر بتوانم آنها را بخوانم و بفهمم.

ناشناس نوشته:

درباره “تلخ وش”و مصرع های عربی:
این عبارت حافظانه تر است تا بنت العنب.یکی از دلایلش این که:
از این عبارت مفهوم “آن تلخی که خوش است”برداشت می شود.در اصل باید تلخوش خواند.
اشهی لنا…:وسوسه کننده تر و شیرین تر است برای ما از بوسه بر رخسار دوشیزگان.

هات الصبوح…:
“در بعضی نسخ به جای هات ،فات…؛یعنی صبوح از دست رفت،آمده است.هبوا یعنی بیدار شوید،برخیزید. نسخه ی سودی گفته؛هیوا به معنی بشتاب؛آگاه باش.
معنی کل مصرع:ای ساقی شراب صبحگاهی بیاور و ای مستان بی خبر برخیزید و رفع خمار دوشین کنید”
حافظ نامه خرمشاهی،ج۱،ص۱۳۰

نگین شکروی نوشته:

باسلام حضورجناب آقای علیرضا
جهت خواندن صحیح اشعار حافظ وبخصوص ابیات عربی میتوانید از سایت http://www.hafez.mastaneh.ir استفاده کنید

علی کیا نوشته:

بنده نظر نسخی که در بیت دوم نشستگانیم روایت کرده اند را ترجیح میدهم. نشستگانیم اولا با برخیز آرایه ی تضاد دارد و ثانیا معنا چنانکه بعضی دوستان اشاره کردند منسجم تر میشود. در صورت روایت شکستگانیم اولا دیگر آرایه ای در بیت نخواهد بود و ثانیا معنا نیازمند تکلف میشود برای چفت و بست دادن

بهرام نوشته:

من در جایی خواندم ” آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند ” اشاره به یک حدیث نبوی دارد اگر درست باشد پس منظور حافظ از صوفی پیامبر است و صوفی هم که از نظر حافظ آدم بدی بوده لطفا راهنمایی کنید تا از شخصیت حافظ درک درستی داشته باشم

س.ب نوشته:

در مورد بیت دوم(کشتی شکسته یا نشسته):
در نسخه های اصلی که علامه قزوینی یااستاد خانلری بعنوان شاهد استفاده کرده اند، متاسفانه این نسخ بدون علائم دستوری ودر بعضی موارد بدون نقطه گذاری صحیحی بوده اند (مانند بیشتر نسخه های دیگر)که همین امر در مواردی که معانی دیگری مستفاد میشود ،مورد شبهه اهل فن است.ما در مواردی میتوانیم از درصد استفاده کنیم.در مورد همین بیت میتوان گفت که هر کدام از اینها چند درصد میتواند درست باشد.به نظر من کشتی نشستگانیم درصد بیشتری قابل قبول است .زیرا:
۱-ما در مثل از عبارت کشتی به گل نشسته استفاده میکنیم ولی از کشتی شکسته فقط در صورتی استفاده میشود که کشتی شکسته و غرق شده باشد(مثل اینه که کشتیات غرق شده)
۲-حافظ در مورد چگونگی شکسته شدن چیزی به ما نگفته که آیا قسمتی از کشتی شکسته یا طوری شکسته که با یک باد موافق دوباره به رفتن ادامه میدهد.فقط گفته شکسته
۳-همانطوریکه عزیزی در بالا گفتند،کشتی شکسته را باد شرطه نمیتواتد علاج کند.
در خاتمه همینکه این بحث میتواند اندکی ذهن مارا به خود مشغول سازد و باعث پرواز فکر انسان میشود ،جای تشکر از تمام عزیزان را دارد.

شادان کیوان نوشته:

با اجازهُ دوستان میخواهم بحث کشتی نشسته و یا شکسته را رها کرده و به دو نکته دیگر در این غزل اشاره کنم که شاید برای بعضی مفید باشد :
در بیت دهم “از غیرتت بسوزد” یعنی ترا از غیرت خویش همچون شمع خواهد سوزاند. چه کسی؟ دلبر که اشاره به خداوند است و در وصف او میفرماید کسی که سنگ خارا که مظهر سختی و سفتی است، در کفش مثل موم است که مظهر نرمی است و انعصاف.
مطلب دوم ،بیت مقطع است که میفرماید ” حافظ بخود نپوشید این خرقهُ می آلود . . .”
این بیت هم اشاره به نظریهُ جبر انگاری حافظ و عدم اختیار آدمیان در مقابل سرنوشت خویش دارد که جبر و اختیار مورد اختلاف مذاهب مختلف اسلامی است و تشیع به اختیار قایل است.

س.ب نوشته:

با دیدن مطالبی از قبیل اینکه منظور حافظ از دلبر خداست و یا مطالب مشابه دیگر،غیر از اظهار تاسف برای این دوستان و همچنین تاسف برای خودم که گاهی وقت گذاشته و در حد توان خودم مطلب میگذارم،چیز دیگری نمی توانم گفت

محمدغافری نوشته:

با سلام
نظر آقای محمد ایلخانی زاده درست است ولی صورت صحیح بیت سعدی این گونه است:
مشتاقی و صبوری از حد گذشت “یارا”
گر تو شکیب داری طاقت نماند مارا

و اما جناب س.ب. که نظرات جالبی هم بیان کرده اند در اظهار نظر دومشان از این که کسی محبوب ازلی حافظ را خدا بداند ایراد گرفته اندو بدون آوردن هیچ دلیلی برای اثبات خلاف این مدعا، برای دوستانی که مطلبی در این سایت می نویسند، و همچنین برای خودشان، اظهار تأسف نموده اند. من یکی دو بیت از خواجه خدمت ایشان می آورم و تقاضا می کنم بفرمایند منظور حافظ کیست یا چیست.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

خوب منطور حافظ جسن چه کسی است که در ازل تجلی کرده و باعث پیدا شدن عشق و آتش زده شدن در عالم شده؟ این جلوه ی چه کسی است که مَلَک برای آن عشقی ابراز نکرده؟ و چرا این جلوه گاه غیرتمند می شود و آتشش را بر آدم می زند؟
و یا
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
از غزلی به مطلع:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

اشاره به کدام امانت است که آسمان نتوانست آن را حمل کند و به انسان سپرده شد؟ و چرا دیوانه؟
آیا جز این است که این اشاره ی مستقیم به آیه ی ۷۲ از سوره ی احزاب است که خداوند می فرماید:
ما این امانت را به آسمان ها و زمین و کوه ها ( و آنچه در آن هاست) عرضه کردیم و آن ها از حمل آن خودداری نمودند و ترسیدند ولی انسان آن را حمل کرد که نادان بود و ظالم به خویشتن.
چرا ما از این که حافظ را معتقد به اعتقاداتی بدانیم می ترسیم؟ آیا حافظ از حافظ بودنش خلع می شود؟ چرا ما همیشه باید به قول حضرت مولانا از ظنّ خود یار کسی شویم و از درون او اسرارش را نجوییم؟
با عرض معذرت از گرفتن وقت شما و سایر دوستداران حافظ.

بی دین نوشته:

دوست عزیز جناب آقای محمد غافری:
۱/ در هنر در مرحله اول همواره معنای اول قابل پذیرش است. اگر کسی بخواهد معنایی دورتر برای آن بیاورد باید دلیلی منطبق بر ساختار شعر ارائه کند. تا آنجا که من دیده ام کسی از دوستان برای اثبات این ادعا دلیلی تیوری و علمی ارائه نکرده و تنها به تعویلات برپایه حدس و گمان شخصی اکتفا نموده اند. من می گویم معنای اول بیت محبوب زمینی است، شما می گوید نه، استدلال کنید. البته نه آسمان و ریسمان کردن. علمی و برپایه ساختار شعر.
۲/ البته هیچ ایرادی ندارد که محبوب حافظ خدا باشد. همانطور که ایراد ندارد محبوب حافظ پسر بچه ای زیبا و مخنث باشد. هنرمندی حافظ اصل است که هست و من امیدوارم دوستانی که برداشت مذهبی دارند و هم این آزاد اندیشی را داشته باشند.
۳/ اگر قرار باشد درباره اندیشه حافظ صحبت کنیم نمی توانیم و نباید به استناد دو سه بیت و یا دو سه غزل حافظ را چنان و چنین بدانم. باید بدون حب و بغض برآیند این دیوان را سنجه گرفت. والا شما دو بیت می آورید که عرفانی است و می گوید حافظ عارف بوده و کس دیگری دو بیت شعر می آورد که غیر عرفانی است و می گوید حافظ عارف نبوده است.
۴/ بنظرم در منطق این طور است که اگر بخواهیم بگوییم که حافظ یا مولانا یا سلمان رشدی یا ایکس یا ایگرگ عارف است، باید بتوانیم ثابت کنیم که برآیند آثارش، (برپایه ساختار) عارفانه است. اگر نتوانیم اثبات کنیم پس منطقی نیست طرف را عارف بدانیم.
۵/ البته نظر شخصی من اینست که با توجه مجموعه آثار حافظ و برآیند آن، حافظ عارف نبوده و نیست.

nasim نوشته:

شعر قشنگیه عمو جان

منصور نوشته:

دوست بی دین
با فرض پذیرش استدلال جنابعالی و نتیجه نهائی که ارائه نموده اید که “حافظ عارف نبوده و نیست” ممکن است بفرمائید بر پایه ” برآیند آثارش، (برپایه ساختار) ” جنابعالی چه برایندی از ایشان و اندیشه اش ارائه میفرمائید؟
منظورتان از “…نبوده و نیست” چیست؟ مگر ایشان را حی میدانید؟ به نظر میرسد که منظورتان غیر از”مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند”است.لطفا روشن کنید چون ممکن است از دلایل شما جائی استفاده شود.

حقیقت نوشته:

“خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را”

در برخی نسخه ها بجای “رندان،” “پیران” ذکر شده که با توجه به مصرع قبل منطقی به نظر میرسه و بهتره ذکر بشه.

ممنون

حقیقت نوشته:

در مورد کشتی شکستگانیم یا کشتی نشستگانیم هم، آونجور که اخوان میگه:

“آورده اند که بعضی از خوش‌خدمتان سؤالی نوشتند و نزد «ناصرالدین‌شاه قاجار» فرستادند که این بیت «حافظ» را که گفته:

کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
بــاشــــد کــه باز بینیم دیــــدار آشنـا را !

مختلف می‌خوانند. بدین‌معنی که در مصرع اول به‌جای «نشستگان»، گروهی «شکستگان» روایت می‌کنند یا بالعکس. کدام درست است؟ «ناصرالدین‌شاه» در جواب نوشت:

بعضی نشسته خوانند بعضی شکسته خوانند
چون نیست خواجــه حافظ ، معلوم نیست مارا

در «قصص العلما» این بیت چنان‌که نقل شده، آمده است و قصه هم به «خواجه نصیرالدین طوسی» نسبت داده شده. اما مؤلف متوجه ناممکن بودن قضیه شده‌است و تذکر داده که ازین دو خواجه یکی در ۶۷۲ درگذشته و دیگری در۷۹۲/ باری من این فقره را ازین و آن چنانکه نقل شد، یعنی منسوب به «ناصرالدین‌شاه» شنیده ام و مصرع آخر را هم بدین‌گونه :

«چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را»

(قصص العلما تنکابنی)”

برای ابهام ها و داستان هایی از این دست در مورد حافظ رجوع شود به:

http://www.kalam.se/t-akhavan-hafez.htm

ممنون

منصور نوشته:

با پوزش از اساتید.چون این برداشت شخصی است و متکی به سند دیگری نیست.
هر چند چه “نشسته” و چه “شکسته” هر دو زیبا و دلنشین است، اما به نظرم حیف است که این برداشت را مطرح نکنیم:
کشتی شکسته هم میتواند مراد، کشتی آسیب دیده باشد که اگر باد شرطه مدد کند، این کشتی در معرض غرق شدن، امید رسیدن به ساحل برایش هست.
هم میتواند مراد ،کشتی شکسته ای باشد که مسافرانش اینک هر کدام به تخته پاره ای از بقایای این کشتی سوار و یا بدان چنگ زده اند و تنها امیدشان باد شرطه است که آنان را به ساحل رساند.
این برداشت را مصرع دوم تقویت میکند زیرا میگوید “باشدکه” به معنی “شاید” چون احتمال رسیدن در هر دو شکل بسیار کم است
و از طرفی میگوید “بازبینیم” به معنی “دوباره،بار دیگر ببینیم” چون این احتمال هم کم است.
اگر کشتی سالم باشد به هر حال میرسد و شایدی لازم نیست و دیدار دو باره هم اتفاق خواهد افتاد و در چنین صورتی میشد بجای کلمه “باز” کلمه “زود” (یا مشابه با همین مفهوم)بکار رود

میرعبدالحلیم واعظی نوشته:

به همه سلام و محبت فراوان می فرستم !
دریغ است این ابجد خوان زبان فارسی دری فشرده ای از کتاب قواعد العرفاءو آداب الشعراء نظام الدین ترینی قندهاری پوشنجی که در سال ۱۱۲۱هجری تألیف و به اهتمام احمد مجاهددر سال ۱۳۷۴در تهران چاپ شده است ، صص ۱۵۸ ـ ۱۵۹ در باره «کشتی شکسته » و « کشتی نشسته » را اقتباس و با خوانندگان و ادب دوستان شریک سازم که نوشته اند :
« کشتی : وجود هیکل انسان را گویند.
سؤال :آنچه خواجه محمد حافظ شیرازی ( قدس سره ) فرموده که ، بیت : کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز
باشد که باز بینیم آن یار آشنا را
( مطابق متن کتاب است )
این چه معنی دارد ، و بعضی در عوض «شکستگانیم» ، «نشستگانیم ، می خوانند قول کیان (سخن چه کسانی ) اقربند
(نزدیک تر اند ) ؟ وجه آن را بفرمایید تا مفهوم گردد .
جواب : در این باب حضرت عبدالرحمن جامی از روح پر فتوح حضرت سنایی (علییه الرحمه ) سؤال موده ، و معظم الیه جواب
داده بر این وجه ، بشنو به گوش هو ش .
سؤال : پیک صبا به یک ره بر شهر او گزر کن
بر حضرت سنایی از من رسان دعا را [ … ]
بعضی شکسته خونند بعضی سکسته دانند
هر کس کند حدیثی این قول مدعا را
جواب : آتد نسیم لطفی از سوی دوست مارا
وز گلشن حقیقت گُل گُل شگفت مارا
در بیت خواجه حافظ تفتیش کرده بودند
کشتی شکست ها را ، کشتی نشست ها را
کشتی نشسته خواندن از لوح نظم دور است
هر چند هست معنی فی الجمله این ادا را
کشتی شکسته جسم است کز روح دور مانده
ور نفخ صور جوید آمیزش صبا را
جایی که خواجه حافظ تحقیق کرده باشد
معنی قرار دادن حد نیست لین گدا را
از تقریر حضرت مولانا (قُدس سره) مفهوم گردید که کشتی شکسته صورت است که باد مخالف نفخه ممات او را خراب گردانیده ، و مُسلت (خواهش کردن)می نماید خداوندا بادی موافق که نفخه حیات است بر انگیزان تا زنده شده به وصال حضرت کریم تو فایز گردیدیم . »

عبدی نوشته:

ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بشارتی پیران پارسارا بهترین وجه این بیت است زیرا ۱- ترک یعنی زیبا روی و ترکان غارت گربودند اما اینجا برعکس عمر می بخشند ۲- خوبان فارسی گو لطفی ندارد اما ترک وقتی فارسی می گوید لهجه شیرینی دارد. در زمان حافظ درشیراز چنین ترکان بوده اند . ۳ پیر حسرتش عمر رفته است پس بخشیدن عمر برای او بسیار ارزشمند است. ۴- پارسا هم به معنای زاهد است هم به معنای پارسی . اگر به معنای زاهد بگیریم ایهام دارد با پارسی گو وترک . دراین صورت یعنی ای پیران زاهد با صحبت ترکان پارسی گوی عمری را که بیهوده در زهد هدرداده اید را به دست آورید . قرائت دیگر “رندان پارسا ” آمده که در آن صورت پارسا فقط یعنی پارسی چون رند زاهد یعنی کچل مو فرفری؟

رند نوشته:

با تشکر از دوستان و اساتید محترم ،
با توجه به اینکه بحث شکستگان و نشستگان و بی دینی و دیناری حضرت خواجه داغ است ، بنده حقیر اشارتی به زیباترین بیت این غزل خواهم نمود که متاسفانه از تیررس نگاه دوستان در سایه مجادلات مستور ماندست ، آنجا که شیخ عطار در داستان شیخ صنعان و آن دخترک زیباروی ترسا پس از اتمام جنگ نیکی و بدی و پیروزی شر بر ایمان بواسطه شرب خمر می فرماید :
بس کسا کز خمر ترک دین کند / بی شکی ام الخبائث این کند
و حضرت خواجه به زیبایی در پس بیتی همه ی این داستان را روایت می کند
آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند / اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
بی شک زیباترین نکته این غزل همین بیت است و برای اطلاع بیشتر دوستان عزیز خالی از لطف نیست که به طور خلاصه این داستان را متذکر شوم که به قول خواجه احلی شود برایتان طعم این به حق شاه بیت ،
می گویند شیخ صنعان که محور اشعار عارف بزرگ شیخ عطار بوده است روزی دل در گرو مهر دختری ترسا (مسیحی) می گمارد و عشق خویش بر وی آشکار میسازد ، دخترک ۴ شرط بر شیخ می گمارد تا به وصال وی در آید اول انکه می بنوشد (که در اسلام حرام است و نشانه خروج از ایمان است نه خروج از اسلام ) دوم آنکه مصحف (قرآن) بسوزاند، سوم آنکه بر بت (مجسمه مسیح) سجده کند (که نشانه خروج از اسلام و کفر است ) و چهارم آنکه دلق (لباس عرفای اسلام ) از تن بیرون کند و لباس روحانیت مسیحیان بپوشد ، شیخ صنعان شرط اول را می پذیرد (نوشیدن می)ولی از دیگر شرطها سر باز می زند ، دخترک او را می فریبد و می به او می نوشاند ، وانگه که مست گردید ، چیزی جز وصال معشوق نمی بیند و هر سه شرط دیگر برای رسیدن به کام دل انجام می دهد (قرآن می سوزاند و به بت سجده می کند و لباس ترسایی بر تن می کند ) ، پس از بیان این موضوعات شیخ عطار این بیت زیبا که چکیده این داستان بود را آوردست ، آنچنان که در بالا ذکر شد .
سند دیگر که حضرت حافظ زمان سرودن این بیت به این قصه نظر داشته است ، محوریت داستانهای شیخ صنعان و الهامی است که حضرت حافظ از وی و اشعار عطار داشته ، سند این ادعا اشعار دیگر شیخ است :
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی نکن / شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
موفق و پیروز باشید (رند)

علی نوشته:

منظور از ام الخبائث شیخ عطار نیشابوری است.به این شعر عطار دقت کنید:
ای بسا کز خمر ترک دین کند ….–ـــــــــــــــ بی‌شکی ام الخبائث این کند

کامران منصوری نوشته:

خواستم ببینم کسانیکه معشوقه حافظ را تنها خدا میدانند در این مورد که در ابیاتی از شیرین پسر و پسر یاد کرده حتما باید استنباط کنیم از نظر حافظ خداوند پسری زیبا روست یا حداقل مذکر است نه؟
ما بارها در شعر حافظ حتی شطحیات علنی می بینیم آنجا که می گوید :
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

مسکین عاشق نوشته:

سلام
در بیت اول برداشت من این است که منظور خواجه این است که من عاشق شده ام ای عارفان که شما صاحب دلی هستید که خداوند در ان دل ساکن است بخاطر خدا مرا یاری کند که این راز من یعنی عاشق شدن خود را بتوان کنترل کنم و به وصال برسم و دیگران از این موضوع خبر دار نشوند.
در بیت دوم برداشت من این است که اگر ما نشستگان را در نظر بگیریم پس می شود اینطور برداشت کرد که ما در کشتی نشسته ایم ای باد برخیز تا به ساحل حریم معشوق(یعنی خدا ) برسیم و وصل بشویم و ان یار قدیمی اشنا را ببینیم.ولی اگر شکستگانیم را در نظر بگیرم می شود این طور برداشت کرد که منظور خواجه این است که ما بر اثر گناه روح پاک خود را الوده کردیم و مانند کشتی شکسته شدیه ایم و ای باده شرطه یعنی ای نسیم رحمت الهی بر ما به وز تا ما شکستگان و زمین خوردگان به توانیم برخیزیم و خود را به خدا برسانیم و خود را پاک کنیم تا بتوانیم جمال جمیل الهی را ببینیم و دیدار کنیم . یا علی مدد .

