شعر معروفی از سیف فرغانی است که در زمان یورش مغولان به سرزمین پارسی و خراسان بزرگ سروده شده است.
با توجه به تلاشهای نکبتباری که بیخردان کنونی حاکم بر خراسان بزرگ برای پارسی ستیزی و فرهنگزدایی در این سرزمین باستانی به کار میبندند، بازخوانی شعر سیف فرغانی پاسخ دندانشکنی است.
دوره مغول از دید تنوع و رخداد حوادث تعیین کننده یکی از مهمترین و سرنوشتسازترین و پرپیشامدترین دورههای تاریخ ایران شمرده میشود.
این پیشامدهای خونبار، افزون بر ابعاد گسترده کشتار و ویرانی، فروپاشی شهرآیینی، نابودی فرهنگی و اجتماعی و اندیشه را به همراه داشت. از همگسیختگی رخدادهای اجتماعی، فروپاشی فرهنگی و پنداری، کشتار سنگدلانه و گسترده مردم، رواج انواع ستمها و تباهیهای اجتماعی، دستدرازی به جان و دارایی و ناموس مردم و تهیدستی و نابسامانی دستاورد این تازش بود.
شهرها و روستاها ویران و گاه با خاک یکسان شد. چنگیز خان خود بر این باور بود که او عذاب خداست که بر سر گناهکاران فرود آمده است و از سوی انبوه مردم آن روزگار، که برخی از بزرگان و روحانیان نیز در میان آنان دیده میشدند، هجوم سیلآسای آنان به مانند «قهر الهی» و نشانه عذاب خداوندی برداشت میگردید.
برخی از پژوهشگران، مردم این روزگار را در رویارویی با مغولان به سه گروه بخشبندی میکنند:
گروه نخست مردم نادان و بیخردند، ناآگاه آمده و از پیاش میگذشتهاند، گروه دوم که بیشتر بزرگان و بلندپایگان از آنان بودند، برای جایگاه دنیوی خود را با طبقات فاسد حاکم یا اجتماع همرنگ میکردند و این زبانزد را به کار میبستند که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!
و گروه سوم که از اوضاع روزگار به جان آمده بودند و دردها در دل و بارها بر جان داشتند خود سه دسته میشدند:
دسته نخست از راه پند و اندرز به ستمگران و زورگویان آنان را به دستیاری مردم و دست برداشتن از آزار و شکنجه مردم راهنمایی میکردند مانند سعدی، دسته دوم بیباک و بیپرده نکوهش و خردهگیری آشکارا و تند میکردند مانند سیف فرغانی، و دسته سوم به روش طنز و هزل، شوخی و کنایه به نکوهش میپرداختند مانند عبید زاکانی. در این میان مولانا با شکوه فراوان و رویگردان از ترس و هراسی که مغولان بر جان مردم افکنده بودند به شیوه ویژه خود دشمنی خود را بازگو میکرد و به بلندپایگان و بزرگانی که با آنان در پیوند بود، پافشاری میکرد که از همکاری با مغولان و پذیرش خواری و زبونی پرهیز کنند.
سیفالدین ابوالمحامد محمد فرغانی نامور به سیف فرغانی از چامهسرایان سده هفتم و هشتم هجری زاده فرغانه [شهری در فرارود خراسان گذشته و ازبکستان امروز] است که در دوره چیرگی و فرمانروایی مغولان زندگی میکرد. نقدهای رک و جدی خالی از یاوهگویی، بیان کاستیهای اجتماعی، برشمردن زشتیها و پلیدیهای طبقه فاسد جامعه از ویژگیهای سرودههای سیف میباشد.
گفتار تند و کوبنده سیف فرغانی در برخورد با فرمانروایان مغول، گماشتگان و مزدوران آنها و نیز در برابر سیهکرداریها و ستمگریهای اجتماعی، در سرودههای هیچ چامهسرا دیگر این دوره دیده نمیشود و میتوان سیف فرغانی و عبید زاکانی را دو روی یک سکه دانست. عبید با ریشخند تند و نیشدار و گزنده به همان راهی میرفت که سیف با گفتار رک و بُرا و کوبنده.
سیف فرغانی در زمان اباقا خان، که از ستمگرترین و پتیارهترین ایلخانان مغول بود و دستش به جان و مال و ناموس مردم بیبهره دراز، زادبوم خود در فرارود را ترک گفت و دوری از میهن در پیش گرفت و در آقسرا، یکی از شهرهای کوچک سلجوقیان روم [در ترکیه امروز] ماندگار شد، و از خانگاه کوچکی که در آن جا داشت، فریاد واخواهی و نکوهش خود و هممیهنان ستمدیده و بیبهرهاش را در برابر ستمپیشگان و خونخواران مغول سر داد، و سرزمین مادری خود را «دار البلا» نامید.
