آیا نویسنده بی طرف داریم یا اینکه همه ژست های فریب دهنده است؟ پانکاج میشرا و لسلی جمیسون ترجمۀ: نجمه رمضانی
آیا نویسنده بی طرف داریم یا اینکه همه ژست های فریب دهنده است؟
آیا نویسنده میتواند بیطرف باشد؟
ژست انصاف و بیطرفیْ حقههایی لفاظانه هستند
پانکاج میشرا و لسلی جمیسون
ترجمۀ: نجمه رمضانی
بت عینیت و بیطرفی در قرن هجدهم ساخته شد، زمانی که برخی متفکران علم را کلیدی به آزادی فردی دانستند و کمکم امیدوار شدند که خرد جهانی جانشین دیدگاههای فرقهای در ایمان مذهبی یا خرافه شود. البته، از آن زمان تاکنون اتفاقات زیادی افتاده که سبب میشود در این اعتقادِ عصر روشنگری به معیارهای عینی تردید کنیم. در بخش بوکاِندزِ «نیویورک تایمز»، پانکاج میشرا و لسلی جمیسون در این باره بحث میکنند که آیا روزی نویسندگان میتوانند تعصبهای خود را واقعاً کنار بگذارند؟
AddThis Sharing Buttons در بخش بوکاِندز، دو نویسنده به سؤالاتی دربارۀ جهان کتاب پاسخ میدهند. جنت ملکم یکبار گفت: «ژست انصاف و ادای بیطرفیْ حقههایی لفاظانه» هستند. پانکاج میشرا و لسلی جمیسون در این باره بحث میکنند که آیا روزی نویسندگان میتوانند تعصبها و تفسیرهای خود را واقعاً کنار بگذارند.
پانکاج میشرا
در قرن نوزدهم، افراد قدرتمندی که بیعدالتیهای وحشتناک را مجاز میدانستند گمان میکردند جمجمهشناسی علمی عینی است.
وقتی پیامدهای «اخبار تقلبی» کاملاً حس میشود و یکی از ترولهای اینترنتی۱ در توئیتر به قدرتمندترین انسان روی زمین تبدیل میشود، جز مقاومت در برابر نظر جنت ملکم کار دیگری نمیتوان کرد. مطمئناً اکنون بیش از هر زمان دیگری در گذشته ضرورت دارد که نویسندگان بر معیارهای عینی و مشترک برای گفتمان عقلانی صحه بگذارند. یک بار دیگر آموختهایم که نسبیباوری اخلاقی به نفع عوامفریبهای دروغین است.
درعینحال، «سیاستهای پساحقیقت» احتمالی را که همواره کوشیدهایم کتمان کنیم پیش رویمان گذاشته است: اینکه، به بیان نیچه، هیچ حقیقتی وجود ندارد، تنها تفسیرها هستند، وانگهی این تفسیرها رونق مییابند، نه به این خاطر که عادلانه و منصفانهاند، بلکه از آن رو که قدرت بیخردانۀ یک اتفاقنظر حامی آنها است.
پس آیا بیطرفی محکوم به شکست است؟ و چطور از اتاقهای پژواک۲ چندجانبۀ خود بگریزیم تا به فضای مشترک لازم برای دموکراسی دست یابیم؟ شاید مجبور شویم از بتِ عینیت چشم بپوشیم. این بت در قرن هجدهم ساخته شد، زمانی که چند انسان همفکر علم را کلیدی به آزادی فردی دانستند و کمکم امیدوار شدند که خرد جهانی جانشین دیدگاههای آشکارا فرقهای در ایمان مذهبی یا خرافه شود. البته، از آن زمان تاکنون اتفاقات زیادی افتاده که سبب میشود در این اعتقادِ عصر روشنگری به معیارهای عینی مبتنی بر الگوهای علمیِ بیطرف تردید کنیم.