سجّاد نوشته:

سلام دوستان
من فکر می کنم در بیت دوم طبق برخی نسخ باید عبارت “کشتی نشستگانیم” باشد چراکه این عبارت بهتر مفهومی را می رساند که گویی ما همگی در حالت آماده باش هستیم و از باد موافق مدد می طلبیم که اگر بوزد ما را به مقصد می رساند اما اگر کشتی شکسته باشد که چه باد بوزد یا نوزد ما به مقصدی نخواهیم رسید

محمد امیر سیاوش حقیقی نوشته:

فارغ از ارزش گزاری در بیان صحت یا عدم صحت ، این نوع بیان در راستای ارائه جهان بینی و هستی شناسی میشه گفت در حد معجزه است

امین کیخا نوشته:

هات الصبوح هبوا یا أیها السکاری.
هات یعنی بده بمن
صبوح شراب بامنوشه
هبوا یعنی بجنبید
یا أیها السکاری یعنی ای مستان

امین کیخا نوشته:

اشهی لنا و احلی من قبله العزارا
یعنی از بوسه دختران دست نخورده برایم شیرین تر و خواستنی تر است

امین کیخا نوشته:

این اخرین مورد را فکر کنم خواجه خجالت کشیده بگه به فارسی ، اما ابن عربی گفته تا ٨ سال از زنان دوری کردم تا مرا گمان بر این قرار گرفت که مرا دربایست هستند ایشان !

علی کریمی نوشته:

به نظرم
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
غلط است
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
صحیح است

حمیدرضا نوشته:

در مورد ترکیب «راز پنهان» در بیت اول:
« دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

بعضی دوستان پرسیده اند آیا “راز پنهان” حشو نیست؟ و دلیلشان این است که تا چیزی پنهان نباشد راز نیست و اگر چیزی راز بود دیگر آوردن وصف “پنهان” چه معنایی جز حشو می تواند داشته باشد؟! …»
ادامۀ مطلب را در وبلاگ دکتر محمدرضا ترکی بخوانید. اینجا:
http://mr-torki.ganjoor.net/?p=1186

سام نوشته:

بعضی نشسته خوانند، بعضی شکسته دانند چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را

بنده خدا نوشته:

ببخشید جناب آقای کامران منصوری
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نئی جان من خطااینجاست
این سخت ترین بیت حافظ است که اکثر شارحان دیوان حافظ ازجمله معروف ترین آنها یعنی سودی یا اشتباه معنی کرده اند یا مثل شما شطح و طامات بیان کرده اند اما درکتاب حافظ نامه استاد بهاءالدین خرمشاهی این بیت را کاملا درست معنی کرده و کاملا مفصل است که نمیتوانم اینجا آن رابنویسم ایشان درآن کتاب به صورت کامل مسائل مربوط به آن را بررسی کرده و نظر فلاسفه بزرگ جهان را ذکر کرده شاید بگویید چرا فلاسفه
بدانید این بیت که شما شطحیات می خوانید یکی از فلسفی ترین ابیت حافظ است
حافظ که استاد ایهام وسمبولیک است با واژه کوچک آفرین یک مسئله بزرگ فلسفی را یا رد میکند یا اثبات میکند
که تمام محل بحث در مورد واژه آفرین است که آیا نظریه مصرع اول را اثبات کرده یا به طنز نظر شیخ خود را رد کرده
حال شما به حافظ نامه مراجعه کنید تا معنی حقیقی این را بیابید

منصور نوشته:

من طفل دبستانی ام و جرعت و جسارت اظهار نطر در مورد معنا و مفهوم اشعار خواجه شیرین سخن را ندارم ولی از خواندن اشعار لذتی وصف ناشدنی می برم از حاشیه نویسی دوستان نیز بسیار استفاده بردم و به عنوان یک برادر کوچکتر خواهشی از همه عزیزان دارم خواهشم این است که در بیان نظرات و دیدگاههای خود احترام دیگران را مراعات نمایند و از کلمات و عباراتی که بوی توهین از آن بر می خیزد استفاده نکنند

رضا نوشته:

دوستانی که ادعا دارند حافظ ِ رند ِ خوش سخن , عارف است و اشعارش عرفانی , ممکن است بفرمایند وی پیرو کدام مکتب و طریق صوفیگری و عرفان بوده ؟
این چه عارفیست که می فرماید :
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند …
و یا:
حرف عشق در دفتر نباشد…
که به قول استاد باستانی پاریزی دفتر همان مصحف است.
این چگونه عارفیست که با کار و بار دنیا درگیر است و مبارزه ی سیاسی -اجتماعی می کند و شرمسار از رخ ساقی و می رنگین هم.می شود.؟
این چه صوفی ست که برای هم مسلکان خود ( بر فرض محال) در اشعارش آبرو نگذاشته ؟
و باز چگونه است که هر گاه خدا را قسم می دهد , می بایست تا منتظر درخواستی حافظانه از این دست باشیم :
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم

شمس الحق نوشته:

رضا جان سلام ، حقیر خود را درآن اندازه نمی بیند که به بیشترسؤالات شما پاسخ گوید ، جواب آنها را خود باید بیابی اما آن بخش از فرمایشت که مربوط به این سخن است که
حدیث عشق دردفتر نباشد
را آری . استاد دکتر باستانی پاریزی که عمرشان درازباد استاد تاریخ حقیربودند و سخنشان راست است . درسرتاسر قران مجید حتی یک بار هم واژه عشق نیامده و اینست مقصود حافظ از این شعر .

شهریار70 نوشته:

دوستان اگر برنامه‌های استاد حسین آهی را از رادیو فرهنگ و پیام دنبال کرده باشید ، به حرف‌های من را تایید می کنید
با استناد به برنامه شنبه ۹۲/۷/۲۰ در رادیو پیام ساعت ۲۲ (قابل دانلود از سایت radiopayam.ir)

ایشان با دلیل و مدرک به طور دقیق ثابت کردند که “کشتی نشتگانیم” ، “خوبان پارسی‌گوی” و در ادمه‌ی همین بیت به جای رندان ، “پیران” شکل صحیح ، بامعنی و برخوردار از نسخ قدیمی‌تر و متعددتر است.
کشتی‌های قدیمی همه با باد کار می‌کردند و اگر بادی نمی‌آمد تا مدت‌ها اهل کشتی باید می‌نشتند و منتظر می‌ماندند ، در کشتی شکسته کسی نمی تواند بنشیند ، اساسا بنشیند که چه شود ؟ غرق شود آیا؟
در مورد ترکان پارسی‌گوی یا خوبان‌ پارسی‌گوی باید این نکته را در نظر بگیرید که منظور افرادی زیبارویی خارجی‌ هستند که به ایران آمده و به زحمت پارسی حرف می‌زنند که خود این لغزش در حرف زدن فارسی خواه ناخواه زیبایی و جذابیتی خاص به سخن می‌دهد.
رندان پارسا اساسا بی معنی است و متناقض است نه از نوع متناقض‌نمای ادبی ، از نوع واقعا منطقی و اصولی که با مفردات سخن خواجه حافظ اساسا هم‌خوانی ندارد ، آدمی وقتی پیر می‌شود رو به پارسایی و زهد می‌برد و مشخص است که منظور حافظ این است که ای افراد مسن و گوشه گیر که الان دنبال زهد هستید بیایید با خارجی‌هایی که فارسی حرف می‌زنند هم‌صحبت شوید تا عمر بیشتری بگیرید.
همانگونه که مشخص است ، بخشندگان عمر هم در این بیت مهر تاییدی بر این مدعا می‌نهد.

ط.م نوشته:

برخی نشسته خوانند ، برخی شکسته دانند
چون نیست خواجه حافظ معذور دار مارا

شمس الحق نوشته:

تا آنجا که حقیرمیداند مقصود ازترکان پارسی گوی طبقات ایلیاتی های قشقایی ومشابه ایشانند که درشیرازواستان فارس سکنی دارند و اصلیتشان ترک است ونه توریست های آمریکایی . همانند بختیاری ها که لر هستند و دکترکیخا ازحقیربهترمیداند .

شهریار70 نوشته:

مهمترین نکته استناد به نسخ قدیمی و کهن و تعددشان است ، حال هر کسی می‌تواند سخنی بزند خواه دکتر باشد خواه مهندس خواه کم سواد
ولی مهم این است که حرفش با مدارک و ارجاعات صحیح و کافی باشد ، دیوان غزل حافظ دفتر اشعار ذوقی ما نیست که هرچیز که در نظرمان خوش آید بر آن بیفزاییم و یا تعبیر کنیم. از این منظر ایرادات دیوان مصحح بزرگی چون علامه قزوینی تنها قابل چشم پوشی است زیرا در زمان این بزرگوار هنوز نسخ قدیمی و معتبر به شکل کنون قابل دسترس نبوده است.

شمس الحق نوشته:

هر دم از این باغ بری می رسد
با درود و خوش آمد گویی به سرکار خانم شهریار۷۰ بعرضشان میرسانم که تعویض نام موجب تغییر لحن نمی شود . تا کی شما تصور می فرمایید که با اطفال کودکستانی سرو کار دارید .
مردانه تو مجنون شو وندر لگن خون شو / که ماده وگه نر نی کان شیوه زغن دارد
ازدیوان شمس

محسن همتی نوشته:

صرع دوم بیت ۹: کین کیمیای هستی…..

شهریار70 نوشته:

برادر من ، آقای مرد ، تعویض نام کیه؟
من تازه ۶ ماهه به واسطه‌ی برنامه تماشاگه راز استاد آهی علاقه‌مند به اشعار حافظ شده‌ام.
این لحن سخنان شما مربوط به هرکسی دیگر هم باشد زیاد جالب نیست. از شما خواهش دارم به حرفهای افراد نقد وارد کنید نه به شخصیتشان .
شما اگر سخنی یا نقدی یا نظری در مورد کامنت من دارید خیلی راحت می‌توانید آن را ابراز کنید نیاز به توهین یا بحث خاص دیگری نیست به واقع (به یاد استاد آهی)
در هر صورت امیدوارم پاسخ دقیقی برای سخنانتان داشته باشید .
به امید فردایی بهتر

شمس الحق نوشته:

” هرکه دراین سرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید که گر نزد خدایتعالی به جانی ارزد نزد بوالحسن به نانی ارزد ”

جناب شهریار ۷۰ مهندس عالیقدر که چشم وچراغ ما پیر استادانید که باید برویم و جای خود به شما جوانان تحصیل کرده و نیکو نهاد بسپاریم :
از آنچه که در حاشیه غزل ۵ حافظ عرض کرده ام که بنظر میرسد خطاب به حضرتعالی است بسیار شرمنده و دلشده ام . مخاطب آن سخن بیگمان شما نبودید ای جوان رعنا که کسی بود با تعویض انواع نام ها به آزار مردمان می پرداخت ازجمله این کمترین و جناب دکتر امین کیخا که علاوه برآنکه پزشکی زبردست هستند ، دانشمند زبان شناس و لغت شناسی عالیقدر اند که حقیر خود را در محضر ایشان احقر میداند و دراین چند ماهه که با ایشان درتماس بوده ام بسی چیزها از ایشان آموخته ام و اگر حضرتعالی از سوابق حقیر همچون همه اهالی گنجور آگاه می بودید میدانستید که آموختن چیزی به حقیر آنهم در حیطه تخصصی خود نه کاری سهل است و این واقعه حقیر را بیاد یکی از ابیات بگمانم فردوسی بزرگ می افکند که استاد تاریخ ما جناب دکتر باستانی پاریزی درنزدیک ۴۰ سال قبل در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران همواره درآغاز کلاسشان با خطی خوش برتخته کلاس می نوشتند که :
چوگویی که وام خرد توختم / همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار / که بنشاندت نزد آموزگار
وحقیر اینک که در محضر درس استاد امین کیخا درعین پیرانه سری نشسته ام مفهوم این دوبیت را با گوشت و استخوانم درک میکنم و آنچه که در آن حاشیه غزل شماره ۵ حضرت حافظ نبشته ام با نظر و صلاحدید ایشان بود که با من هم رأی بودند که این شهریار ۷۰ همان کس است که نثری
پاکیزه چون از آن جنابعالی داشت و این حقیر را همین شباهت عجیب نثربود که فریب داد و با ابنهمه درآن دو فراز توهینی نه به ایشان و نه به هیچکس نمی بینم که دور باد از حقیر که بر دشمن وشکنجه گرخویش هم توهین و هتاکی ورزم تا چه رسد بکسی که نمی شناسمش وتنها یک جدل ادبی ما را بوده است ، اما پاسخی که حضرتعالی به آن سخن نرم حقیر دادید که فلان چیز کیه !! دیگرشکی باقی نگذاشت که طرف ما هم ایشانست و آن را که از حقیر توضیحی فوری خواسته بودید که اگر درکلاس درس من بود بیگمان به اخراج شما از کلاس منتهی میشد در خور پاسخ ندانستم . و اما بعد .. درخصوص جناب آهی و اینک که شما فرمودید استاد آهی آنچه حقیر از شما درخواست کرد همین بود که اکنون فرمودید و من از کجا میدانستم که ایشان درآلمان تدریس کرده اند و اما حضرتعالی تصور میفرمایید که این ۳۰ سالی که حقیر عرض کردم که در ایران نبوده ام با زیبا رویان لس انجلسی به مجالست و ملامست مشغول بوده ام که نه چنین است واگر چه در همان ایالت وبخش شمالی آن ساکن بودم اما در یکی از پنج دانشگاه بزرگ ومهم ومعتبر جهان و بدعوت کتبی رییس همان دانشگاه به تدریس مشغول بوده ام وای بسا تعدادی از استادان بزرگ و مهم دانشگاه های تهران و آن دیگری که نام بردید که به تعلیم شما پرداخته اند آموزش دیده همان کلاس های حقیر در طول ۳۰ سال اخیر بوده و هستند که چند تن ازایشان را بنام میشناسم . سابقه آشنایی حقیر با استاد آهی برمیگردد به حدود ۴۰ سال پیش از این کمتر یا بیشتر که حقیر با نام مستعار شمس الحق در مجلات و نشریات روشنفکری آن زمان مثل مجله هفتگی فردوسی و نگین واندیشه وهنر که احتمالا شما نام آنها را هم نشنیده اید ، قلم میزدم و پس از آن از ایشان خبری نداشتم تا اینک که شما فرمودید و در هر حال در حاشیه غزل شماره ۵ حافظ اشتباه کرده ام [ ونه توهین] که اینک تاوان آن میپردازم که اگرچه بسی دشوار است عذر خواهی پیر استادی چون حقیر از جوان رعنایی همچون شما که خود میفرمایید تنها شش ماهست که به حافظ وادبیات علاقمند شده اید ، اما این میکنم تا بدانید وبدانند که واعظ غیر متعظ نیستم و آنچه را که عمری به دانشجویان خود درس داده ام از فرمایشات مولوی در کتاب مستطاب مثنوی اش که :
” شیر آن نبود که صف ها بشکند / شیر آنرا دان که خود را بشکند”
خویشتن هم همان میکنم . پس از جای برمی خیزم وکلاه از سر بر میدارم و از صمیم دل از شما پوزش میطلبم . امید دارم که از این پس مرا دوست خود بپندارید و این سخن تمام شده دانید که ادامه آن نه در خور حقیر است و نه شایسته جنابعالی که بر سوء تفاهمی ناچیز بنیاد گذاشته شده بود . ارادتمند شما .
بعد التحریر : جان دل من از کجا بدانم که آن برنامه استاد آهی که شما نام بردید چیست و کجاست و راه ارتباط با آن کدام است .

امین کیخا نوشته:

شمس الحق به نیکویی در دلجویی شهریار داد سخن را داده است و این یعنی شهریار جان هم دوست فرخی برای ما می باشد . شهریار من گاهی که در رخنامه ( فیس بوک ) می نویسم گاهی به من فروکاهانه هر چه بخواهند می گویند ، بویژه هنگامی که گفته ای می اورم که تا حالا کسی نگفته است و در متن فرهنگ نامه هانیست . ولی برای من پیشرفت پارسی مهم است یعنی اگر کسی به من هتا توهین می کند اگر داناست مثل اقایی که دیشب مرا شست و آویزان کرد ( در فیس بوک ) هیچ نمی گویم زیرا استاد بود گاهی برادر در رنج می افتیم ولی هدف فارسی است . چشم دارم تو هم شکوفان باشی و سرشار ، و بنویسی من می دانم که اینکه گاهی دشواریی پیش می اید برای این است که همدیگر را نمی بینیم ، و گر نه اگر روبارو بودیم جز دوستی چیزی نمی دیدی . من شمس الحق را استادی سیر و دنیادیده ای می بینم که هوشیار و شاد و بی گره است و شما را مردی ژرف و خودباور که دنبال حقیقت هستید ، درود به همه دوستان ، اگر نرمدلی نباشد و عشق به هم نوع ادبیات به چه کار می اید ؟

شهریار70 نوشته:

بزگا که شما دو تنید
بنده‌ی کمترین در اندازه‌ی اظهار نظر در مورد ادب فارسی نیستم ، اگر هم نظری دهم منشا آن را بی‌تردید ذکر می‌کنم. بی‌شک شما بزرگواران خیر و پیشرفت فارسی و فارسی‌زبانان را می‌خواهید.
شاید اگر زیبایی‌ها و طرفه‌کاری‌های حضرت حافظ به گوشم نمی‌رسید به هیچ وجه با شما اساتید آشنا نمی‌شدم. این هم از الطاف خواجه بزرگوار است. امیدوارم پس از این دگرباره بر دانسته‌هایم افزوده شود.
یا حق

شهریار70 نوشته:

دوستان من یک خواهش دارم ، آیا هنوز هم جز استناد به دیوان مصصح علامه قزوینی و دکتر غنی دلیل و برهان دیگری هم هست که در بیت دوم کشتی شکستگانیم بخوانیم و نخوانیم کشتی نشستگانیم؟ چون بنا به مطالبی که من در این چند مدت دریافته‌ام مجبوریم کشتی نشستگان ضبط کنیم.
دلیل دیگر اثبات این لغت تصنیف زیبایی است که شهرام ناظریان بزرگ اجرا کرده‌اند.
بنا به پژوهش‌های استاد آهی قدیمی‌ترین دست نوشته‌های دیوان حافظ که به سال‌های ۸۱۵ قمری به بعد برمی‌گردد اکثرا کشتی نشستگانیم ضبط کرده‌اند.
حال از بعد معنی بگذریم که در چند پست قبل در مورد آن حرف زده شده است.
خواهش می‌کنم بزرگان در این مورد به من کمک کنند.