سیف همانند ناصرخسرو و عطار، آزاده و وارسته بود و درِ سخنوری را به پای خوکان نریخت و ارزش چامه و چامهسرا را فروکاست نکرد، وانگه از چامه چون تازیانههایی برای کیفر چپاولگران، زورگویان و چیرهشدگان استفاده کرد. و توان و شکوه آنها را به ریشخند گرفت و بوم رنج را بر آشیان دولت آنان رو به گذر دید.
نکته دیگری که بدینسان در سخنان سیف در خور نگرش است، این است که او بهمانسان که ستم ستمگران و تباهی تبهکاران را هویدا میکند به هممیهنان خود نوید میدهد، که نباید دچار ناامیدی و دلسردی شده، راه گردن نهادن در پیش گیرند و در برابر بیگانگان بیمناک شده، خود را ببازند؛ وانگه باید ایستادگی و پایداری کنند تا از دل شب تاریک، سپیده بدمد. چرا که «او در جهان اخلاقی، مانند غزالی کیمیای سعادت را در شور باورمندی و نه در فرزان یونانی میدید و دنیای آشفته خود را تنها از راه دستآویزی به دستاویز استوار حق و حقیقت بازسازی پذیر میدانست.» و چشمداشت چوپانی از گرگ را نادرست میانگاشت. نکته دیگری که سیف را از بسیاری از چامهسرایان هم روزگار خود جدا میکند، پرهیز دادن چامهسرایان از ستایش و ستودن پادشاهان و فرمانروایان زمان است.
از ثنای امرا نیک نگهدار زبان
مدح این قوم دل روشن تو تیره کند
گرچه رنگین سخنی نقش مکن دیواری
همچو رو را کلف و آینه را زنگاری
بیگمان بسیاری از راستینگیها و ناگفتههای کارنامه گذشتگان را باید درمیان سرودههای چامهسرایان آن روزگار جست و با سرگذشت و سرنوشت سیاه مردم آن روزگار تا اندازهای آشنا شد و به سختیها، رنجها، سرگردانیها، کشتار و تاراج مردم، سیهکرداری و فرومایگی فرمانروایان و از دست رفتن بخش بزرگی از شورمیهنپرستی و ارزشهای رفتاری پی برد.
چکامه زیر یکی از پرآوازهترین واکنشهای اجتماعی و سیاسی سیف فرغانی است که در برابر فرمانروایی تمامیتخواه مغول سروده است:
شعر کامل هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات »
شمارهٔ ۲۳
باتوضیح مشکلات ابیات
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان بشما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگطبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
لغات
رونق: رواج، پیشرفت. بوم: جغد. محنت: اندوه، غم. از پیِ: برایِ. دولت: سعادت، خوشبختی، دوران حکومت و فرمانروایی. آشیان: آشیانه. اجل: در اصل زمان و هنگام، مجازاً زمانِ مرگ، مرگ. گلوگیر: خفه کننده، قطع کنندۀ نفس. خاص: انسان برگزیده. عام: مردم عادی. داد: عدالت. بقا نکرد: باقی نماند. بیداد: ظلم. مملکت: کشور. غرّش: آواز مهیب. عوعو: بانگ و فریاد سگ. بسی: بسیار. شمع: وسیلۀ روشنایی گران بها. کشتن شمع: خاموش کردن شمع. چراغدان: جایی که در آن چراغ گذارند، مجازاً به معنی چراغ، وسیلۀ روشنایی ارزانقیمت. مُفتخََر: سربلند، افتخارکننده. طالع: اقبال، بخت. مسعود: مبارک، خجسته. اختر: ستاره. جور: ستم. رَمه: گلّه. طبع: سرشت. شبان: چوپان.
هم زبانان ما در آسیای میانه خاصه تاجیکستان کلمه خواستن را به نحوی که ما تلفظ می نمائیم ادا نمی کنند و به همان نحوی که در شعر سیف آمده یعنی "خوهم" Khoham" قرائت می نمایند.
این قصیده ی حماسی سیف شاید بس باشد برای جاودانی شدن نام این آزادمرد ادبیات ایران قصیده ای که در حکم بیدارباش و آگاهی است خطاب به ظالمانی که خون خلق را در شیشه کرده اند. به آنها با آن اندازه اطمینان که انگار آینده را می بیند و از عاقبت آنان خبر دارد هشدار می دهد که روزگار شما نیز دو روزی بیش نیست و همان طور که غرش شیران گذشت و رفت این عوعوی همچون سگ شما نیز دیری نمی پاید و اختر سعد شما زمانی فرو خواهد مرد و کاروان شوکت و کبریایتان به ناچار این کاروانسرای دنیا را ترک خواهد کرد.