بیگم دختر هاتف، متخلص به رَشحه (۱۱۹۸ قمری - ؟) شاعر ایرانی در دوران قاجار بود.
پدر بیگم (هاتف اصفهانی)، شوهرش (میرزا علی اکبر، متخلص به «نظیری»)، پسرش (میرزا احمد متخلص به «کشته») و برادرش (سید محمد متخلص به «سحاب») نیز همگی شاعر بودند.
مقام شعری بیگم از برادرش «سحاب» بلندتر بود. او از سادات بود و مدح بعضی از دختران و پسران فتحعلی شاه قاجار میگفت. محمودمیرزا در تذکره نقل مجلس مینویسد رشحه شاعری بسیار توانا بود و «با لاله خاتون و مهری هروی و مهستی گنجوی که مهتر و بهتر شعرای نسوان میباشند همسر و برابر است.»
دیوان شعر بیگم به گفته محمودمیرزا سه هزار بیت شعر داشت که از بهترین و بزرگترین دیوانهای یک زن شاعر ایرانی بود ولی متاسفانه در دست نیست. در تذکره نقل مجلس صدبیت از شعرهای او و ضمیمه دیوان هاتف هفتاد و پنج بیت آمده است.
تاریخ دقیق مرگ وی مشخص نیست ولی تا سال ۱۲۳۱ ق رشحه هنوز زنده بود. (منبع : ویکیپدیای فارسی ذیل رشحه)
شعرهای کامل رشحه در این مجموعه اینها هستند:
غزل - ماهم اگر به قهر شد از لطف بازگشت ...
غزل - آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک ...
غزل - جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم ...
غزل - چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم ...
رباعی - ای از لب تو به خون رخ لعل خضاب ...
فهرست شعرها به ترتیب آخر حرف قافیه گردآوری شده است. برای پیدا کردن یک شعر کافی است حرف آخر قافیهٔ آن را در نظر بگیرید تا بتوانید آن را پیدا کنید.
مثلاً برای پیدا کردن شعری که مصرع پریشان زلف او را بر بناگوش مصرع دوم یکی از بیتهای آن است باید شعرهایی را نگاه کنید که آخر حرف قافیهٔ آنها «ش» است.
ا | ب | ت | د | ر | ش | ک | م | ه | ی
از یک قصیده: همه شب پای فرو هشت به کاشانهٔ ما
مطلع یک غزل: کز گریه ز روی تو ببندد نظرم را
مطلع یک غزل: دعوی خون بیش ازین کی باشد از قاتل مرا
نا مشخص: هر کجا ذکر به نامش همه آفاق حیا
رباعی: وز خجلت دندانت گهر غرق در آب
مطلع یک غزل: یا به افسون کرده پنهان در دل شب آفتاب
مطلع یک غزل: شوم فدای تو، احوال چشم تو چون است
غزل: شکر خدا که آه سحر چاره ساز گشت
مطلع یک غزل: غم از آن دارم که محروم از سر کوی تو رفت
مطلع یک غزل: پیداست به رخ از آن علامت
مطلع یک غزل: غمزهات جان میرباید عشوهات دل میبرد
از یک غزل: تیر دل دوزی به دل ز ابرو کمانی میرسد
از یک غزل: که بگشاید به روی خود دری چند
از یک غزل: غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود
از یک قصیده: کشد بر سر خویش خورشید معجر
از یک قصیده: ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار
مطلع یک غزل: زند هر صبح چون شانه به زلف عنبرین تارش
مطلع یک غزل: که بر جانم نهد دردی بتر از درد رحمانش
مطلع یک غزل: پریشان زلف او را بر بناگوش
غزل: یک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک
از یک غزل: نه اینکه رفتی و رو بر مه دگر کردم
از یک قصیده: پشت پا بر تاج خاقان و افسر قیصر زدم
غزل: که بینم از تو وفایی گذشت عمر و ندیدم
از یک غزل: بی تو گلخن بنماید به نظر گلزارم
غزل: به کرشمههای نهانی و به تفقدات زبانیم
نامشخص: گلستان سر کوی تو با زاغ و زغن مانده
نامشخص: بیقراری داد با این دل قرار تازهای
نامشخص: نه خرم از تو در صبحی نه دلشاد از تو در شامی
نامشخص: نگاه حسرتی داریم و آهی