شمس الحق نوشته:

شهریار ۷۰ جان عزیز
حقیر چنانکه گفته است تخصصی در زمینه اشعار حضرت حافظ و حافظ شناسی ندارد لیک این داند که آن حضرت گویا تنها یک بار قصد سفر طولانی از طریق دریا کرده است و آنرا هم در همان اپتدا رها فرموده و به شیراز بازگشته است و گویا یک مرتبه هم به حوالی کرمان تشریف برده است . پس اگر این شعر را پس از بازگشت از آن سفر نیمه تمام دریایی سروده باشد که از سفر کردن بیزار شده است ، این احتمال وجود دارد که آن بیت را در آن کشی بذهن آورده و درنتیجه کشتی نشستگان از دیگری منطقی تر و خرد مندانه تر بنظر میرسد .

سید محمد رضا علوی نوشته:

آیت الله العظمی حاج حسین علوی خوانساری که صاحب بالغ ر ۳ اجازه ی اجتهاد از علمای بزرگ اسلام در عصر خود بودند و از عرفای مجهول القدر بودند (متوفا به سال ۶۸)در تفسیر خوبان پارسی گو…. میفرمودند که از معصوم سوال شد که آیا خداوند به فارسی نیز تکلم نموده؟و آن معصوم فرمود بله خداوند فرمود من بندگانم را دوست می بخشم

حال حافظ به این نکته اشاره دارد که ساقی بده بشارت رندان پارسا را که بخشیده می شوند

سید محمد رضا علوی نوشته:

در توضیح حاشیه ی قبلی عرض میکنم که منظور از خوبان پارسی گو هم با توضیحاتی که عرض کردم خداست که بخشنده است

شهریار70 نوشته:

برادر سید محمد رضا علوی
قدیمی‌ترین آثاری که جمع‌آوری اشعار حافظ بزرگ را دربرمی‌گیرد و تا به حال کشف شده‌اند ، چندین سال پس از ایشان ضبط شده‌اند و کهن‌ترین‌ها به سالهای ۸۱۳ و ۸۱۷ قمری بازمی‌گردد.یکی از این نسخ قدیمی در کتابخانه قم موجود می‌باشد و چندین نسخه‌ی دیگر در کتابخانه‌های آکسفورد و کمبریج و توپ قاپوسرای و هند و موزه‌ی بریتانیا ، اکثر این نسخه‌ها پیران پارسا ضبط شده است.
تمام هنر رند به این است که ظاهری آشفته دارد و رند پارسا معنایی بسیار بعید در دیوان حافظ است. پیر و پارسا هم‌آوایی بسیار دقیق‌تر دارد.
برای توضیحاتی دقیق‌تر از شما خواهش دارم به برنامه‌ی ساعت ۲۳:۳۰ تا ۲۴ روز شنبه ۹۲/۷/۲۰ از رادیو پیام از طریق سایت iranseda.ir مراجعه بفرمایید.
درباب قسمت اول هم خوبان پارسی‌گوی تا آنجا که من فهمیدم همانی است که در چندین پست عقب‌تر ذکر کردم و به هرحال در برداشت معنا و مفهوم هر بیت از ابعاد گوناگون می‌توان نظر و عقیده‌ای داشت، منتها خواهش دارم این تیکه را بر ضبط رندان پارسا قرار ندهید که به واقع بی هیچ پشتوانه‌ای است و اگر هم می‌بینید علامه قزوینی آن را ضبط کرده به علت عدم دسترسی به منابع متعدد و کشف نشده در زمان حیات ایشان برمی‌گردد. نسخه ایشان نسخه‌ای معروف به خلخالی است که در اوخر سده‌ی نهم تالیف شده‌است.

دکتر ترابی نوشته:

بیت معروف خواجه را به یاد بدارید که می گوید:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه زکنار تو جوان برخیزم
گمان نمی برم شاعر از پیر ی و هم آغوشی و جوانی منظوری جز آنچه ما در نخستین نگاه در می یابیم داشته است.
اینک به بیت مورد اختلاف این غزل میرسیم:

ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت پیران پارسا را
ترک ، پارسی و پیران پارسا (پیران پارسی) جای هیچگونه تردید باقی نمی نهد. به همین آسانی!!

صابر نوشته:

جناب دکتر ترابی!
اینطور که شما میگویید (پیری و هم آغوشی و جوانی… ترک ، پارسی و پیران پارسا (پیران پارسی) ) یعنی ترکان آن زمان ((آن کار دیگر)) میکردند؟ و این مسایل در بینشان انقدر عادی بوده که حافظ آشکارا این کارشان را بازگو میکند؟
چه خوب است این بیت خواجه شیراز را نیز در نظر بگیرید:
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

که ترکان را نماد غارتگری معرفی میکند.

اتفاقا جای تردید بسیاری دارد که (ترکان پارسی گو) باشد چرا که بسیاری از نسخ خطی (خوبان) ذکر کرده اند و در کل بین حافظ شناسان (خوبان پارسی گو) قابل قبولتر است. برخلاف نظر شما فهمیدن اشعار حافظ به آسانی نیست که به سادگی بشود شعر حافظ را تصحیح و معنی کرد.

دکتر ترابی نوشته:

جناب صابر
مراد این کمترین از واژه‌ی ترک در این بیت تنها و تنها زیبایی بوده است و بس . زیبایی طبعا با جوانی همراه است و میدانیم حتا معاشرت ساده با زیبارویان جوان زندگی بخش است.

دکتر ترابی نوشته:

باز هم سلام جناب صابر
در باره‌ی فهم زبان حافظ ، حقیر سر رشته ای ندارد اما میداند که پر از اشارات قرآنی است. پر از آنچه حکمت خسروانی خوانده میشود و ردپای مهر و مانی و……. اما فهم برخی سخنان خواجه مانند :
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم
و… حتا بر من نیز آسان است.

صابر نوشته:

جناب دکتر ترابی
«ایهام» از مهم‌ترین آرایه‌های به‌کار رفته در شعر حافظ است و شعری از حافظ نمیتوان یافت که در آن ایهام نباشد. اتفاقا به همان دلیلی که شما گفتید یعنی اشارات قرآنی در شعر حافظ بعید است که حافظ در این بین حرفهای غیر شرعی و غیر اخلاقی بزند.
نوشیدن شراب در عرفان نمادی از پالایش روح است. سالک وقتی از رسیدن به عشق ازلی باز می ماند خود را از ریا شست وشو میدهد و نیت خود را خالص میکند ودوباره قدم در راه رسیدن به معشوق آسمانی میگذارد. ساقی نمادی از مرشد است که سالک به او اقتدا میکند تا او را به عشق ازلی برساند و هرگاه در این راه دچار لغزش میشود از ساقی طلب می میکند (می صاف بی غشم) تا روحش را صیقل داده و از پلیدی ها پاک کند و با خلوص نیت بیشتر دوباره در این راه گام دارد. عرفا برای توصیف معشوق ازلی خود چون نمی توانند معشوق خود را بطور کامل توصیف کنند( اصولا در توانشان نیست) از گیسوان و چشمان معشوق خود میگویند. این نیست که هرجا حافظ از عشق سخن گفت آن عشق زمینی باشد برعکس حافظ از عشق ازلی صحبت میکند و منظور از شراب نیز نمادی است از آنچه که روح را صیقل میدهد.

دکتر ترابی نوشته:

شیراز به روزگار شاه شیخ که همزمان با جوانی خواجه است، شهر ی بوده است پر کرشمه، پر از عشق و لذت ، لذت زمینی جناب صابر ، با غها جلوه گاه زیبارویان ( ترک و فارس) و حتا خانگاه ها
خرابات بیت اللطف خوانده میشده است شهری که راز سر وسر مادر شاه با وزیری از وزیران پسر نیز در پرده نمی ماند( تاش خاتون را میگویم) شیرازبواسحاقی بهشتی زمینی بوده است. در چنین شهری منظور حافظ جوان از : عهد ما با لب شیرین دهنا ن بست خدای ( گر چه گاه نیز زبان به شکوه می گشاید که : شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت …) به خوبی روشن است و هیچگونه ارتباطی با ایهام و الست و….
( که من بامعانی آنها بیش و کم آشنایی دارم) نداردو این البته چیزی از قدر ومنزلت شاعر کم نمی کند
شاعری که وصف زادگاهش را به طنز در رساله‌ی دلگشا می خوانیم.

صابر نوشته:

بحث را با کلام استاد دکتر خلیل خطیب رهبر پایان می دهم.

« غزل حافظ مظهر لطیف ترین اندیشه های عرفانی است که در کالبد کلمات روان و شیوا با حسن تألیف و مراعات اسرا و فصاحت و بلاغت جلوه خاصی یافته است و این گوینده توانا در شیوه غزلسرایی عرفانی از همه معاصران و پیشینیان گوی پیشی ربوده و سبک عرافی را در غزل سرودن به اوج کمال رسانیده است. صنایع بدیعی بویژه تشبیه و استعاره و ایهام و مراعات نظیر در گفتار حافظ قدرت خیال انگیزی وی را آشکار می سازد. سایر محسنات لفظی و معنوی را نیز بر مقتضای حال بکار گرفته و چنان استادانه به صنعت گری پرداخته اشت که هیچگاه زنگار تکلف آیند تابناک سخن وی را تیر، نمی سازد و هرکس بقدر خویش از زلال سخنش سیراب می شود و براستی درست فرموده»

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

حافظ دردآشنای من نوشته:

سلام درمورد تلخ وش میخوام بدونم ک آیا شیرازیای عزیز خوش را وش تلفظ میکنند یا فقط در زبان بلوچی است که به خوش میگن: وش؟

امین کیخا نوشته:

وش معنی خوش می دهد و نیز همین است گش که برای لطیف بکار می رود و نیز خاس به کردی که باز معنی خوش می دهد .

منوچهر نوشته:

شاعر باید خیلی نابغه باشد که حتی یک بیت از غرل او ضرب المثل گردد…شما ببینید حافظ چه نابغه دهری و چه اعجوبه ای بوده است که به غیر از دو سه بیت تمام ابیات این غزل ضرب المثل شده

مجید همایون نوشته:

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

به نظر می آید این بیت طنز ظریف حافظ را دراست به این شکل که کسی که صاحب کرامت باشد یکی از آداب آن دلجویی از فقیران باشد حال اگر حافظ صاحب کرامت را حتی اگر یک بار هم که شده به این کار دعوت می کند به این معناست که این صاحب کرامت فقط مدعیست . حال نظر بزگواران چه باشد.

فرهاد نوشته:

باعث بسی شگفتیست … معنا را رها کرده در بند لغاتند … گیریم “شکسته” باشد یا “نشسته” باشد، چه اهمیتی دارد؟! به نظر شما مفاهیم موجود در این عزل مهمتر نیستند، که چه نشسته بگیریم چه شکسته فرقی نمیکنند؟

فرهاد نوشته:

در پاسخ به بهرام و دیگر علاقمندان که در باره بیت معروف “آن تلخوش (شراب) که صوفی ام الخبا ئثش (مادر پلیدی هایش) خواند، اشهی … (برای ما از بوسه دوشیزگان وسوسه انگیز تر و شیرینتر است)” پرسیده بودند:

رابطه بین خبیث و شراب مربوط به آیه ۱۰۰ سوره مائده است: “قل لا یستوی الخبیث و الطیب …” (بگو آلوده با پاگیزه برابر نیست …)
که البته حافظ بر خلاف قرآن میگوید آن “خبیت” برای ما بسیار شیرین و گواراست :)
به گفته النسائی، ام الخباثت را ظاهرن اولین بار عثمان بن عفان بکار برده: در حدیثی از وی نقل میکند “اجتنبوا الخمر، فانها ام الخبائث” (از شراب دوری کنید که مادر پلیدی هاست). همینطور العجلونی از عمرو العاص نقل میکند “الخمر ام الخبائث”. به هر حال اشاره ای مبنی بر گفتن ام الخبائث از زیان محمد ندیده ام. اما همانکه قرآن خبیث گفته کافیست :)

نازنین نوشته:

در پاسخ به دوستانی که حافظ را عارف میدانند و دوستان دیگری که نمیدانند، باید عرض کرد که حافظ شاعری کثیرالاضلاع بوده .
“ شاملو” او را یک شاعر یک لاقبای کفر‌گوی جسورمی‌داند .
مطهری و الهی قمشه‌ای او را نمونه کامل یک عارف مسلمان معرفی می‌کنند.
دکتر عبدالحسین زرین کوب و بهاء الدین خرمشاهی معتقدند کـه حافظ هم اهل عرفان و می معـرفت بـوده و هم گوشه چشمی به می انگوری و زیبارویان زمینی داشته است .
عده‌ای زندگی شاعـر را به دوران جوانی و پیری تقسیم می‌کنند و می‌گویند حافظ در جوانی به لهـو و لعب و خوشگذرانی مشغول بوده و پس از آن به عرفان گرویده است .
جماعتی تظا هر شاعر به فسق را،به مشرب ملامتی‌گری او منتسب می‌کنند .
بسیاری بیشترین وجه مشترک را بین حافظ وخیام می‌بینند و او را شاعری لا‌ادری و سرگردان تلقی می‌کنند .
و هستند کسانی که مشرب حافظ را احیای“ میترائیسم” ایران باستان می‌دانند.
همه این حافظ پژوهان در دیوان او ابیات بسیاری را له خود می‌یابند. در واقع حافظ دست رد بر سینه احدی نمی‌زند.

juki نوشته:

عشق در قرآن نیامده؟؟؟!!!
حتماً باید کلمه عشق آمده باشد؟
عشق اصلا چیست؟
مگر نه این است:
الذین آمنوا اشد حب لله + یحبهم و یحبونه
عشق حضرت حافظ این است

Hossein Mansouripour نوشته:

Message Body

—————————————————————————————-

.
3_طبیعت : اشرف مخلوقات
نوشتهٔ ح . م . رهگشا
“چو گوئی که وام خرد توختم + همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار+ که بنشاندت پیش آموزگار”
آگاهیها ئی که از زمان پیدائی انسان، در زمین داریم و اینکه انسانهای ابتدائی چگونه می‌‌اندیشیده اند، همیشه دقیق نیستند. اما از قرائن، پیشینه ها، بت پرستیها، بت سازیها، اشکال و اندازهٔ بتها، افسانه‌ها و آثار باقیمانده از قرون و اعصار گذشته، بر می‌‌آید که انسان از زمانی که نسبت به خود و اطراف خود، اندک آگاهی یافته است، همیشه دغدغهٔ خود شناسی و شناخت محیط زندگی خود را داشته است. پرسشهای فراوان در ذهن ساده ی او موج میزده است که: من کیستم؟ “از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟” جهان چیست، چگونه پیدا شده است؟ آفریدگار جهان و موجودات کیست یا چیست؟ من که در آفرینش خود و آنچه در اطراف من هست، دخالت نداشته ام، من که نمیتوانم از آنچه بر من و محیط من می‌گذرد، جلو بگیرم، طوفانها، سیلها، گرما و سرما را مهار کنم، از تولید و تکثیر جانوران وحشی و حشرات موذی، ممانعت ورزم، و، و، و، ناچار باید عامل یا عوامل این پیدائیها و دگرگونیها را پیدا کنم!! تلاشهای خود شناسی و خدا جوئی انسان، از این نقطه شروع شده و درست از همین نقطه است که در وادی گمراهی و کج اندیشی نیز گرفتار آمده است. تشخیص داده و به غلط باور کرده است که خود اشرف مخلوقات است.
اگر چه انسان تنها جانداری نیست که عقل و ادراک دارد، هوش و استعداد تفکر و تشخیص دارد، اما تنها جانداری است که بیش از دیگر جانداران به نیروی تفکر و تعقل متوسل میشود. امکان تولید و تغییر ارادی در اطراف و اشیأ دارد. سازنده است. از مواد و اشیأ، اشیأ و مواد دیگر میسازد. البته در گذشته، دانش امروز را نداشته است تا بداند که: انسان اشرف مخلوقات نیست، که مخلوقات، همه آنها نیستند که انسان میبیند و میشناسد، که موجودات غیر انسانی، غیر حیوانی و گیاهی، مانند نیروهای نامرئی طبیعت و امواج ناپیدای قدرتمند و کارساز دیگر نیز هستند که بسیار سازنده تر، سریعتر و آفریننده ترند، که این امواج و نیروها نیز در زمرهٔ مخلوقاتند.
انسان، امروز در سراسر جهان با امواج نامرئی مخابراتی، رادیو - تلویزیونی، اینترنتی، ماهواره ئی، الکتریکی و الکترونیکی در تماس و تعامل دائم است. با سفاین فضائی و امکانات بسیار هوشمند و دقیق آنها، در میان ستارگان، سیارات و کهکشانها در رفت و آمد و سرگرم تحقیقات علمی و کشفیات بسیار سودمند عالمانه است. انسان هر پدیدهٔ طبیعی مانند دریا، کوه، جنگل و موجودات جاندار و بیجان را میبیند، میشناسد و طبیعی بودن آنها را، حتی در زمانهای کم دانشی، تشخیص میدهد. تشخیص میدهد که همهٔ موجودات طبیعی، مولود طبیعتند. از مادر طبیعت زاده اند. اما متا سفانه از خود طبیعت که مولد و موجد موجودات طبیعی است، هیچ تعریفی ندارد. حتی امروز که دانش و فر آورده‌های آن با استفاده از امکانات طبیعت، چشم عقل را خیره کرده اند، هنوز تعریفی جامع و مانع از “طبیعت” در دسترس نیست. یا دست کم من ندیده ام. چرا؟! نمیدانم!! آنچه در کتابهای لغت در ذیل کلمهٔ طبیعت میخوانیم، معنی کلمه است نه تعریف آن. طبیعت یعنی‌: فطرت، آفرینش، خوی، ماهیت، سرشت و، و، و، اما تعریف طبیعت باید جنس، ویژگی، هنر، کارکرد و کاربرد آن را مشخص کند و نشان دهد که: جنس طبیعت چیست؟ چه خاصیتی دارد؟ کجاست؟ هنرش چیست؟ وجود دارد یا نه؟! اگر هست، چگونه پیدا شده است؟ مرئی، ملموس و محسوس است یا نه؟ اینکه انسان - ظرف هر چند هزار سال که در زمین زیسته است - هرگز برای شناخت طبیعت و هنر و عمل آن، گامی - که تعریف راستین طبیعت را سبب شود - پیش ننهاده و اقدامی نکرده است، مایهٔ تأسف بسیار است و موجب ضایعات شناختی و اعتقادی فراوان شده است.
انسان امروز، در کنار دانشهای گوناگون و دستاوردهای گوناگون دانش، به تفکر منطقی و تعقل، بیشتر نیازمند است تا انسان ساده اندیش آن زمانهای دور که در کمبود یا نبود دانشهای امروز، و در غیاب دستاوردهای عظیم دانش و تکنولوژی، اجبارا و آسانتر، اوهام و خرافات را می‌‌پذیرفته است و میتوانسته است که بپذیرد. اکنون دیگر آن اذهان ساده، وجود ندارند یا نباید وجود داشته باشند که بی‌ دلیل، هرچه را که به آنان تلقین یا بر آنان تحمیل میشود، بپذیرند. گمراهی، کج اندیشی و ناسپاسی نسبت به تلاشهای دانشمندان خدمتگزار بشریت است که انسان فرهیختهٔ امروز، به قبول اوهام و خرافات، تن در دهد و افسانه های تراویده از اذهان ناقص بی‌ دانشان یا کم دانشان اعصارگذشته را، مبنای شناختهای امروزین خود بداند.
امروز باید در دانسته‌های خود، تجدید نظر کنیم. در کلاس طبیعت حاضر شویم. الفبای آفرینش را فراگیریم. دیگر حق نداریم که آموخته‌های اعصار گذشته را دربارهٔ طبیعت، جهان، هستی و آفرینش موجودات - به صرف گفته‌ها و نوشته‌های باز مانده از قرون و اعصار بی‌ دانشی یا کم دانشی - همینطور سرسری و دربسته قبول کنیم!! ما در عصر دانش و بینش و در قرن کامپیوتر، اینترنت و صدها مصنوع اعجازگر دیگر، زندگی می‌کنیم. موظف هستیم که به یاری دانش و دستاوردهای آن، به تفکر منطقی و تعقل بپردازیم و مسائل خودمان و جهان را عاقلانه حل کنیم.
من با احترام فراوانی که برای همهٔ اصحاب اعتقادات قائلم، انسانها را در سراسر جهان، برای رفع همهٔ موانع و مشکلات زندگی، به تفکر منطقی و تعقل فرا میخوانم. با خودمان قرار بگذاریم که دیگر هیچ گفته، نوشته، شنیده و خوانده‌ای را، بدون مراجعه به عقل و بدون سنجیدن آن در ترازوی اندیشهٔ منطقی، نپذیریم. ببینیم طبیعت که اینهمه از آن دم میزنیم، چیست؟ چگونه است؟ عقل در باره‌ٔ آن چه میگوید؟ کار و هنرش چیست؟ آن موجود نامرئی و بی‌ رنگی که مادر همهٔ رنگ هاست، کجاست؟ در این موارد صبورانه، بیندیشیم که: ” اینهمه نقش عجب بردر ودیوار وجود+ هرکه فکرت نکند نقش بود بردیوار”
آنگاه که چیزی را طبیعی میخوانیم، دقیقا اقرار می‌کنیم که آن چیز، زائیدهٔ طبیعت است. کهکشانها، زمین، دریاها، جانداران، گیاهان و موجودات ذره‌ بینی‌ همچون سلولها، ژنها، اتمها و الکترونها، همه طبیعی هستند. پس طبیعت همه جا، در همهٔ جهان طبیعی فعال است. ابزار کار دانشمندان طبیعت شناس است که با آن سر و کار بسیار دارند و با استفاده از آن و سلولهای بنیادی طبیعی، بعضی جانداران را قرینه سازی و شبیه سازی میکنند. با استفاده از امکانات طبیعت است که دانشمندان علوم، سفینه هائی بی‌ سر نشین را به کرات ماه و مریخ میفرستند، در آنجا می‌‌نشانند، از زمین به آنها فرمان میدهند تا سنگ و خاک آنجا را بر دارند، تجزیه و آزمایش کنند و نتیجه را یا با خود به زمین باز گردانند یا از همانجا مخابره کنند. یعنی‌ طبیعت، نامرئی اما محسوس، زاینده، آفریننده و فعال است. گیریم که جسم نیست، مرکب نیست، شخص نیست، نباشد، چه میشود؟! طبیعت، موج فعل و حرکت است. موج فعال آفرینش و پرورش است که دائما در حال آفریدن موجودات و پروردن آنهاست. طبیعت، نیروی سازنده و ترمیم کننده، در تمام موجودات جهان طبیعی است. آثار و علائم بودن و در همه جا بودن آن را در خودمان، در زاد و بودمان و در ذرات وجودمان حس می‌کنیم و به عقل در می‌‌یابیم.
لازم نیست که هر نیرو و پدیده ئی که کارائی و سازندگی دارد، حتما جسم مرکب یا شخص مجسم باشد. نه، اینطور نیست. طبیعت برای خود تعریفی دیگر دارد. عقل و دانش بسیار پیشرفتهٔ امروز، طبیعت را اینطور تعریف میکنند > (( طبیعت، موج فعل و حرکت خود کار و نیروی آفریننده و پرورنده است که دائما در تمام کائنات و در ذرات وجود، جاری و ساری است. )) <
به استنباط عقل و با دقّت در برداشتهای دانشمندان فعال علوم از طبیعت، - که با دستاوردهای عظیم خود، چراغ تابناک دانش را فرا راه انسان گرفته اند، - امروزه به وضوح می‌‌بینیم که: جهان هستی متشکل از دو جزٔ است. ۱- طبیعت ۲- جهان طبیعی، و می‌‌بینیم که جهان طبیعی خود، زائیده و پروردهٔ طبیعت است.
پرسشهائی از این قبیل که: طبیعت یا موج فعل و حرکت، خود چگونه پیدا شده است؟ یا طبیعت با چه مواد و مصالحی، جهان طبیعی را ساخته است؟! پرسش همیشگی من هم هست.
بی‌ تردید، دانشمندان عالیقدر علوم که شباروز برای شناخت جهان هستی و کائنات در تلاش و کاوش و در آزمایشگاههای مجهز زمینی و ماهواره ئی خود، همواره سرگرم تحقیق و تتبع هستند، بالاخره به پرسشها، پاسخ خواهند داد. البته طبیعت هم، جزئی از کائنات و مخلوقات است و شاید اشرف مخلوقات.

فرهاد نوشته:

کم نویس و گزیده نویس و مربوط نویس
تا این صفحه از مطالب نامربوط نشود پر !

امید نوشته:

دوستان من بیاد ندارم جناب حافظ خود را عارف اعلام کرده باشد. به نظر حقیر ایشان معلم عشق هستندو تنها کسانی که بهره ای از عشق برده باشند سوز و گداز گفته های حافظ به کارشان می آید. ضمن بررسی میتوان دید هر جا صحبت از می و مستی میفرماید در همان مصرا یا همان بیت از عشق سخن می گوید. به تعبیر این حقیر عشق را مایه سر مستی میداند. آدم عاشق را متفاوت و از خود بیخود چنان مست میداند.
دوستت دارم حافظ ای معلم عشق.

امید نوشته:

می فرماید:
مستی عشق نیست در سر تو

رو که تو مست آب انگوری

عرفی نوشته:

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیر….یا خدا
///جناب س.ص باید مثل کشتی شکسته ی گرفتار در دریا گرفتاری شوی تا بفهمی نیاز عاجلانه و علاج وش کشتی شکسته به باد چگونه است.

ف. ق نوشته:

سلام در مورد ام الخبائث :
یعنی مادر و منشأ تباهی ها و صفت خمر است و اصل آن متخذ از حدیث نبوی است: الخمر ام الخبائث و من شربها لم یقبل الله منه صلاة اربعین یوما و ان مات و هی فی بطنه مات میتة جاهلیة. (ß مجمع الجوامع، الجامع الکبیر، سیوطی، صفحه ۴۱۰) یعنی خمر ام الخبائث است و هر که بنوشدش خداوند چهل روز نماز او را نخواهد پذیرفت و اگر مست بمیرد، همانا به مرگ جاهلیت مرده است.
بنابر این حدیث و ذکر کلمه ی ام الخبائث مقصود شاعر از بیان کلمه ی صوفی شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم می باشد . یعنی این بیان ایشان که شراب را ام الخبائث نام نهاده اند برای ما از بوسه فرزند دختر لذت بیشتری دارد یعنی هر قول و گفته رسول اکرم ص لذیذ است و این فرمایش هم لذیذ و شیرین است .

آمیز نوشته:

در بیت دوم

“کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز”

با توجه به مصرع دوم که “باشد که باز بینیم دیدار آشنا را”، که دیدار آشنا وقتی اتفاق می افته که آدم به مقصود سفرش که همانا مردنه برسه

میشه این معنی از مصرع اول استخراج بشه که “ما چون کشتی شکسته ایم، ای باد موافق برخیز (به معنی بلند شو، برو) که دیگه بهت نیازی نیست، این باد شرطه یا موافق خونده میشه از آن رو که ما با رفتنش ما را به دیدار آشنا میرسونه، در واقع باد مخالفیه، که موافق خواستۀ ماست”

من جسارت به ساحت اساتید نمیکنم، اما از اونجایی که حضرت ایهام رو به غایت زیبایی بکار میبرن، خواستم بگم این معنی ضمنی رو هم میشه در کنار معانی دیگه برداشت کرد

ممنون

احسان نوشته:

با سلام
در بعضی جاها نوشته شده که پسوند “وش” برای مبصرات(دیدنی ها) بکارمیرود نه مذوقات(چشیدنی ها) و به همین دلیل به “تلخ وش” ایراد گرفته اند، ولی شعرای بزرگ قبل از حافظ برای چشیدنی ها نیز این پسوند را بکار برده اند:

مولوی-دیوان شمس-غزل ۳۳
ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش
در فرقت آن شاه خوش بی‌کبر با صد کبریا

سنایی - دیوان اشعار – غزل ۳۴۰
خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین
لعل شکروش نگر سنبل خور جوش بین

مولوی-دیوان شمس-غزل ۲۹۹۴
ای صورت حقایق کل در چه پرده‌ای
سر برزن از میانه نی چون شکروشی

خواجوی کرمانی – غزل ۵۴۸
شکر حکایتی ز دو لعل شکر وشش
عنبر شمامه‌ئی ز دو زلف معنبرش

محمد رضا نوشته:

در :اینجا به عنوان داخل یا درون استفاده شده بطور مثال…در کوی نیک نامان/داخل جمع انسان های خوب

عرفی نوشته:

به نظر من اینکه مقصود از صوفی را در بیت ام الخبائث حافظ، حضرت محمد یا حتی امثال عطار بدانیم برداشتی ناصحیح و متناقض با رویکرد مثبت حافظ به اسلام است و روح او نیز از این برداشت آزار می بیند. در رابطه با تلخوش نیز بحث زیادی شده که می توان به کتاب “تلخ خوش” سید محمد راستگو فصل اول با عنوان “آن تلخوش” رجوع کرد. ص ۹ تا ۲۲/ این بیت نیز «کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز/باشد که باز بینیم دیدار آشنا را» برای هر وقت که آدم واقعا درمانده شود به کار می آید. حال منظور از باد شرطه برای هر کسی یک چیزی. مثلا همین بیت مرحوم حافظ برای حضرت زینب کبرایی در مثل فردایی که عاشورا است هم به کار می آید و زبان حالشان است…السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

سید علی تاج بخش نوشته:

باسلام در بیت هفتم تغییر ده قضا را درست است
در کوی نیک نامی مارا گذر ندادند/گر نو نمی پسندی تغییر ده قضا را

محسن نوشته:

دوستان همه گیر دادند به شکسته و نشسته!
در صورتی که زیباترین بیت شعر به نظر من این بیت است:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را

بهمن دانشمند نوشته:

حال که قرار است به دیدن یار برویم باید در کشتی بنشینیم و بخواهیم تا باد شرطه برخیزد
پس “کشتی نشستگانیم” مد نظر حافظ بوده است.
اگر کشتی شکستگان باشیم و باد شرطه برخیزد که همانا غرق خواهیم شد.

بهمن دانشمند نوشته:

درسته که قارار بر دیدن یاره - به همین منظور ما تو کشتی نشسته ایم و آماده سفر(رفتن به جهان دیگر و دیدن یار در آن جهان هستیم ) پس باید باد بوزد تا این کشتی بحرکت در آید.
چرا باید کشتی شکتسه گان باشیم ؟ با کشتی شکسته بهتر می شه رفت یا با کشتی که توش نشتسه ایم ؟

ص ر نوشته:

با سلام خدمت همگی
از انجا که کلمه اسکندر ممکن است با اسکندر مقدونی که فردی جاهل، خون خوار و حتی جاهل تر از چنگیز مغول بود اشتباه شود و از انجا که از افتاب روشنتر است که منظور حافظ فردی چنین خبیث نبوده است لذا پیشنهاد میشود که ناشرین محترم کلمه اسکندر را حذف و به جای ان کلمه کورش که متن و منظور غزل هماهنگی دارد ذکر شود. این پیشنهاد شامل کلیه ابیات از هر شاعری میشود. این کار ضمن اینکه با واقعییت بیشتر هما هنگی دارد حد اقل با غربیها که مرتبا اسکندر را جهت تحقیر ایرانیان علم می کنند هماهنگ نشده ایم. با سپاس فراوان.

شمس الحق نوشته:

دوست گرامی از اینکه موجب شدید تا حقیر به مزخرفاتی که در گذشته نوشته ام بنگرم ، سپاسگزارم ، اما این سکندری که حافظ فرموده است با آنچه حضرتعالی می پندارید یکسره متفاوت است ، توضیح بیشتر عرایض حقیر در این بیت دیگر حافظ آمده است :
نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند / نه هرکه آینه سازد سکندری داند

عسل نوشته:

بیت هفتم:
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغییر “ده” قضارا… درست تره

امیدی نوشته:

من در ادبیات مایه ای و پایه ای ندارم ولی اینقدر می دانم که:
الف: سعدی گوید: «دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیابد: تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته.» (کلیات، صفحه ۱۸۶) همچنین: «کاروان زده و کشتی شکسته و مردم زیان رسیده را تفقد حال به کمابیش بکند.» (کلیات صفحه ۸۷۷)
ب: بر آن رضا نام خرده نمی توان گرفت. از زنده یاد باستانی پالیزی و زنده باد شمس الحق در شگفت باید بود که دفتر را به قرآن تأویل کرده اند! بنده خدا حافظ همچون دیگر عارفان خواسته است ببه زبان بی زبانی گوید عشق دریافتی ذوقی و اشراقی است نه دانشی مدرسی و آموختنی. منظور او از دفتر ، مطلق کاغذ است و هرآنچه بر آن چیزی بنویسند. چنانکه مولانا فرموده است:
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
ج: دلیل اینکه در قرآن عشق نیامده است آن است که واژه متداولی نبوده است. عرب از عشق به حبّ و محبّت تعبیر می کند چه در آن روزگار و چه در این روزگار ؛ چنانکه ابن عربی گفته است:
أَدینُ بدینِ الحبّ أنّی توجّهت
رکائبهُ فالحبُّ دینی و ایمانی!
معشوق را هم حبیب می گفته اند؛ آنگونه که حسین بن منصور گفته است:
حبیبی غیرُ منسوبٍ إلی شیئٍ من الحیفُپِ
سقانی مثلَ ما یشرَب کفعلِ الصیفِب بالًضیفِ
حب و محبت زبان مردم بوده است و قرآن خود گوید پیامبران به زبان مردم سخن می گفته اند. از این رو در قرآن به جای عشق حب و محبت آمده است. مثال: ۱/الّذین آمنوا أشدُّ حبّاً للّهُ و ۲/یحبّهُم و یحبّونهُ و ۳/ و القیتُ علیکَ محبّةً مِنّی. هر کس نداند شمس الحق می داند محبت که در ادب فارسی آن را عشق گفته اند اساس عرفان است و دستاویز عارفان در این باره چیزی نیست مگر همین آیات و احادیثی با مضمون همین آیات؛ مثل حدیث لا یزال عبدی یتقرّبُ إلیَّ بالنوافلِ حتّی إذا أحببتُهُ…..الخ
جسارت مرا ببخشید قول می دهم بعد از این پای از گلیم خود درازتر نکنم. این یادداشت را هم قرار نبود بگذارم ولی چه کنم یادم از مولانا جلال الدین آمد وفرموده او که:
«اینقدر هم گر نگویم ای سند
شیشه دل از ضعیفی بشکند. »
چندانکه در این جهان خوشدلید، خدای تعالی در آن جهان خوشدلتان داراد! ایدون باد!

امیدی نوشته:

با پوزش در یادداشت من در بیت حسین بن منصور حلاج
«کفعلِ الضیفِ بالضّیفِ » درست است.

شاندن نوشته:

انجمن هنری شاندن نقدی آزاد بر این غزل نوشه که مینوانید در لینک سایت آنرا ببینید و یا از آدرس زیر دانلود فرمایید.
http://s4.picofile.com/file/8185918426/hafez_5.pdf.html

لطفا ایرادات ما را شما اساتید گوشزد فرمایید.
متشکرم

reza نوشته:

من چیزی بارم نیست و فقط اهل خوندن شعرم گهگداری

به دور از تفاسیر دوستان این معنی ای که من در ظاهر میفهمم در اشعار مختلف این شاعر بزرگ هزار جور طرز تفکر وجود داره یجا یه چیزیو قبول داره یجا دیگه ردش میکنه
یجا میگه دین خوبه یجا اونو به چالش میکشه
اما خب من هم علاقه دارم که حافظ کافر نبوده باشه با توجه به تفاسیر دوستان چون واقعا دوسش دارم
اما بذارید من یه تفسیر کلی بکنم از نظر خودم که هیچم
کسی که با اشعارش کاری میکنه ادم در فکر فرو بره با هزار جور فلسفه اشنا بشه این همه از داستان ها و ادیان مختلف قضایای مختلف اطلاع داشته و از اونا ایده گرفته در اشعارش و همه چیو به چالش کشیده و باعث شده امثال منو شما انقد در اشعارش غرق بشیم
ایا میتونه یه ادم مست از همه جا بی خبر و درب و داغون باشه
حافظ با این همه اطلاعات خیلی خیلی مشخصه که ادم واقعا با سوادی بوده
یعنی اگه کسی حافظو یه ادم مست و هوس باز بدونه که همیشه پی لذت های دنیایی بوده ظلم کرده واقعا بهش

حبیب اله نوشته:

سلام به همه ی صاحب نظران ارجمند.
خواهشمندم بنده را راهنمایی بفرمایید.