برای نمونه، رماننویسها نشان دادهاند که افراد هم مانند جوامع انسانی سرسختانه متکثرند. برخی منتقدان ادعاهای بیطرفانۀ عینیت را، که از سوی متفکران روشنگری مطرح میشد، زیر سؤال بردهاند. کارل ال. بکر در کتاب شناختهشدۀ خود، شهر آسمانی فیلسوفان قرن هجدهم۳، استدلال کرد که این متفکران، که اعضای یک اقلیت بلندپرواز بودند، از نظر ایدئولوژیک، اصلاً بیطرف نبودند. آنها، با واداشتن افراد دیگر به قبول ایمان خودشان به قوانین اخلاقی و طبیعی عینی، میکوشیدند قدرت خود را تحکیم کنند.
تاریخ مدرن تا حد زیادی نشان داده علم، که اعتقاد به عینیت ابتدا از آن اقتباس شد، ممکن است مُخلِ آزادی فردی باشد. در قرن نوزدهم از علم برای توجیه تعصبهای خشن نژادپرستانه استفاده میشد. ما اکنون جمجمهشناسی را شبهعلم مینامیم؛ اگر به قرن نوزدهم بازگردیم، افرادی قدرتمند که به بیعدالتیهای بیرحمانه مشروعیت میبخشیدند بر این باور بودند که جمجمهشناسی بهشکل خللناپذیری عینی است.
از آن زمان تاکنون تغییرهای پارادایمیِ بسیاری اتفاق افتاده و سبب شده عینیتْ تعصبی محلی و موقت به نظر آید. یکی از شگفتیهای تاریخ مدرن این است که طبقۀ حاکم ایالات متحده قاطعانهتر از هر کس دیگر از عینیت حمایت میکردند. گویی نخبههای سفیدپوست و پروتستان این کشور، بهطور خاص، نیازمند حقههای لفاظانۀ انصاف و بیطرفی بودند تا در جامعهای متنوع و چندپاره شایستۀ تأیید باشند و تعصبهای خود را پنهان کنند.
اما رضایت ملیای که ساخته بودند، مدتها پیش از آنکه ثروتمندی اهل منهتن آن را از بین برد، رو به ضعف گذاشته بود. اولینبار، جنبشهای حقوق مدنی آن را به چالش کشیدند و سپس قالبهای بسیاری که امروزه با عنوان «لیبرالیسم هویت» ریشخند میشوند. همچنین حقیقت دارد که در سالهای اخیر، خود نخبگان هم مرجعیت خود را بهعنوان داعیهداران خرد جهانی تضعیف کردهاند. زمامداری بوش آشکارا «اجتماع واقعیتمحور» -یعنی تمام افراد دارای فرضیات مشترک دربارۀ عقلانیت- را به سخره میگرفت.
بیشک، تعجبانگیزترین نمونۀ اخیر سیاست پساحقیقت همچنان حمله به عراق است، زمانی که مطبوعات جریان اصلی و همچنین سیاستمداران دست به ساخت یک «حقیقت» دربارۀ سلاحهای کشتار جمعی زدند که وجود نداشتند. همچنین معلوم شده که پافشاری اطمینانبخش نخبگان فنسالار در این باره که مزایای سرمایهداری جهانی سرانجام به «نشت اقتصادی»[۴] میانجامد، اگر نگوییم به شکل وقیحانهای خودخواهانه، دستکم سادهلوحانه است.
پس ترامپ باوری توخالی دربارۀ دانش بیطرف را از بین برده است؛ ظهور فرقهگرایی از تنوع واقعی تجربهها و دیدگاهها در پسِ ژست فریبندۀ بیطرفی پرده برداشته است. ما همواره، برای تبادلنظر، مناظره و گواه بودن، به معیارهای مشترک نیاز خواهیم داشت. اما ظاهراً دیگر فایده ندارد که وانمود کنیم یک موضع ایدئولوژیک بیطرفِ عینی وجود دارد. حالا مسیر ناهموار کثرتگرایی اصیل در مقابلمان گشوده است و راهی نداریم جز کشیدن نقشۀ آن.
لسلی جمیسون
من با تصدیق دستور کار خود، راه را برای شواهد مقابل آنها میگشایم.