در بیت زیر:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

چه حضرت حافظ اصرار بر مدارا با دشمنان دارد؟
آیا این مدارا، همان بی عرضگی نیست؟
آیا این مدارا، موافق بودن با ظالم نیست؟

چرا اینقدر شاعران گرانقدری چون حافظ و عطار به مدارا کردن و کوتاه آمدن در برابر دشمنان، تاکید می کنند؟
این حد از مدارا چقدر باید باشد؟
حتی اگر دشمن، هر کار قبیهی و هر بلایی هم که سر ما بیاورد باز باید، مدارا کنیم؟

—————————————————-

یک نکته بسیار بسیار مهم: هیچگاه و هیچوقت شعری از بزرگان را دستکاری نکنید، چون این کار تحریف محسوب می شود و ما اینقدر درک و فهم نداریم و به آن جا نرسیده ایم که بخواهیم دیوان اشعار بزرگان را تغییر دهیم.
پس لطفا دست به واژه “سکندر” نزنیم.
در این جا، بلکه در همه اشعار کهن و سخنان ماندگار گذشته.

با سپاس فراوان از گردآورنده خردمند سایت گنجور.

روفیا نوشته:

سلام حبیب ا… گرامی
چه پرسش زیبایی مطرح کردید !
شما در مفهوم واژه مدارا دچار اشتباه شده اید .
مدارا ابدا بدین معنا نیست که اجازه دهید دشمن هر بلایی سرتان بیاورد .
بلکه مدارا به معنای صلح و آشتی است .
آدمیان به طور کلی از دیدگاه نوع رابطه برقرار کردن در سه دسته میگنجند .
یا سلطه طلب هستند .
یا سلطه پذیرند .
یا ابراز وجود می کنند .
گروه اول به حریم خصوصی آدم ها تجاوز کرده حقوق دیگرانرا به رسمیت نشناخته تحمل شنیدن نه را ندارند .
گروه دوم برای خود حریم خصوصی نداشته و به دیگران اجازه تجاوز به حقوق شان و حریم خصوصی شان را میدهند .
گروه سوم به حقوق خود و دیگران احترام گذاشته مهارت نه گفتن دارند آنجا که دیگران سعی در تجاوز به حقوقشان دارند .
حافظ نمیگوید سلطه پذیر باش ،
میگوید تلاش کن با دشمن به یک صلح نسبی برسی .
به قول انگلیسی ها live in peace .
همانگونه که پیشینیانمان هم گفته اند ” دشمن یکیش هم زیاده ”
این شمایید که باید پیدا کنید چگونه میتوانید در رویارویی با کسی که قصد تجاوز به حقوقتان را دارد نه بگویید ضمنا هر طور شده به صلح برسید .
بسیاری بدون اندیشه بی درنگ به مخاصمه و فحاشی و زد و خورد متوسل می شوند .
برخی نیز از چنان مهارت های کلامی و رفتاری بالایی برخوردارند که هم از حق خود دفاع میکنند هم طرف مقابل را آرام و متقاعد میکنند .
هزاران هزار راه پیش روست .
هزاران هزار واژه و هزاران هزار حرکت …
شما باید اندیشمند بوده و صلح آمیز ترین راه را بر گزینید .
درجنگیدن و دشمنی ورزیدن هیچ خیری وجود ندارد .
عمر کوتاه تر از آنست که صرف این کارهای بیهوده و فرساینده شود .

سجاد یعقوبی نوشته:

اگه میشه راجع به فیلتر شدن این صفحه همه ی دوستان و دوست داران حافظ رو آگاه کنید

حبیب اله نوشته:

از شما هم میهن گرامی و خردمند بابت پاسخی که به پرسش من دادید سپاسگذارم.

من بسیار بسیار سوال ها و پرسشها و شک و تردید های این چنینی دارم و متاسفانه استاد زبان و ادبیات فارسی هم آشنا ندارم که ازش بپرسم و یا با همدیگر بحث کنیم.
ممکن است بگویید که شما این اطلاعات را از کجا می دانید تا من هم بخوانم و آگاه شوم ؟
———————————————————–
خوشبختانه من از نوع سوم هستم
ولی تاب و تحمل فحاشی دیگران و یا دیدن اینکه حق من ضایع می شود را ندارم و با شدیدترین روش برخورد می کنم اما حواسم هست که ذره ای از حق و حقوق دیگران پایمال نکنم.
و خیلی هم کینه ای هستم متاسفانه.
بنابراین این پرسش خیلی ذهن من رو درگیر کرده بود
همچنین شما اگر به اشعار شاعر بزرگ جناب عطار نیشابوری نگاهی بیاندازید، ایشان هم از درگیر شدن با دشمن، انسان را بر هذر داشته اند. من نمی دانم چه سری است / مرگ یکبار و شیون هم یکبار / آخه چرا سازش؟ / ولی به قول شما تا می شود بهتر است با زبان خوش و دوستی برخورد کرد / اما اگر طرف آتش بپا کرد چه؟ / اگر بارها و بارها دشمنی ورزید چه؟
درضمن انسان وقتی حقش را می گیرد به آرامش می رسد نه وقتی که یا نتوانسته یا نخواسته و یا مدارا کرده باشد !!!
یک دنیا ممنون از دوست گرانقدر “روفیا” و گرداننده خردمند سایت گنجور.

روفیا نوشته:

حبیب ا… گرامی
شما خوشبختانه سلطه طلب یا سلطه پذیر نیستید .
ولی در رابطه نوع ابراز وجود تا نقطه کمال پیش نرفته اید .
از آنجا که تحمل فحاشی را نداشته و کین میورزید یعنی هنوز به صلح کامل نرسیده اید .
من هم نرسیده ام .
من هم گرفتارم .
گرفتار خشم ! گرفتار غم ، گرفتار نومیدی …
خشم ریشه در جهل دارد .
بزرگی میفرمود در خیابان پر ترافیکی میراندم که دیدم مردی با سرعت بسیار کم عرض خیابان را طی میکند .
با خود گفتم عجب آدم احمقی یا عجب مردم آزاری ، لابد قصدش آزار دادن مردم است !
جلوتر که رفتم دیدن عصای سپیدش مرا شرمسار بدگمانی ام کرد .
آنجا بود که یاد گرفتم هر گاه از چیزی یا کسی خشمگین میشوم یک چیزی هست که من نمی دانم . یک چیز مثل آن عصای سپید !
اگر ما بدانیم که در زندگی آدمها نقطه های کوری ، ناکامی هایی ، تلخی هایی است که آنها را بر آن میدارد آن رفتار ناخوشایند را بروز دهند ، مساله بخشش بالکل منتفی میشود . چه بسا دست تصادف آن آدم را در آن گودال بخصوص انداخته و چه بسا من و شما در آن گودال نیفتادیم چون زودتر از ما او بدان گودال افتاد و محل و عمق گودال کشف شد .
شما و من باید بدانیم ما انسانها اسیر چنگال جهلیم .
همه احساسات ناخوشایند ما ریشه در جهل دارد .
هرگاه خشمگین شدید یا کین ورزیدید بدانید هیولای جهل بر شما غلبه کرده است .
شما مسوول نیستید به همه علوم عالم وقوف پیدا کنید .
شما فقط یک دانش باید داشته باشید .
و آن اینکه دانش شما نسبت به دانش الهی عددیست نسبت به بی نهایت .
یعنی صفر .
و این چنان خضوع و خشوع و گشادگی سینه و گشادگی چهره ای نسبت به آدم ها و طبیعت و کل جهان در شما پدید میاورد که همگان آن فروتنی شما را احساس میکنند .
و روابط شما به طرز شگفت انگیزی بهبود می یابد .
شما بسیار خلاق هستید .
برای یک مساله نه یکی بلکه چندین راه حل میتوانید بیابید .
اگر شما همه راه های صلح آمیز و خلاقانه را در یک مورد خاص آزمودید و موثر نبود تنها برای حفظ امنیت خود از آن فرد بخصوص دوری گزینید .
بدون هر گونه احساس منفی و با باور به اینکه یا او یا شما یا هر دو اسیر جهل هستید .
تا روزی که فیض روح القدس باز مدد فرماید و پرده ای دیگر از مقابل چشمان شما یا او برداشته شود و پریروی حقیقت شما را از غم این عالم خاکی وارهاند .

حبیب اله نوشته:

جناب روفیا
با اینکه صحبت های شما برای من تلنگری بود و توانستم کمی در این مورد بیشتر فکر کنم اما اصلا انتظار نداشتم که با زبان دین و مذهب، بنده را متقاعد کنید. با قسمتی از صحبت های شما کاملا موافقم، بله بنده به آن گره های گم و نقطه های کور زندگی دیگران اصلا توجه نداشتم / اما مگر من مسئول آنها هستم؟ / طبیعت درسی به ما می دهد و آن این است : ((شما وجود دارید، پس این شما هستید که مسئول سرنوشت، زندگی، امنیت، آینده خود هستید. / شما مسئول زندگی دیگران نیستید اما اگر توانستید دست آنها را هم بگیرید))
اگر خوب به طبیعت بنگرید این درسی است که می شود از طبیعت گرفت. گاهی اوقات یک شیر از یک بچه بوفالو مراقبت می کند !!! (این یعنی ۱۰۰% برعکس قوانین موجود در طبیعت) / سرتان را دردنیاورم خواستم این را بگویم که من در گذشته همین گذشتی که شما فرمودید را داشتم ولی دیگر نمی خواهم داشته باشم، چون به نظر بنده اینکه شما حقتان را نگیرید یا از خود دفاع نکنید / یعنی اینکه زنده نیستید / یعنی اینکه یک مرده متحرک هستید.((زندگی یعنی همین که اگه داری یا نداری
حقتو بگیری اما حقو زیر پا نذاری))
من بارها و بارها تجربه کرده ام که محبت به جهانیان، تاثیر شگرفی در خلق و خو و زندگی انسان دارد.
اما نه محبت به آدم های سنگدل و شرور.
—————————————————————-
مصداق بارز تری از دشمن، کشورهای دیگر جهان هستند
مثلا همین کشور انگلیس و آمریکا با این اندیشه های امپریالیستی که در سر می پرورانند و از اشعار سعدی هم در جهت منافع پلید و تجاوز به دیگر کشورها استفاده می کنند
با این کارنامه ی سیاه و پلید / چگونه می توانند ابراز دوستی کنند؟ / ما با آنچه که بر ملت و کشورمان گذشته است چگونه می توانیم از ته دل ابراز دوستی کنیم؟ / شما نمی توانید بگویید من نه دوستی می کنم نه دشمنی !
چون اگر دشمنی نکنید و هیچ عکس العملی انجام ندهید
یعنی اینکه موافق هستید (پس می شود همان دوستی)
اگر دشمنی کنید که مشخص است دشمنی است !!!
حالت سومی نداریم.
اینکه می گویند “گذشت کن” جمله مزخرفی است، زمانی “گذشت” معنی پیدا می کند که طرف مقابل جبران خسارت ها و زیان های گذشته خود را کرده باشد.
لطفا هرچه می خواهید بگویید، تنها و تنها با عقل و دلیل و منطق بگویید.
البته اگر ما بخواهیم ادامه بدهیم، فکر کنم جناب حافظ و مدیر سایت به ستوح بیایند. من کاملا متوجه شدم شما چه می گویید اما خیلی ببخشید اینها حرف هایی است برای دلخوش کردن بنده و وعده دادن به اینکه اگر ادامه یابد باعث رستگاری می شود که به نظرم اصلا درست نیست.(اگر شما برای تبلیغ دین مسیخیت جواب می دهید، همان بهتر که همینجا بحث تمام شود.)
خدانگهدار شما

روفیا نوشته:

حبیب ا… گرامی
خواهش میکنم تا واژه الهی را دیدید نگویید این فرد مذهبی است .
من نه مذهبی هستم نه لا مذهب .
من هیچ نیستم .
من فقط یک کودک هستم که هنوز دارم جهان اطرافم را کشف میکنم .
در مورد مسوولیت شما در قبال دیگران دیدگاه من اینست که چون دیگران پاره تن ما هستند در حقیقت دیگران نیستند . در پزشکی بیماری هایی تحت عنوان autoimmune وجود دارند .
در این دسته بیماریها سیستم ایمنی علیه خود بدن شروع به فعالیت میکند . مثلا شروع به نابودی بخشی از بدن میکند .
آیا ما میتوانیم در این شرایط سیستم ایمنی را نابود یا حذف کنیم ؟
جامعه هم شباهت شگفت انگیزی به بدن انسان دارد . برخی خیال میکنند میتوانند بخشی را منهدم کرد یا نادیده انگاشت !
من خیال میکنم ما به اندازه ای که دست نسبت به پا یا مغز نسبت به قلب مسوول است نسبت به آدمها مسوولیم .
من هم به دو حالت در روابطم اعتقاد دارم . و آن یکی دوستی و دیگری دشمنی نیست .
من یا عشق میورزم یا نمیدانم چه کنم .
در رابطه با کسانی که آنها را لایق عشق نمی یابم دشمنی پیشه نمی کنم .
تمام تلاش خود را به کار میگیرم تا با آنها به صلح و آشتی و فهم متقابل برسم و به یک رابطه خوشایند ، ولی اگر موفق نبودم تنها در آن نقطه ایمنی می ایستم تا روزی که راه حل خلاقانه ای به نظرم برسد یا دست روزگار شرایط مساعدتری فراهم آورد .
آیا ندیدید هنگامی که ابرقدرتها خیال کردند با نگاه داشتن جهان سوم در فقر و جهل میتوانند خوش و خرم روزگار بگذرانند ، چگونه تروریسم که فرزند خلف جهل و فقر است به جان خودشان افتاد ؟
اکنون فرزندان پدیده تروریسم مذهبی در عمق اروپا و امریکا و کشورهای نزدیک به قطب شمال نفوذ کرده اند !
هنوز هم خیال میکنند با جذب مغز های متفکر از جهان سوم و در حقیقت ربودن فرزندان این آب و خاک میتوانند قانون عدل الهی را دور بزنند و رفاه و آسایش نسل های آینده خود را تضمین کنند .
دوستی که از نخبگان ریاضی ایرانی ربوده شده توسط امریکا میگوید در ینگه دنیا رفاه هست ولی دریغ از اینکه بتوانی با یکی از آنها رابطه انسانی برقرار کنی ، به معنای واقعی کلمه تهی و غیر قابل اعتماد !
این است مدینه فاضله آنان ؟
این همه جنگ و جنایت در سرتاسر کره خاکی با وجود دستیابی به تکنولوژی و ثروت از کجا آب میخورد ؟ غیر از این است که هر کس خود را یا حداکثر خانواده خود را خودی انگاشت و دیگران را بیگانه ؟

حبیب اله نوشته:

سلام. از مدیر سایت تشکر ویژه می کنم.
تصحیح می کنم “ستوه” درست است نه “ستوح”.
از اینکه با انسان دانایی چون شما صحبت می کنم بسیار خوشحالم نه به این خاطر که تا حدودی حرف من را تایید کردید به خاطر این جمله که می گویید در حال کشف جهان پیرامون خود هستید. درست است، جمله ای که می گوید ” برای چراغ های همسایه نور آرزو کن، بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد.” ما همه به هم وابسته ایم و برای حفظ این وابستگی و در امنیت بودن شما تنها کافی است “بد بین” نباشید، خلاص! / لازم نیست قربون صدقه دیگران برید / آنها را در زمانی که به شما ظلم کرده اند تحمل کنید و یا گذشت کنید / آخه عزیز من شما فرشته نیستید که / انسان ۲ بعد دارد
هم به زمین بند هستید “بعد جسمانی” / هم به آسمان متصل اید “بعد روحانی” . به نظر من شما در برابر روان خود / در برابر جسم خود مسئول هستید / شما مسئول هستید از آنها مراقبت کنید / شما مسئول هستید در برابر ظلمی که به جسم و یا روح و روان شما می شود پاسخی قاطع بدهید حتی اگر باعث نابودی شما شود. در این صورت خیالتان راحت خواهد بود، وجدانتان راحت خواهد بود. اصلا اینطور بگویم که “جسم و روح شما به شما هدیه داده شده است و شما از همه لحاظ در برابر این دو مسئول هستید”.
جواب این پرسش را بدهید ::
“چنانچه جنگی رخ دهد که ایران درگیر آن شود، شما چه عکس العملی خواهید داشت؟”
۱- بی طرف هستید؟ در اینصورت به هموطنانتان خیانت کرده اید، چون آنها جانشان را می دهند که ایران و ایرانی در امنیت باشند، حتی اگر قصدشان این هم نباشد، باز هم شما خیانت کرده اید، لطفا روی موضوع خوب فکر کنید.
۲- با دشمن می جنگید؟ در اینصورت شما گذشت نکرده اید و دشمنی ورزیده اید !!! حتی اگر در جبهه حضور نداشته باشید و در پشت جبهه برای رزمندگان ایرانی خدمت کنید، باز هم دشمنی کرده اید.
۳- حالت سوم داریم به نظر شما ؟
فرض کنید دیگر کار از مذاکره و اینها گذشته باشد، یک کشور که درگیر جنگ است که نمی تواند سفیر صلح بفرستد؟! اما حالا گیریم فرستاد شما چه می خواهید بگویید و با چه استدلالی جلوی این گرگ های گرسنه را می خواهید بگیرید؟!!!
———————————————
اگر خواستید توضیح ندهید مشکلی نیست، آخه سوالم یک خورده تخصصی شد و شاید دوست نداشته باشید بگویید.

ناشناسا نوشته:

جناب حبیب الله،
در باب مدارای شاعران، از آنجا که خریداران شعر تنها شاهان و بزرگان!! پولدار بوده اند به گمانم غم نان به مدارایشان واداشته بوده است!
در باب عطار داستانی است که میگوید مغولی ویرا در رهگذری گرفتار کرد ، مغول شمشیر با خود نداشت عطار را گفت همینجا بمان تا تیغ بیاورم به گردن زدنت
شاعر ماند تا مغول برگشت و سر از بدن نیشابوری جدا کرد و پی کار خویش رفت.
عطار از جای بر خاست سر خوَد در بغل گرفت و دور شد!! و عهدت علی الراوی

حمیدرضا نوشته:

به استناد نسخه چاپی تصحیح قزوینی-غنی و قرائت استاد موسوی گرمارودی «بازبینیم» در بیت دوم با «بازبینم» جایگزین شد.

حبیب اله نوشته:

آخرین سخنی که نوشته ام با این فرض است که “ما در برابر انسان های دیگر مسئول هستیم”
به نظر بنده این حرف درست نیست
چون ما ابتدا در برابر خودمان مسئول هستیم. مسئول پیشرفت خودمان هستیم. مسئول سیر بودن شکم خودمان هستیم که اگر چنین نکنیم در حق “خودمان” ظلم کرده ایم.
اما دوستان نظر خودشان را دارند و می گویند باید از حق اش بگذرد و گذشت کند.
من پاسخم را نگرفتم گرچه میدانستم کسی نخواهد توانست اینگونه پاسخ ها را بدهد.
امیدوارم در ابدیت به همه این پاسخ ها برسم.
بحث خوبی کردیم.
چشم عزیز چشم / ما که روی موبایل خ.دم.ن این نرم افزار رو نصب کردیم / گنجور رومیزی اش رو هم نصب می کنیم تا بیشتر فایده ببریم.

Hamishe bidar نوشته:

با عرض سلام خدمت روفیا گرامی و جناب حبیب الله:
خانم روفیای عزیز: شما گمان دارید که همه افراد در یک کشور امپریالیستی با این سیاست موافقند؟
این مدینه فاضله که شما میپرسید در دیار “کفر” بهتر پیاده شده تا در دیار اسلام. این را من نمیگویم بلکه سید جمال‌الدین اسدآبادی می فرماید.
جناب حبیب الله گرامی: اینکه شما فرمودید “چون ما ابتدا در برابر خودمان مسئول هستیم. مسئول پیشرفت خودمان هستیم. مسئول سیر بودن شکم خودمان هستیم که اگر چنین نکنیم در حق “خودمان” ظلم کرده ایم.”
درست است. این قانون طبیعت است دوست عزیز، و کسانی که این قانون را اجراع میکنند حیوانات هستند. ما انسانها هم حیوانیم. این بیت که شما از حافظ خواندید جز دستور پروردگار در مورد “انسان” نیست. دوست عزیز باور بفرمایید که مدارا با دشمنان بهترین راه رسیدن به حق هست. اگر مثال دینی دوست ندارید کمی در مورد گاندی بخوانید و ببینید که چگونه او حق خود را گرفت.

ن و القلم نوشته:

رندان پارسا صحیح است.یعنی رندان پارسی!یعنی رندانی با نژاد پارسی!اصولا پارسا اینجا له معنای زاهد نیست که منطقا با رند بودن تقابل کند.
موسی-موسیا-موسا
پارسی-پارسیا-پارسا

بابک نوشته:

ن و القلم جان،
عجب!
نمى دانستم که حافظ نژاد پرست هم بوده!، یعنى اگر که مثلاً رندى از نژاد ماد، سغدى، و یا سکستانى (سیستانى و یا همان نژاد نریمان، سام، زال و رستم) بوده آن دیگر به حساب نمى آید؟
و البته که پارسا معانى دیگرى به غیر از زاهد دارد، از جمله :
پاکدامن، پرهیزکار، عارف و دانشمند

جاوید مدرس (رافض) نوشته:

>>>>>>>>>>>>>>>>>
***************************
***************************
….. پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت پیران پارسا را

ترکان: ۷ نسخه (۸۱۳، ۸۲۳، ۸۵۵، ۸۵۹، ۸۹۴ و دو نسخۀ بی تاریخ) عیوضی، نیساری، سایه ، خرمشاهی- جاوید

خوبان: ۲۷ نسخه (۸۱۱، ۸۱۸، ۸۲۴، ۸۲۵، ۸۲۷، ۸۳۴، ۸۳۶، ۸۳۸- ۸۱۷، ۸۳۹، ۸۴۳ و ۱۵ نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری

در مصرع دوم:

الف-
بده بشارت: ۲۱ نسخه (۸۱۱، ۸۱۳، ۸۱۸، ۸۲۲، ۸۲۴، ۸۲۵، ۸۲۷ و ۱۴ نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) همۀ مصحّحان

بشارتی ده: ۱۲ نسخه (۸۲۳، ۸۲۵ و ۱۰ نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ)

ب-
پیران پارسا: ۲۷ نسخه (۸۱۱، ۸۱۳، ۸۱۸، ۸۲۲، ۸۲۳، ۸۲۴، ۸۲۵ و ۲۰ نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) خانلری، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید، عیوضی

رندان پارسا: ۵ نسخه (۸۲۷، ۸۹۳ و سه نسخۀ بی تاریخ) قزوینی- غنی

۴۰ نسخه غزل ۵ را دارند و بیت فوق در ۶ نسخه از جمله نسخۀ مورخ ۸۰۱، ۸۲۱ و ۸۲۲ نیست.

مقالۀ دکتر شفیعی کدکنی در مورد «ترکان پارسی گو»
http://www.noormags.ir/…/%d8%aa%d8%b1%da%a9%d8%a7%d9%86-%d9…—
****************************************
****************************************

جاوید مدرس (رافض) نوشته:

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم ………………… آشنا را

آن یار آشنا را : ۲۰ نسخه (۸۰۱، ۸۱۱، ۸۱۳، ۸۱۸، ۸۱۹، ۸۲۱، ۸۲۳، ۸۲۵ و ۱۲ نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ)

دیدار آشنا را : ۱۷ نسخه (۸۲۲، ۸۲۴، ۸۲۷ و ۱۰ نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ)

آن روی آشنا را: ۱ نسخه (۸۵۴)
————————————————–
در مصرع نخست:

کشتی شکستگانیم : ۳۷ نسخه (۸۰۱، ۸۱۱، ۸۱۳، ۸۱۸، ۸۱۹، ۸۲۱، ۸۲۲، ۸۲۳، ۸۲۵، ۸۲۷، ۸۳۸- ۸۱۷، ۸۳۴، ۸۳۶، ۸۳۹، ۸۴۳ و ۲۲ نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه

کشتی نشستگانیم : ۱ نسخۀ بسیار متأخّر (۸۸۹) خرمشاهی- جاوید

۴۰ نسخه غزل ۵ را دارند و بیت فوق در ۲ نسخه مورخ ۸۵۵ و ۸۶۴ نیست.

محمود میرزایی نوشته:

تنها با کمی‌ نازک اندیشی‌ می‌‌شود دریافت که چگونه حافظ ترسو که با رندی، ستایشگرِ بالانشینان بوده تا “وظیفه رسد و مصرفش گًل و نوید” باشد، و چون درکشتی نشست تا به هندوستان رود و با وزیدنِ بادی، از رفتن چشم پوشید، بگوید، باد شرطه به کشتی‌ِ شکسته برخیز!!؟؟؟ هم اگر قزوینی و هرک دیگر “شکسته” آورده باشند، بسیار نادرست و کوته بینی‌ ‌ست. واژه ی شکسته و نشسته در چهره و نگارش بسیار به هم نزدیک و نویسندگان هم با تاربینی نادرست نگاشته بوده اند.

میرذبیح الله تاتار نوشته:

سلام
حافظ بهترین مکتب ادب و اخلاق بود
چه ساده راه خوبی را نشان میدهد
اگرامکانات اقتصادی را نداری …………

روزی تفقدی کن درویش و بینوارا

یعنی با لطف خوش و دلجوی میتوانی دلی را شاد بسازی

فیلtر غزل پنجم حافظ | سایت جامع نوشته:

[…] ایران غزل پنجم حافظ هم از مصادیق مجرمانه شناخته شد! http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh5 حافظ اگر زنده بود الان تو اوین تشریف داشتن مباحث […]

علی ابوالجسنی نوشته:

کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
شاید که باز بینیم دیدار آشنا را

این بیت ترجمانی دقیق از آیه ۳۵ سوره مائده است که:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»

مراد از کشتی همان کشتی نجات حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) است و از باد شرطه (همت) جهت جهاد در راه خدا طلب استمداد مینماید شاید که رستگار گردد.

حمیدرضا نوشته:

متنی که به قلم استاد گرامی محمدرضا شفیعی کدکنی در شمارهٔ ۹۸ مجلهٔ بخارا پیرامون بیت ۱۲ و یک بیت الحاقی در بعضی نسخ آمده و جناب جاوید مدرس هم به اشاره کردند از این نشانی در سایت مجله بخارا قابل دریافت است:
http://bukharamag.com/wp-content/uploads/downloads/2014/12/Kadkani-1.pdf
در این مقاله استادی حافظ در کنار هم نشاندن سه واژه «پارسی» - «بخشندگان» و «بشارت» با دید اصطلاحات موسیقی در این بیت شرح داده شده که گزیدهٔ آن به این شرح است:

در این یادداشت یکی از ظرفیتهای شگرف شعر حافظ مورد توجه قرار گرفته است و آن روابط پنهان ساختاری یک بیت معروف اوست:
«ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند…»
در متن عبارت زندگی نامهٔ شیخ جام آمده است:
« دگر، در آن وقت که اسماعیل گیلکی از روستای ترشیز (= کاشمر امروز) خمس می ستاند، شیخ از کوه به ده نامق امده بود. مردم آن ده به نزد شیخ امدند که سی تن ملحدان آمده‌اند و از ده ما هفت هزار دینار زر رکنی (نوع گرانبهای دینار) می خواهند. و بوالحسن پارسی را بسیار استخفاف کردند… شیخ کس بدیشان فرستاد که « اگر مال می خواهید زجر و استخفاف چرا می کنید؟ برخیزید و بسلامت بروید و اگر نه چنانچ بایدتان بیرون کنم.» چون پیغام به ملحدان رسید به قصد شیخ آمدند… و خمر خورده بودند. سه تن از ایشان تیغها در گردن افکنده درآمدند و آغاز بدمستی کردند. و دانشمندان و هرکه حاضر بود همه بگریختند. شیخ با چهار تن بماند. ملحدان ایل بیت می گفتند، بیت:
ما مردانیم جهان به مردی داریم
از نامردان جور چرا برداریم
شب تا نیمی سپر به گردن داریم
ما تیر به سنگ خاره می بگذاریم
شیخ را، از آن بیت، وقت خوش شد… و او هم این بیت به گفتن گرفت، پارسی. او می گفت و ایشان می گفتند …»
به گفتن گرفت، پارسی: گفتن در اینجا به معنی خواندن شعر است یعنی قوالی کردن و به صورت خوش خواندن، همان که حافظ فرموده است:
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگوکه کار جهان شد به کام ما
«گرفت» به معنی «آغاز کرد» است، یعنی شروع به خواندن شعر کرد و نوعی قوالی و «گفتن» به همان معنی مصطلح نزد اهل موسیقی. آنچه درین عبارت اهمیت بسیار دارد، کلمهٔ پارسی است، و مقصود از آن نوعی شعر آمیخته به موسیقی است که در بیت معروف حافظ:
گر مطرب حریفان این پارسی بخواند
در رقص و حالت آرد پیران پارسا را
و در همان غزل بنا به نسخه بدل های بسیار کهن:
ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت پیران پارسا را
بدان اشاره شده و رواج داشته است.
البته در شعر قبل از شیخ جام (۴۴۱ - ۵۳۶) هم این اصطلاح در موسیقی وجود داشته است. زینتی علوی، از شعرای قرن چهارم، گفته است:
نگار من آن خوب ترک سرایی
که دلها رباید به بربط سرایی
هرآنگه کجا آورد پارسی‌ها
نماند ابا هر کسی پارسایی
که باید نسخه بدلها دیده شود. متن بسیار پرغلط چاپ شده است.
معنی دقیق پارسی درین گونه شواهد، به روشنی معلوم نیست. قدر مسلم این است که نوعی شعر و در ارتباط با موسیقی و الحان مخصوص است. در عبارت متن ما شیوهٔ ادای موسیقایی شعر، غیر قابل انکار است.
بر روی هم نوعی از شعر را که به آواز خوانده می شده است پارسی می نامیده اند. حتی معادل پارسی را که العجمیات بوده است به همین معنی به کار می برده اند.
از شگفتی های معجزآسای هنر حافظ و زبان منشوری او در همین بیت، یکی هم این است که بخشندگان، همان بخشی هایند که اصحاب موسیقی قبایل ترک بوده اند و هم اکنون در شمال خراسان هنوز بدانها بخشی گفته می شود.
و اعجب از آن، این که «بشارت» خود یکی از آلات موسیقی بوده است و «بشارت زدن» در متون قبل از عصر حافظ بسیار رایج است و در مطاوی مناقب العارفین افلاکی به کرات
به نواختن این آلت موسیقی اشارت رفته است و در مهمان‌نامه بخارا می گوید:
رو بشارت بزن که عید رسید
نوبت دولت سعید رسید

م نوشته:

با درود فراوان بر گردانندگان سایت و کاربران فرهیخته، چرا این غزل از حافظ فیلتر شده؟ من که چیز بدی نمیبینم

کیوان توحیدی نوشته:

ارسلان (شاه‌شجاع، خدای اصلی) به گلشن حافظ برآمد، در نالیدن از دل، که کیست صاحب اصلی دل:
دل می‌رود ز دستم، صاحبِ دلِ آن خدا، [آن خدا] را
دردا که راز پنهان، خواهد شد آشکارا

مشکل اول از باد شرطه دانست که دست از سر ما بردار:
کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه، برخیز
باشد که بازبینم دیدار آشنا را

به احضار یار، راز باز کرد که:
ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا

دستور به مهیا نمودن مجلس کرد، در دعوت یار، بلبل:
در حلقه گل و مل، خوش خواند، دوش، بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

کیوان (سید عمادالدین، صاحب دنیا)، از در، درآمد و به گفت طرز دعوتش را:
ای صاحب کرامت، شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

و جواب را:
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است
با دوستانِ مروت، با دشمنانِ مدارا

که آسایش دو گیتی، در نابودی آن دو فرقه دان.

در ضمن، برای حضور دائم:
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

ارسلان، در پاسخ، اجازت داد صاحب مجلس (حافظ) را، به آراستن مجلس به مِی:
آن تلخ‌وش که صوفی، ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

که برای رفع تنگدستی:
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

کیوان، جام می گرفت و در افشای راز مِی و معرفی صاحبِ دل گفت:
سرکش مشو که چون شمع، ار غیرتت بسوزد
دل بر، که در کف او، موم است سنگ خارا

که جام مِی، برای نگریستن است، نه خوردن:
آیینه سکندر، جام می است، بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

ارسلان مجلس بست، ز ترسِ صاحبِ دل، که بر ارسلان انداخت و گفت به کنایت:
خوبان پارسی‌گوی، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت، رندان پارسا را

کیوان، جام نهاد و ضمن رفتن، با اشارت به صاحب مجلس، گفت:
حافظ به خود نپوشید، این خرقه می‌آلود
ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را

بیژن نوشته:

در بیت هشتم حافظ یک شیشکی اساسی به ریش گوینده حدیث زیر بسته است:

الخمر ام الخبائث
یعنی شراب مادر خباثت هاست

و او را “صوفی” که بدترین فحشی است که بر زبانش جاری میشود خوانده است.

حالا باز بگین منظور حافظ از شراب ، شراب عشقه!!

علیرضا نوشته:

دوستان اهل دل!
نمی توان کتمان کرد که حافظ ارادت بسیار به پیامبر اکرم داشته است … چنان که در بیت مشهورش آن عزیز را نگار من ! خطاب کرده است…از طرفی واژه صوفی را این شاعر بزرگ به عنوان نوعی توهین بکار می برد ( اگر اشتباه می گویم لطفا راهنمائی ام کنید) حال چگونه است که در بیت آن لخ وش که صوفی ام الخبائث …و همگان می دانیم که این حدیث از پیامبر بزگوار است ، آن پیامبر گرامی را صوفی خطاب می کند و حدیثش را به نوعی تخطئه می کند؟ سپاس…

سیدعلی ساقی نوشته:

من این مطلب را دریک سایت خوندم وپاسخ قانع کننده ای پیدا نکردم.
ازدوستان فرهیخته چنانچه پاسخی دارند قید فرمایند تا شبهات برطرف شود‌.

‌‌‌‌《آن تلخ وش که صوفی «ام الخبائث»ش خواند أحلی لنا و أشهی من قبلة العذاری
ترجمه: آن تلخ مزه ای که صوفی «مادرِ بدیها» نامش نهاد برای ما شیرین تر و لذیذتر از بوسیدن دختران باکره است!
سخن ما:
در روایتی معروف از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است: الخمر ام الخبائث یعنی شراب انگور مادر بدیهاست.
در اینجا شاعر به صراحت، تلخ مزه امّ الخبائث یعنی شراب انگور را برای خود بسیار گوارا می داند!
این بیت در کنار ابیات بسیار دیگری که از شراب انگور مدح می کند هیچ شکی باقی نمی گذارد که وی نیز همچون بعضی دیگر از شعرای پارسی و تازی ارادتی ویژه به شراب داشته است.
نکته دوم اینکه چرا حافظ در اینجا قائل این سخن را نه پیامبر و بلکه صوفی نامیده است؟!
یک احتمال این است که از پیامبر به عنوان صوفی نام برده که بعید است.
احتمال دیگر آن است که خبر نداشته این سخن حدیث نبوی است بلکه آن را از صوفیانی مخالف شراب شنیده بوده است! که این هم با توجه به شهرت روایت بعید است.
احتمال بهتر آن است که با اینکه می دانسته سخن مذکور حدیث پیامبر است اما چون هدفش ردّ بر صوفیانی بوده که شراب انگور را با این حدیث نفی می کردند آن را از زبان ایشان نقل کرده است. البته نتیجه در این احتمال و احتمال دوم یکی است و آن رد اصل سخن و رد گوینده اصلی سخن یعنی رسول خداست!
حال چرا بعضی اصرار دارند آسمان و ریسمان ببافند تا هر چه شراب در دیوان حافظ را به شراب معرفت! تفسیر کنند؟!》
والا کم کم منم فکر میکنم (البته فقط بااستنادبه اشعارحافظ نه تفسیرهای من درآوردی وآسمون به ریسمون بافتن) حافظ یک آزاداندیش بوده است. اوبه شخص زردتشت ارادتی خاص داشته وپیروهیچ مذهبی به ویژه اسلام نبوده است.بنظرمن اودرچارچوب مذهب نمی گنجد چرا پیامبرعشق است وخود مذهب ومسلک خاصی بنانهاده که تا پایان دنیا خواهددرخشید…….

مدرس نوشته:

با سلام خدمت دوستان گرامی
می خواهم شرحی بر بیت هشتم به عرض برسانم
(آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند/ اشهی لنا واحلی من قبله العذارا)
در واقع حضرت در اینجا می فرمایند که شرابی که صوفی آن را ام الخبایث(مادر پلیدی ها) می خواند، برای ما از بوسه بر صورت شهوت انگیز دوشیزگان بهتر است.