چند سال قبل، مقالهای دربارۀ یک مشکل پزشکی نوشتم، مشکلی که بیشتر پزشکان آن را باور نمیکنند. آنها باور نمیکنند افرادی که طبق تشخیص از بیماری مورجلن[۵] رنج میبرند، مشخصترین علامت خود را «واقعاً» تجربه میکنند: رشتهها و تارهای توضیحناپذیری که از پوستشان پدید میآیند. میتوان گفت: بیشتر پزشکان این بیماری را موقعیتی ذهنی و نه عینی میدانند.
وقتی به گردهمایی سالانۀ بیماران مورجلن رفتم، مشاهده کردم که میل همیشگی به «عینیت» به بخشی لازم در خودِ بیماری تبدیل شده: تلاش برای اثبات اینکه این مشکل پدیدهای عینی است. برای بیماران مورجلن، عینیت نوعی تقدس پیدا کرده بود. شاید به این معنا که رنج آنها شایستۀ دلسوزی و مراقبت است. عینیت مستلزم مدرک واقعی بود و همچنین، کمکم متوجه شدم، مستلزم من هم بود، نویسندهای که شاید روزی داستان آنها را نقل کند. اما من هرگز به دنبال بیطرفی نبودهام و توان دستیابی به آن را در خود ندیدهام. پس چیزی که نوشتم تلاشی برای ایستادن در جایگاهی بیطرف نبود، بلکه بررسی میل به شالودۀ محکمِ بیانِ عینی بود. من به جای استدلال در موافقت یا مخالفت با واقعیت عینیِ بیماری مورجلن، در متن خود دربارۀ وضع بغرنج خودِ عینیت نوشتم: چرا ما علائم جسمی عینی را پیششرط ضروری دلسوزی میدانیم؟ تجربۀ وضعیتی بدون ترازهای «عینی»، که دیگر افراد بتوانند آن را درک کنند، چقدر دردناک است؟
من همچنین به رابطۀ ذهنی خود با سوژههایم اعتراف کردم: میل به احترام به عمق و واقعیت درد آنها، ترس از اینکه امتناع از ارائۀ تأییدی «عینی» دربارۀ تجربۀ آنها ممکن است بهنوعی خیانت، یا استدلالی علیه رنج این افراد تلقی شود. اینکه نویسندهای به محدودیتهای دیدگاه خود اعتراف کند، ممکن است مسئلهای عمیقاً نگرانکننده باشد. ظاهراً خودمحوری یا تحریفِ عمدی است، اما اغلب تنها روشی برای شفافیت دربارۀ تحریفهایی است که خواهناخواه رخ میدهند. توهمِ عینیت فشاری ایجاد میکند تا سرپوش بیطرفی و علم مطلق را حفظ کند.
اما من میدانم در هر نوشتهای که تولید میکنم باروبنهای با خود میآورم، خواه آن نوشته روایت شخصی باشد، داستان تاریخی، نقد ادبی خواه گزارش: بهخصوص تأثیر
احساسات، تعصبها و تفسیرها، برایشان کارت دعوت فرستاده باشید یا نه، همیشه سروکلهشان در مهمانی پیدا میشود
انحرافدهندۀ تاریخم، فکروذکرهای همیشگی، و دلبستگیهایم را با خود میآورم. احساسات، تعصبها و تفسیرها، برایشان کارت دعوت فرستاده باشید یا نه، همیشه سروکلهشان در مهمانی پیدا میشود.
آیا این بدان معناست که برای روشنفکری و تحلیل منصفانه، دقت شایسته، تحقیق و گزارش مناسب جایی وجود ندارند؟ البته که هست. باید باشند. مثلاً میتوانید آنچه را افراد مصاحبهشونده به شما گفتهاند در نظر بگیرید، و نه آنچه شما میخواستید که بگویند. از نظر من، ناممکن دانستن عینیت گذرگاهی نیست تا هر کار که میخواهم انجام دهم: با شواهد گزینشی برخورد کنم، حقایق یا عقاید سوژههایم را تحریف کنم، جهان را به سوی نظریات خودم خم کنم. بلکه راهی است برای اینکه تا حد ممکن آشکارا ترازهای ذهنی خود، چگونگی اعمال تغییر، و تأثیرش را بر آنچه مینویسم در نظر بگیرم؛ پس پاسخگوییام در مقابلِ همۀ چیزهایی که ورای ذهنیت من هستند افزایش مییابد، نه کاهش. من با تصدیق دستور کار خود، راه را برای شواهد مقابل آن میگشایم.
فرهنگ انگلیسی آکسفورد «objective» (عینی) را چیزی تعریف میکند که «به آگاهی عرضه میشود، و نه خودِ آگاهی»؛ چیزی که «ابژۀ درک یا تفکر است و با سوژه تفاوت دارد.» اما وقتی من چیزی میخوانم، خودِ آگاهی همانی است که در جستوجویش هستم و وقتی مینویسم، خود آگاهی همانی است که میکوشم ابراز کنم، جدای از جهان نیست، اما آن را به حساب میآورد. آگاهی آلایندهای نیست که لازم باشد از این نظام زدوده شود؛ موجب و ضرورت محرک یک رویارویی است. وقتی مینویسم، نمایش رویارویی آگاهیام با جهان را روی صحنه میبرم -اغلب ناشیانه است و بیشتر مضحک تا حماسی- نه اینکه پاورچینپاورچین روی صحنه راه بروم، و بکوشم وانمود کنم که اصلاً آنجا حضور ندارم.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۳ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان «?Is It Possible for a Writer to Be Objective» در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است و وبسایتترجمان در تاریخ ۹ خرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «آیا نویسنده میتواند بیطرف باشد؟» ترجمه و منتشر کرده است.
** کتاب بعدی پانکاج میشرا، دوران خشم در فوریه منتشر خواهد شد. او کتابهای متعددی نوشته از جمله رمانتیکها: یک رمان که برندۀ جایزۀ هنری سیدنبام لسآنجلس تایمز برای اولین داستان شد و از ویرانههای امپراتوری که به دور پایانی رقابت برای جوایز اورول و لیونل گلبر در ۲۰۱۳۳ راه یافت. او عضو انجمن سلطنتی ادبیات است و مقالاتی دربارۀ سیاست و ادبیات در نیویورک ریویو آو بوکز، نیویورکر، گاردینِ لندن و لندن ریویو آو بوکز ارائه کرده است.
*** لسلی جمیسون نویسندۀ مجموعه مقالات آزمونهای همدلی است که برندۀ جایزۀ بخش غیرداستانی نشر گرِیوُلف شد. اولین رمان او، کمد نوشیدنی جین، به دور پایانی رقابت جایزۀ هنری سیدنبام لسآنجلس تایمز برای اولین داستان راه یافت؛ و مقالات و داستانهای وی در نشریات مختلف به چاپ رسیده است، از جمله هارپرز، آکسفورد امریکن، پابلیک اسپیس و بیلیور.
[۱] افرادی که با رفتار مخرب، ایجاد تنش و بیان مطالب توهینآمیز به دنبال جلب نظر کاربران اینترنتی هستند [مترجم].
[۲] echo chamber وضعیتی که در آن اطلاعات و ایدههای موجود تقویت میشوند و منابع رسمی زیر سؤال نمیروند. در این وضعیت نظرات مخالف یا سانسور میشوند یا کمتر اجازۀ بروز پیدا میکنند [ویراستار].
[۳] The Heavenly City of the Eighteenth-Century Philosophers
[۴] trickle down نظریۀ افزایش تدریجی ثروت فقیرترین افراد جامعه در نتیجۀ افزایش ثروت داراترین افراد [ویراستار].
[۵] سندرم مورجلن حالتی است که در آن فرد احساسات غیرواقعی مبنیبر گزیده شدن یا سوزش در پوست خود دارد. بهطور مثال فرد ممکن است فکر کند حشرهای در حال راه رفتن زیر پوست او است درحالیکه چنین چیزی وجود ندارد. برخی متخصصین معتقدند این بیماری جزو «بیماریهای جسمی» است؛ درحالیکه سایر آنها این اختلال را در دستۀ «اختلالات روانشناختی» به شمار میآورند [مترجم].