قدرت ا.. احمدی نوشته:

با سلام حضور تمامی اساتید و آشنایان به دانش و هنر ادبیات و کسب اجازه از محضر این عزیزان ،
آنجا که عقاب پر بریزد از پشّۀ عاجزی چه خیزد
در جاییکه اساتید عالیقدر و محترم ادبیات با احتیاط
نظریات خود را عنوان میفرمایند ، جا دارد که اهالی و دوستداران شعر و ادب پارسی عقاید و دیدگاه های خود را همانگونه با احتیاط ایراد فرمایند .
ادراک امری طبیعی برای تمامی انسانها بوده و همه افراد در حدّ توانائی خود از مفاهیم بسیار ساده ای چون شکسته و نشسته آگاه میباشند . لذا پیشنهاد این حقیر اینست که تا زمانیکه مدرکی معتبر در رد و یا قبول موضوعی خاص نیافته ایم اصرار در قبولاندن نظرات خود نداشته باشیم . با تشکّر

رضا اعرابی نوشته:

سلام و درود بر دوستان دوستدار ادب
اینگونه بر سر درست یا غلط بودن عبارات شکسته و نشسته بحث نکنید. هر کسی منطقی دارد. اینگونه بحث ها از دیدگاه بنده سودی ندارند.
هفت شهر عشق را عطار گشت…

جواد نوشته:

در این بیت اشاره به حدیثی نبوی شده است که در آن شراب مادر همه ی پلیدی ها خوانده شده است اما مشخص است که مراد خواجه طعنه زدن به رسول اکرم نیست. بلکه در اینجا صوفی همان کسانی هستند که در جای جای شعر حافظ به زهد خشک و ریا نقد می شوند و آموزه های دین را دستآویزی می کنند تا چهره ی خود را موجه نشان دهند.
شراب تلخی که حافظ از آن به خوبی یاد می کند و چنین می گوید که حتی از عیش و نوش با دختران دوشیزه هم آن را بیشتر دوست دارم با قرینه سایر اشعار او باید چیزی غیر از شراب خارجی باشد. البته گاهی حافظ همان شراب خارجی و معمولی را طلب می کند و آن را می ستاید اما با این ملاحظه که انسان را از اموری که پلیدتر و پست ترند باز می دارد. مثلا آنجا که می گوید: ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را/ دمی ز وسوسه ی عقل بی خبر دارد.
و یا آنجا که می گوید: شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش/ که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش
احساس می کنم که با توجه به بیت بعدی در اینجا نیز به همین ملاحظه باشد که شراب تلخ را ستایش میکند و آن را بسیار دلخواه و لذیذ می داند.
احتمال دیگری هم در این بیت می رود مبنی بر اینکه مراد از شراب همان شراب دنیوی باشد و آن اینکه شاعر به این طریق طعنه به صوفی بزند و در پرده بگوید تو خود اهل کامجویی از دختران دوشیزه ای و ما را از شراب منع می کنی. این شراب برای ما از کار تو لذت بخش تر است.

بچه ایرون نوشته:

خنده دار ترین ضبط بیت اخر این غزل همان
” خونان ” پارسی گوی است!!
کسی میواند معنی آن را برای من بی سواد روشن کند؟؟

سید مهسا موسوی نوشته:

سلام. دیوان حافظی که من در دست دارم به اهتمام جهانگیر منصوری هستش و در مصراع دوم بیت دهم دارم: دلبر که کف او موم است سنگ خارا. ولی جاهای دیگه ای که دیدم اینجور نبود . میخواستم ببینم حذف “در” طی اشتباه چاپی بوده یا جای دیگه ای هم به همین شکل بیان شده؟؟ آخه دارم حفظ میکنم .دقیقشو میخوام.

محمد نوشته:

باسلام وارادت به ادب دوستان وحافظ پژوهان عزیز مخصوصاً جناب شمس الحق وسایراساتید محترم . جالب است که پیرامون شکسته ونشسته توضیحات مفصلی ارایه می فرمائید اما برای من این سئوال مهم بی پاسخ مانده که چرا این همه اساتید محترم ازتوضیح اینکه آیا حافظ دربیت: آن تلخ وش…. قصد مقابله با پیامبراسلام را داشته یانه؟سرباز می زنند؟ اگراشتباه نکنم چندین نفرازدوستان درنوشتارهای بالا این سئوال رامطرح کرده وتقاضای روشنگری کرده اند ولی جالبه که هیچکس به آنها پاسخی نمی دهد؟ حافظ گرچه اززبان صوفی گفته که آن تلخ وش برای من شیرین ترازبوسه ی دوشیزگانست ولی همه ی ما می دانیم که پیامبراسلام وحتاقرآن، این تلخ وش را مادر ومنشا پلیدی ها نامیده وهمگان را ازنوشیدن آن برحذر داشته، چگونه می شود که حافظ عزیز واین سرحلقه ی عارفان، به این صورتِ طعنه آمیز وطنزآلود این مطلب رابااین جسارت بیان کرده وکفر ورزیده است.؟!؟ اگرهمه ی شرابهای رنگین وخوشگوارحافظ را شراب عشق ومعرفت ومحبت فرض کنیم،این تلخ وش ِ امّالخبائث را چگونه شراب عرفانی فرض کنیم و دم برنیاوریم. سئوال این است: ۱- این تلخ وش ِ ام الخبائث انگوریست یا عرفانی.۲-اگرانگوریست آیا مقابله با حدیث نبوی وآیه ۱۰۰ مائده ی قرآنی نیست که این تلخ وش رامنشاپلیدی ها شمرده است. انشااله که بحث رابه شکسته ونشسته نکشید و پاسخی روشنگرانه دهید.ممنون وسپاسگذار ازکس یاکسانی که بدون حاشیه پردازی شهامت وجرات پاسخگویی داشته باشد..

رضا نوشته:

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
صاحب دلان: ۱- کسانی که هنوز عاشق نشده ودل ازکف نداده اند. ۲- کسانی که صاحب فهم وشعورواهل ذوق هستند.خردمندان واهل دل، صاحبدلان درمقابل دل می رود زدستم آرایه ی تضاد ایجادکرده وبه زیبایی شعر افزوده است.تمام اشعار حافظ ازاین ویژگی برخورداراند. واین نکته ی ظریف یکی ازآن دهها نکته ی باریکیست که ماندگاری وجذابیّتِ اشعاراین نادره گفتار روزگاررارقم زده اند.

خدارا: شمارا به خداسوگند می دهم محض رضای خدا به دادم برسید.
“رازپنهان” همان عاشقی ودل سپردگیست.
معنی بیت: ای صاحبدلان محض رضای خدا به داد من برسید من درحال عاشق شدنم و ودارد دل ازدستم می رود. اگراین اتّفاق رخ دهد راز پنهان من آشکارخواهدشد به خاطر خدا راهکاری برای من ارایه دهید.
حافظ عزیز دراینجا به ظاهر درحال ورود به عشقی آتشین هست وازصاحبدلان و خردمندان کمک می طلبد تاراهکاری ارایه دهند. امّا روشن است که “صاحبدلان” دراین کارفروخواهندماند. حافظ خود این مطلب را بهترازآنها می داند وبا رندی قصد دارد توان ومنطق وقدرتِ خردمندیِ آنها رادرمقابل طوفانِ عشق به چالش بکشد. ضمن آنکه حافظ دراینجا باز پارادکسی زیبا خلق کرده است. اوازصاحبدلان کمک طلبیده تا مانع برمَلاشدن رازپنهان شوند، درصورتی که خودش با این درخواستِ کمک، سبب برملاشدن رازعاشقی شده است.! راست گفته اند که عشق وسرفه را نمی توان ازاطرافیان پنهان نمود!
دردِ عشق اَرچه دل ازخلق نهان می دارد
حافظ این دیده ی گریان توبی چیزی نیست

کشتی نشستگانیم ای بادِشُرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
بعضی کشتی شکسته وبعضی دیگرکشتی نشسته می خوانند. احتمالاً حافظ هردو رامدِّ نظرداشته تادرویرایش نهایی یکی رابگزیند. لیکن ازآنجاکه حافظ فرصتِ ویرایش نهایی اشعارخودرا نداشته، کسی نمی تواند بطور قاطع دراین موردنظردهد. درهردوحالت معنی درست است.
برخی گویند وقتی کشتی شکسته باشد دیگرنیازی به باد نیست.! درحالی که اینگونه نیست وممکن است کشتی شکستگان نیز درآرزوی وزش باد باشند تاکشتی ِ ترک بردارشده وهنوزغرق نشده راهرچه زودتر بطرف ساحل براند ویااگرکشتی کاملاًدرهم شکسته، حداقل تخته پاره های کشتی راکه سرنشینان بدانهاچسبیده اندبطرف ساحل براند وگرفتاران راازغرق شدن نجات دهد.
امّا بنظرنشستگان حافظانه ترمی نماید. گویی که حافظ درعالم رویا قصد سفرداشته،خودرادردرون کشتی تصوّر نموده که به همراه سایرمسافران منتظر وزش بادِ موافق بوده تاکشتی به حرکت درآید.(درآن روزگاران اغلب کشتی ها بادی بودند وبه وسیله ی بادبه حرکت درمی آمدند) یاشاید هم درواقعیّت اتّفاق افتاده بوده وحافظ به منظور دیداربا دوست ویک آشنا،می خواسته باکشتی به سفربرود،درکشتی نشسته ومنتظربرخاستن باد موافق بوده است.
شُرطه:مطبوع،موافق وپسندیده
دیدار: ملاقات، درقدیم به معنی رخ ورخسار بوده است.
معنی بیت:
ای بادِ مطبوع وموافق ،وزیدن آغازکن وکشتی ِ مارابه حرکت درآور. بسیارامیدواریم که بابه حرکت درآمدن کشتی،طی طریق کرده وبه ملاقات دوست دست بیابیم .ویا سیما ورخسار آن آشنای عزیز را دوباره ببینیم.
باشناختی که ازحافظ داریم قطعن منظورحافظ عزیز دراین بیت، تنها بدست آوردن وانتقال این معنای ظاهری نبوده است. اوقبلاً نیز چندین بار وجودِآدمی را به کشتی تشبیه کرده ومضامین بِکروزیبایی خلق نموده است. درغزلی اوساقی راخطاب قرارداده وازوی خواسته است که کشتیِ وجودش رادرشط شراب بیاندازد : “بیاوکشتیِ مارادرشطِ شراب انداز…..” ویا:
“اگرنه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی ازاین ورطه ی بلا ببرد”
بنابراین دراینجا نیزمطمئنّن قصد داشته مارا به معنای عمیق تری ازهمین جنس رهنمون گردد. او وضعیّت دنیا رابه ماننداقیانوسی پهناور تصوّر کرده وتک تک ما آدمیان رابه مانندمسافرانی فرض نموده که درکشتی ایی که درانتظاروزشِ بادموافق است نشسته اند. بدینصورت که روح ِ تک تک ما مسافریاناخدا،جسم ما کشتی،دنیا اقیانوس وبادِ شرطه همان نیروی مطبوع و جادوییِ عشق می باشد که سبب می گردد تا ما کشتی وجودِ خویش را ازمیان گردابها وطوفانهابه سلامتی عبورداده وتوفیق دیداربامعشوق اَزلی رابدست بیاوریم.
بسی نماندکه کشتیّ ِ عمرغرقه شود
زشوق موج تو در بَحر بیکران فراق
ده روزه مِهرگردون افسانه است وافسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
ده روزه مِهرگردون: دوست داشتنِ چیزهایی مثل مقام،پول،شهرت وغیره دراین دنیای ناپایدارکه هیچ ارزش واعتباری ندارند وبسیارزودگذر هستند.
افسانه: دروغ،قصّه
افسون: فریبنده
به جای: درحق
معنی بیت:
ای دوست،دنیای ناپایدار ودلبستگی های فریبنده ی آن را زیادجدّی نگیرکه واقعی وماندگارنیستند. مظاهردنیا وخوشی های آن دروغ وگول زننده هستند.دراین فرصتِ کوتاهی که درزندگی داری به دوستان واطرافیانت نیکی و خوبی کن ووقت راغنیمت بشمارکه بسیار کوتاه وزودگذراست.
یارمفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود.
درحلقه ی گل ومُل خوش خوانددوش بلبل
هاتَ الصّبوح هُبُّوا یا ایّها السَّکارا
مُل : شراب.
هات: به من بده.
صَبوح: شرابی که در صبح می خورند. شرابِ صبحگاهی
هُبُّوا: اَمربه بیدار شدن از خواب سحرگاهی
سَکارا (سکاری): جمع سَکران و سَکران یعنی مست.
معنی بیت: شب گذشته در مجلس شرابخواری که مزّین به گل نیز شده بود، بلبل به آواز خوشی چنین خواند: ازخواب بیدارشوید،شراب سحرگاهی بدهید، ای مستان
صبح است وژاله می چکد ازابربهمنی
برگِ صبوح ساز وبده جام یک منی

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را
صاحب کرامت: کسی که بخشنده وکریم است.
دراینجا نیز”کَرامت” درمقابل “درویش بینوا” آمده تاآرایه ی تضادایجادشود.
تفقّد:مهرورزی، دلجویی و احوالپرسی.
“روزی” هم به معنای رزق وآذوقه هم به معنای یک روزی
معنی بیت:
ای کریم وای توانگر ِ بخشنده، به شکر اینکه تو در حال حاضر از نعمت سلامتی وتوانگری برخوردار هستی، مقداری رزق وروزی به درویش فقیروتنگدست ببخش. یا ای توانگرکه صاحب گنج وزرهستی، یک روز ازسرلطف وبزرگواری حالی ازدرویش بی نوا بپرس و ازاودستگیری کن ودلش رابدست آور .
توانگرا دل درویش خودبدست آور
که مخزن زروگنج درم نخواهدماند

آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرفست
با دوستان مروّت با دشمنان مُدارا
این بیت آنقدرپُرمایه ودلنشین است که بصورت ضرب المثل درآمده است.
تفسیر:تشریح کردن معنا
“تفسیراین دوحرف است” یعنی درگِرو عمل کردن به معنا ومفهوم این دوعمل است.
مروّت: مردانگی،جوانمردی وانصاف
مُدارا: با تدبیر وبه نرمی رفتارکردن وپرهیزاز خشونت
معنی بیت:
رستگاری ،سعادت وآسودگی در این جهان و آن جهان ، درمعنای این دوعبارت مهم نهفته است، باید معنای آنها راتشریح وسپس بدانها عمل کرد. یکی رعایتِ مردانگی وجوانمردی دررفتاربا دوستان ودیگری پرهیزازخشونت وباملاطفت رفتارکردن با با دشمنان.
البته باید توجّه داشت که منظور از “دشمنان” در اینجا متجاوزان و غارتگران خارجی نیست، بلکه باتوجّه به قرینه ی ” دوستان” منظورحافظ از “دشمنان” کسانی غیرازدوستان صمیمی هستند که پیرامون ما مشغول حسادت، سخن چینی وکینه ورزیند. حافظ درموردِ مقابله بادشمنان ومتجاوزان شعرهای حماسی زیادی دارد ازجمله:
شاه منصورواقف است که ما
روی همّت به هرکجاکه نهیم
دوستان راقبای فتح دهیم
دشمنان رازخون کفن سازیم
رنگِ تزویرپیش مانبُوَد
شیرسرخیم وافعیِ سیه ایم

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گرتو نمی‌پسندی تغییرکن قضارا
درنظرگاه حافظ “نیکنامان” همان زاهدان، عابدان ،صوفیان وواعظان ریاکارند که با فریبکاری، درمیان خلق،خودراپاکدامن نشان داده و نام نیکی برای خویش گزیده اند. حافظ و همفکرانش طریقِ عشق ورندی را گزیدند که درمیان قشریّون ِ یکسویه نگر، بدنامی ولااُبالیگری تلقّی می شد.
معنی بیت: ما(رندان وعاشقان) را درکوی نیکنامی(درجرگه ی زاهدان وعابدان) راه ندادند! ازما انتظاری جز رندی نداشته باشید.مشیّت وحکم الهی ازاوّل براین بوده که ماطریق عشق ورندی راطی کنیم اگرای زاهد وواعظ که برما طعنه می زنی ومارابدنام ولااُبالی می خوانی، این وضعیّت رانمی پسندی قضای الهی راتغییربده! روشن است که نمی توانی با اراده ی خداوند مقابله کنی ویا آن راتغییردهی…. پس بگذار ما دراین طریق باشیم وتودرآن طریق!
مراروز ازل کاری به جزرندی نفرمودند
هرآنقسمت که آنجارفت ازآن افزون نخواهد شد.

آن تلخ وَش که صوفی اُمُّ الخَبائثش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبله العَذارا
تلخ وش: تلخ مزه
اُمَ الخبائث: مادر پلیدی ها،زاینده خبث ها،
این واژه برگرفته ازحدیثی منسوب به پیامبراسلام (ص) است که براساس آن ، شراب به عنوان مادرپلیدی ها ومنشازشتی ها شمرده شده است. امّاآیا واقعاّ حافظ درمخالفت با پیامبراسلام سخن گفته است؟
اینکه حافظ دربسیاری ازاشعارخود، شراب را ستوده وازآن به عنوان مایه ی آرامش وزداینده ی غم وغصّه ها یادکرده هیچ شکی نیست واین نیز درست است که بسیاری ازشرابهای خوشرنگ وخوشگوارحافظ، شرابِ عشق ومحبت ومعرفت بوده ومنظورحافظ،ازاین همه تاکیدبرشراب خواری، شراب انگوری نبوده است،لیکن تردیدی هم نیست که دربسیاری ازاشعارنیزازجمله همین بیت موردِ بحث،دقیقاً منظورحافظ ازشراب، نوع ِ انگوریِ آن است. امّا هرگز حافظ دراین بیت، قصد مخالفت با پیامبراسلام رانداشته ودلیل آن این است که “امّ الخبائث” راازقول “صوفی” ذکر کرده تاهیچ شُبهه ای دراین مورد باقی نماند. به ظَنّ ِ قوی منظور حافظ از”صوفی” همان صوفیان خانقاهها ودراویش متظاهر بوده که با دستآویز قراردادنِ احادیث وروایات، خودرا منزّه وپاکدامن نشان می داده ودیگران را متّهم به گناهکاری می کردند. ضمن آنکه عطار نیشابوری نیزکه خود صوفی معروفی بوده، داستانی دارد که درآن، از شراب با عنوانِ امّ الخبائث یادکرده و این احتمال متصوّرهست که منظور حافظ ازصوفی، همان شیخ عطار بوده باشد.گرچه بعضی ها معتقدند که به رغم ِ اینکه حافظ این عبارت رااز صوفی نقل کرده، بازهم جسارت به صاحبِ اصلی سخن (پیامبراسلام) به قوّت خودباقی مانده وحافظ مرتکبِ اهانت وجسارت شده است!.
بعضی دیگرنیزبراین باورند که چنین حدیثی اساساً ازپیامبراسلام نبوده واولین باراین مطلب از جانبِ عثمان مطرح گردیده وحافظ هرگزقصد جسارت به پیامبراسلام رانداشته است.
امّا نکته ای که قابل انکارنیست این است که چه بخواهیم وچه نخواهیم درهرصورت ناچاریم بپذیریم که حافظ عزیز ودوست داشتنی ما، در این بیت و اشعاری ازاین دست که کم نیز نیستند بصراحت ازشرابِ انگوری تعریف وتمجید کرده وآن راازبوسه ی دختران زیبا شیرین تر ولذیذترشمرده است.! بنابراین کسی که شرابِ تلخ مزه راوسوسه انگیزتر وشیرین ترازبوسه ی دوشیزگان می پنداردهیچ بعید به نظرنمی رسد که خودنیزگهگاه ننوشیده باشد.!
حافظ باتوجّه به باورهایی که داشته،روشن است که به اصول وقوانین شریعت زیادپایبند نبوده است. چراکه ازمنظر قرآن وشریعت،شراب نجس وحرام می باشد وبرای هرکس که آن راتبلیغ ،تهیّه ،حمل،نگهداری و یا مصرف کرده باشد، مجازاتی تعیین کرده است. بنابراین بهتراست حافظ را نه فردی مذهبی بلکه فردی آزاداندیش، آزادمنش وفرهیخته بنامیم! اگربه استنادِ تنها چند بیت شعراورادرهرمذهبی وفرقه ای قرار دهیم، قطعاً چندبیت دیگر درخواهیم یافت که حافظ درمخالفت باهمان مذهب سروده است! قراردادن حافظ درچارچوب هرمذهبی،دردرجه ی اوّل جفابرآن مذهب ودردرجه ی دوّم جفابر خود حافظ خواهدبود! باتوجّه به اشعار او که بازتابِ اندیشه ها واعتقاداتِ اوست، اودرچارچوب هیچ مذهبی جای نمی گیرد! همانگونه که خوداو بصراحت بارها وبارها تاکیدکرده، مذهب ودین او ،عشق ومحبّت ومهرورزی برپایه ی انسانیّت و جهان شمول بوده و به هیچ مذهب ومسلکی تعلّق خاطر نداشته است.
من نخواهم کرد ترکِ لعل یار وجام می
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است
اَشهَی: لذت و رغبتِ شدید
اَحلَی: شیرینی
قُبله: بوسه.
عَذَارا: دوشیزه.
معنی بیت: آن شرابِ تلخ مزه ای که صوفی از آن به عنوان مادر پلیدی هایادکرد، برای من از بوسه یِ دوشیزگان نیز لذیذتروشیرین تر است.!
شرابِ تلخ می خواهم که مردافکن بودزورش
که تایکدم بیاسایم زدنیا وشروشورش
هنگام تنگدستی درعیش کوش ومستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
تنگدستی: نداری وفقر
کیمیا: اکسیروماده ای که با آن چیزبی ارزشی رابه چیزی گرانبها وقیمتی تبدیل کنند. درقدیم کیمیاگران بدنبال ماده ای بودند که بتوانند به وسیله ی آن فلزاتی مثل مس وآهن رابه طلا تبدیل کنند.دراینجا حافظ به مددِ نبوغ خویش، خوشی وعیش وعشرت را همانند اکسیر و کیمیایی تصوّرنموده که باآن می توان فقر و ناداری راازبین برد واحساسی همانند قارون ِ ثروتمند وتوانگررابدست آورد.
قارون: ثروتمند مشهورزمان حضرت موسی،به استنادبعضی روایات،قارون به مددِ کیمیاگری که رموز آن راازخواهرخویش گرفته بوده به ثروت زیادی دست پیداکرده بود. ازهمین رو باحافظ بابهره گرفتن ازواژه ی کیمیا قصد داشته اشاره ملیحی نیزبه این موضوع داشته باشد. اغلب واژه ها راحافظ باوسواس ودرنظرگرفتن ارتباطات معنایی انتخاب می کرده وهمین امرنیزیکی ازرازهای ماندگاری وزیبایی اشعارحافظ شده و گستردگی وژرفای معنا رارقم زده است.
معنی بیت:
زمانی که گریبانت رافقرونداری گرفته وشدیداً درتنگدستی بسرمی بری،اندوه ورنج وغصّه را بردل راه مَده،خودرازهرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزادکن، باتقویتِ مناعتِ طبع،استغنا وبی نیازی، دردرون ِخویش به شادی وعیش وخوشی بپرداز شرایط چه اهمیّت دارند؟ تودرهرشرایطی که بسرمی بری هنوززنده ای واگرخوب به پیرامونت بنگری چیزهای زیادی برای شادمان بودن پیدا خواهی کرد. اگراین راز راکشف کنی، کیمیائیست که تورا تبدیل به فردی ثروتمندتراز قارون خواهد کرد.
برای روشن ترشدن این “کیمیای هستی” که حافظِ نکته پرداز به آن اشاره کرده،تصوّرکنید فردی ازفرطِ فقر ونداری درغم وغصّه فرورفته و کاملاًدرمانده ومستاصل شده ودیگر قادرنیست ازهیچ یک ازمواهبِ زندگی لذت ببرد، او مدّتیست درباتلاق یاس و ناامیدی دست وپامی زند وهیچ کس وهیچ چیزنمی تواند اورابه زندگی بازگرداند. درهمین شرایط ِ سخت وتحمّل سوز اگربه اوپیغامی برسد که فرضاً درفلان بانک یافلان مسابقه یک میلیارد تومان برنده شده وظرف چندماه آینده،پس ازطی مراحل اداری به اوپرداخت خواهدشد، بی تردیداوبه یکباره باصدوهشتاد درجه چرخش، به شادترین فرد روی زمین تبدیل شده وقطعاً مدّتِ یکماه ِ پیش رو را بااحساسی ناب وشادمانه خواهدزیست، درحالی که هنوز ازپولی که بظاهربرنده شده،یک ریال هم دراختیاراوگذاشته نشده وعملاًاوهیچ استفاده ای ازاین پول نکرده است!.امّاسرور وشادمانی تمام وجود اورا فرا گرفته است. پس می بینیم که این یکماه شادی ، بی آنکه ریالی به دست اوبرسد تنها دردرون اوتولید شده وشادی ومسرّت اوفقط وفقط خیالی وذهنی بوده است. عکس این قضیّه نیزدرتولید غم واندوه صادق است. تصوّرکنید که شما یک میلیاردتومان درحساب بانکی خودارید وبیش ازیکسال است که هیچ برداشتی ازآن نکرده اید وباتوجه به شرایطِ حال حاضر، پیش بینی می کنید که تایکسال دیگرنیزقصدندارید ازاین مبلغ برداشت کنید. ناگهان یک روزخبرورشکسته شدن آن بانک شما را زیر وروکرده وتامرز سکته به شوک فرومی برد! شما ماهها بااین غم واندوه زندگی می کنید وخواب وخور وتمام امورزندگیتان مختل می گردد. پس ازگذشت چندین ماه ناگهان خبر بهبود وضعیت بانک، وامکان دسترسی به حساب خود، شمارا ازغم وغصّه آزادمی سازد. بااینکه شمااصلاً قصد نداشتید دراین مدت ازحساب خودبرداشت کنید ولی دیدید که چگونه خبرورشکستگی بانک شمارا تامرزسکته به شوک فروبرد! یعنی بابهبود وضعیت بانک، یک ریال هم به شما خسارت واردنشد ولی شما ماهها دررنج وغصّه فرورفتید.
حافظ درآن روزگاران ، این کیمیای هستی راکشف کرده وبه ما یادآورمی شود که همه چیز(شادی وغم)دردرون ودرذهن وپندار ماست وبیرون ازماهیچ چیزنیست.
امروزه نیز فیلسوفان وروانشناسان تازه کشف کرده اند که لذت وشاد بودن، چیزی ذهنی ودرونیست واینگونه نیست که ازبیرون به آدمی منتقل گردد. آدمی این توانایی ِ خارق العاده را دردرون خویش دارد که دربدترین شرایطِ ممکن، تصمیم بگیردشادباشد واحساس شادی ولذت کند. این همان کیمیای هستیست که حافظ می خواهدتوجّه مارا بدان جلب ومارابه کشفِ آن ترغیب کند.
گداچرانزندلافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایه ی ابراست وبزمگه لب کشت
زنده یادسهراب سپهری براساس همین دیدگاه وباالهام گرفتن ازهمین بیتِ معجزه آسای حافظ است که شادمانه می سراید:
هر کجا هستم،باشم آسمان مال من است/ پنجره، فکر،هوا،عشق،زمین مال من است./چه اهمیت دارد؟/گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟/ من نمی دانم که چرا میگویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوترزیباست؟/ وچرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟/گل شبدرچه کم ازلاله ی قرمز دارد؟/ چشمهاراباید شست، جوردیگر بایددید./ واژه هارابایدشست./ واژه باید خودباد،واژه باید خودباران باشد./ چترها راباید بست،زیرباران بایدرفت./
سرکش مشو که چون شمع ازغیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
سرکشی: گردن فرازی،غرور وطغیان. باتوجه به اینکه شعله ی شمع همواره دررقص است وتلاش دارد باکشیدن سرخودبه سمت بالا وطرفین،جلوه وفروزش بیشتری داشته باشد، سرکشی لقبِ برازنده ایست. شمع درنظرگاه حافظ به زبان آوری وزبان درازی نیزمتهّم شده است.
سرکش مشو:نافرمانی وگردن فرازی مکن
چراچون شمع؟
زیرا درنگاه ظریف وشاعرانه ی حاقظ، شمع وقتی که فروزندگی ِ رخساردلبر رادید ازروی سرکشی وعصیان، لافِ دلفروزی زد وخواست بیشتر ازاو فروزندگی بیاورد! به همین سبب موردِ غضبِ دلبرقرارگرفت وسرنوشتش همین شد که با فروزندگی بسوزد وجان ببازد.هیچ کس نمی تواند درمقابل زیبائیهای دلبرسرکشی کند.دلبرنسبت به این موضوع حسّاس است،به زیبائی اش تعصّب داردوغیرتش برنمی تابد واورانابودمی کند.
غیرت: تعصّب
ازغیرتت بسوزد: ازروی غیرت، تورابسوزاند
معنی بیت: درمقابل زیبائیهای دلبر، گردن فرازی مکن،حدّ وحدودخویش رابدان وگرنه همانندشمع می سوزاندت ونابودت می کند. دلبر قدرت زیادی دارد وسنگ خارا که سخت ترین است درکفِ قدرت اومثل موم می شود.
موم که نرم ولطیف است درمقابل خارا که مظهرسختیست آمده تاآرایه ی تضاد ایجادگردد ضمن آنکه جنس شمع نیز ازموم است ازاین جهت نیز واژه ها ارتباط معنایی دارند.
شمع اگرزان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشّاق توشبهابه غرامت برخاست
آیینه ی سکندر جام می است بنگر
تا برتوعرضه دارد احوال مُلک دارا
آیینه ی اسکندر: براساس افسانه ای قدیمی، گویند که اسکندربه منظوررَصد کردن کشتی های دشمنان،دستورداد تا مخترعان و دانشمندان راهکاری بیابند تااینکه آیینه را اختراع کردند. اسکندرآن را برفرازمناره ای درشهر اسکندریه نصب کرد تا کشتی های دشمن رابه وسیله ی آن از فاصله های دور ببینند وبرای ازبین بردن ِ آنها تدبیری بیاندیشند وغافلگیرنشوند. حافظ خاصیّت شراب رانیز اینگونه می بیندکه می فرماید:
چون نقش غم زدورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مدوا مقرّر است
ازهمین روست که حافظ نیز آیینه ی سکندر راافسانه تلقّی کرده وجام شراب را که حقیقیست معرّفی می کند ومی فرماید: اگربدنبال آئینه ی سکندرهستی،آن افسانه ای بیش نیست،همین جام شراب رابنگرتاآنچه راکه آئینه ی سکندرنیزناتوان ازانعکاس آن بود رابرتو عرضه دارد.
درنظرگاه حافظ جام شراب ضمن اینکه باعث ازبین رفتن غمها وغصّه هامی شود،چشمها رابازکرده وآدمی راباحقایقِ نهفته ونادیدنی آشنا می سازد. انسان درعالم مستی، مشتاقِ مهرورزی شده وراستگوترمی گردد.(مستی وراستی) درعالم مستی بخشش وایثار راحت ترصورت می پذیرد ومادیّات وپول وجاه ومقام، ارزش ِ کاذب خودراازدست می دهد.وقتی کسی شراب می خورد دلش همانندِ آیینه ی سکندر که صیقل خورده وجلا یافته بود،صیقل می خورد ونادیدنی ها رامنعکس می کند.
دربسیاری ازغزلیّات حافظ، جام شراب ،آیینه ی سکندر، جام مِی،حتّاجام جم نیز که جام غیب نمای جمشید بوده وازغیب خبرمی داده، ،همه استعاره از “دل” است. شراب نیز می تواند شراب عشق، شراب محبت ومعرفت ویاهمان شراب انگوری باشد.شراب دل راجلابخشیده ونادیدنی هادرآن انعکاس پیدامی کنند.
“دارا”: ظاهراًآخرین پادشاه هخامنشی بوده که باآن همه جاه وجلال وحشمت،مغلوب اسکندر شد. می بینیم که واژه ها چگونه بایکدیگرارتباط معنایی پنهانی وظاهری ِ زیبایی دارند.
مقصود از “احوالِ ملک دارا”یادآوری ِ شکستِ بزرگ دارا ازاسکندر است. شراب ومستی باعث می شود تازنگارغم واندوه وکدورت ازدل زدوده شود وزوایای تاریک ِحوادث تاریخ برماروشن گردد وما ازآن عبرت بگیریم.
معنی بیت: اگربدنبال آیینه ی اسکندرهستی تا به وسیله ی آن آنچه دردوردستها رخ داده باخبر شوی، جام شراب رابدست آور ودرآن بنگر(بنوش ومست شو) تادرحال مستی به رازهایی دست پیداکنی وازغیب باخبرگردی، تاببینی که درگذشته های دور، چه حوادثی مثل بربادرفتن تاج وتخت باشکوهِ دارا، رخ داده وتوبا عبرت گرفتن ازآنان ،راه درست وراستی پیشه گیری.
حافظ جام شراب رانه تنها ازآئینه ی سکندر بلکه حتّا ازجام جم نیزوالاترمی دانست.
ساقی بیارجام باده وبامحتسب بگو
انکارما مکن که چنین جام، جم نداشت
تُرکان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت پیران پارسا را
ترکان: زیبارویان ترک زبان که باوجوی که غارتگران دل ودین هستندعمر وزندگی دوباره می بخشند.
پارسی گو: آوازه خوانانی که شعرپارسی می خواندند.
بشارت: مژده
پارسا ایهام دارد: ۱- پارسی، فارس زبان ۲- پرهیزگاروباتقوا
معنی: زیبارویان ترک زبان که درزیبایی وشهرآشوبی شهرتی دارند هنگامی که باآن لهجه ی شیرین،شعرپارسی می خوانند،چنان باعشوه وناز دلبری می کنند که زندگی وعمردوباره می بخشند. ساقی این مژده را به پیران پارسی زبان که بخش زیادی ازعمرخویش را درزهد وتقوا سپری کرده وازاین بابت ملول ونگران هستند برسان وبگوکه تا این لولیان شیرین کارچنین به دلبری مشغولند نگرانی ازبه پایان رسیدن عمرنداشته باشندچراکه باصحبت کردن ومعاشقه باآنان عمر گرانبها راکه باپرهیزگاری تلف کرده اند دوباره به دست می آورند.
گرچه پیرم توشبی تنگ درآغوشم گیر
تاسحرگه زکنارتوجوان برخیزم
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
این بیت پایانی به بیتِ : “درکوی نیکنامی مارا گذرندادند/ گرخودنمی پسندی تغییرکن قضارا” برمی گردد وهمان مفهوم ومعنا رادوباره باعبارتی متفاوت بازگومی کند تا زبان ودهانِ منتقدین رابربندد.آنهاکه ازشرابخواری وعیش وعشرت حافظ ناراحت وناراضی اند واورانصیحت می کنند که ازعیش وعشق وشراب دست بردار وتوبه کن.
وحافظ فریادمی زندمعذورم دارید که:
من ترک عشق وشاهد وساغرنمی کنم
صدبارتوبه کردم ودیگرنمی کنم!
امّاافسوس که گوش شنوایی وجودندارد! هرچه حافظ اصرار می کند منتقدین با آسمان وریسمان به هم بافتن، انکارمی کنند! تااینکه حافظ ناگزیر به زبان خودِ زاهدان سخن می گوید وازمنطق وتوجیهِ آنها استفاده می کند تادست ازسرش بردارند! می فرماید: مگرشماخودتان معتقدبه این نیستید که هرچیزی که حادث می شودوهراتّفاقی که رخ می دهد به اراده ومشیّتِ الهیست.؟ مگر شمانمی گوئید که هیچ برگی ازدرخت فرونمی افتد مگربه خواست خداوند؟ پس بدانید که ازروز ازل مشیّت وخواست اوچنین بوده که من اینگونه که هستم(رندوعاشق ونظرباز) باشم وشماآنگونه که هستید (زاهدوعابدوواعظ) باشید.
معنی بیت خطاب به زاهدان وعابدان ومنتقدین البته باچاشنی طعنه:
حافظ به میل واراده ی خویش این خرقه ی شراب آلود را بر تن نکرده ای شیخ پاکدامن! عذرم رابپذیر و بیش ازاین آزارم مَده.
مقصود اینکه اگرمن به زیرخرقه،شیشه ی شراب حمل می کنم ومردم گمان می کنند دفتروکتاب است! اگرلباس زُهدِ من به شراب آلوده ونجس شده، به اراده خودم نبوده است،بلکه تمایلات ِ درونی که از اختیارمن خارج بوده وازفطرتم سرچشمه می گیرد مرا به این کار واداشته است. ای شیخ که تظاهرمی کنی پرهیزگار وپاکدامن هستی! محض رضای خدابگذر وبگذاربه حال خودم باشم.
خدارامُحتسب مارابه فریادِ دَف ونی بخش
که سازشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد.

عباسی - فسا نوشته:

در این مصرع یک ایراد وجود دارد که فعل هاتوا در ابتدای آن به صورت مفرد «هات» آمده است در حالی که خطاب به «أیُّها السکاری» است که جمع می باشد و نیز کلمه سکاری به صورت سکارا نوشته شده. سکاری مثل موسی عیسی الف مقصوره داره
صحیحش این است:
هاتُوا الصّبوح هبّوا یا أیها السکاری
و در خواندن هم هیچ ایرادی ندارد چون واو در هاتوا به همزه رسیده و التقاء ساکنین است و خوانده نمی شود
شاید هم نویسنده «هاتوا الصبوح» را شنیده و گمان کرده است که هاتُ الصبوح است که البته خواندنش همین طور است

ترجمه: ای مستان بشتابید و جام می صبگاهی بیاورید

  • دکتراحمدرضا نظری چروده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی