ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

صاحب این وبلاگ دکتراحمدرضانظری چروده عضوهیات علمی دانشگاه آزاد بادرجه استادیاری دررشته زبان وادبیات فارسی هستم.

آخرین نظرات

«پروین اعتصامی و نازک الملائکه به عشق زمینی اکتفا نمی‌کنند و معتقدند که عشق باید متصل به موجودی ماورایی و غیرمادی شود، تا آرامش واقعی را در پی داشته باشد. هر چند پروین از همان آغاز، عشق جسمانی را متصل به عشق الهی می‌کند و نازک پس از شکست در عشق زمینی، به عشق ماورایی روی می‌آورد.»

به گزارش بخش ادب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، «عشق در آیینه‌ی اشعار پروین اعتصامی و نازک الملائکه» عنوان مقاله‌ای است برگزیده در پنجمین همایش تعامل ادبی ایران و جهان، که چندی پیش برگزار شد. آن‌چه در پی می‌آید، متن این نوشتار است:

«کار ما عشق است و مستی، نیستی در عین هستی

بگذرد از خودپرستی هر که با ما کار دارد

سخن از عشق و دولت پاینده‌ی آن، همزاد و همراه همیشگی بشر بوده است. جذبه و کششی که سراسر وجود را فراگرفته، از تأثیر تجلّی عشق است؛ عشقی که چون آتش می‌سوزاند و ناپاکی‌ها را پالوده می‌کند. مولانا می‌فرماید:

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیــــست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

عشق بر هر دل به گونه‌ای می‌نشیند و فریادش از هر زبان به گوش می‌رسد. فریادها همه از عشق است و نواها نامکرر و نو:

یک جمله نیست غم عشق و این عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

در این مقاله بر آنیم تا این اکسیر حیات‌بخش را در شعر فارسی و عربی و از میان سروده‌های دو زن شاعر یعنی، پروین اعتصامی و نازک الملائکه جست‌وجو کنیم و احوال این دو شاعر را در بیان سوز و اشتیاق درونی‌شان نظاره‌گر باشیم.

این بحث در دو بند مورد بررسی و کاوش قرار گرفته است:

1- تصویر عشق حقیقی در اشعار پروین اعتصامی و نازک الملائکه

2- گل‌گشتی در عشق زمینی پروین اعتصامی و نازک الملائکه

در این پژوهش دو فرضیه‌ی بنیادین مطرح است:

1- آیا تصویر ارایه‌شده از عشق حقیقی و مجازی در اشعار این دو شاعر، یکسان است؟

2- تفاوت نمودهای عشق در اشعار نازک و پروین چگونه است؟

کلیدواژه: ادبیات تطبیقی، پروین اعتصامی، نازک الملائکه، عشق، عشق حقیقی و عشق مجازی.

در توصیف عشق گویند: «عشق میل مفرط است و به معنای فرط محبت و دوستی و آخرین پایه محبّت و هدف غایی حیات». معنی و مفهوم زندگی آن‌گاه به حقیقت می‌پیوندد که مقصود نهایی، یعنی وصل حاصل شود. ادبیات بویژه شعر، مشحون از عشق و راز و رمزهای آن است. شاعران در معنی عشق و بیان احوال عاشق و معشوق و تب و تاب ایشان بسیار سروده‌اند؛ بدان‌گونه که اگر عشق را از شعر جدا سازیم؛ آن‌چه می‌ماند؛ کالبدی است بی روح (بهار45)

مروری بر زندگی پروین اعتصامی

پروین اعتصامی، سخن‌سرای بلندآوازه‌ی ایران در اسفند 1285 هجری شمسی در تبریز دیده به جهان گشود. پدرش - یوسف اعتصامی - از نویسندگان و اندیشمندان و مترجمان و آزادی‌خواهان صدر مشروطیت و نخستین رییس کتابخانه‌ی شورای ملی و سردبیر مجلّه‌ی ادبی بهار بود. (آرین‌پور: ج 2،539) پروین نخست در محضر پدرش علم آموخت و سپس در تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1303 به اخذ دیپلم نایل شد. وی در سال 1313 به میل پدر تن به ازدواج داد. زندگی در کنار مردی که فرسنگ‌ها با دنیای درونی پروین فاصله داشت، آثار مخرّبی در روحیه‌ی وی پدید آورد، که بازتاب آن در برخی از اشعارش نمایان است:

ای گل تو ز جمعیّت گلزار چه دیدی؟

جز سرزنش و بد سری از خار چه دیدی؟

رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت

غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟

درگذشت پدر شکستی دوباره برای پروین بود و او را بیش از پیش آزرده و افسرده ساخت. پروین برخلاف دیگر شاعران از خود سخن نمی‌گوید؛ لکن خطوط اصلی چهره‌ی ادبی، ذوقی و فکری او از لابه‌لای اشعارش به خوبی نمایان است. هیچ‌یک از قشرهای اجتماع از شاه و وزیر، قاضی و وکیل، حاکم و محتسب و کارگر و کشاورز، زن و مرد از گستره‌ی اندیشه و دیدگاه ذوق و شعر او به دور نمانده است. قالب‌های رایج اشعار پروین بیش‌تر قطعه، مثنوی و قصیده است. از نظر ویژگی‌های لفظی و معنوی و فکری، سادگی و روانی را از سبک خراسانی و شیوایی را از سبک عراقی گرفته و احساسات و اندیشه‌ها و پیام‌ها ی نو را با استادی هر چه تمام‌تر در آن قالب‌های کهنه ریخته است. از نظر شیوه‌ی بیان، بیش‌تر اشعار او سمبولیک است. واژه‌ها، ترکیب‌ها و تعبیرهای دشوار و دیگر پیچیدگی‌های لفظی و معنایی در دیوان او بسیار اندک است. (احمدی گیوی 21) دیوان اشعار وی مشتمل بر شش‌هزاروپانصد بیت است، که بارها و بارها تجدید چاپ شده است.

پروین در فروردین 1320 بر اثر بیماری حصبه درگذشت و در آرامگاه خانوادگی در قم به خاک سپرده شد.

این‌که خاک سیهش بالیــن است

اختر چرخ ادب پــــــــروین است

گرچه جز تلخی از ایّـــــام ندید

هرچه خواهی، سخنش شیرین است (دیوان 86)

مروری بر زندگی نازک الملائکه

نازک الملائکه در 23 آگوست 1923 میلادی در خانواده‌ای متموّل در بغداد متولد شد. نازک تحصیلات خود را در بغداد به پایان رساند و در سال 1939 در رشته‌ی زبان و ادبیات عربی از دانشسرای عالی بغداد فارغ‌التحصیل شد. او از همان کودکی گرایش شدیدی به ادبیات و شعر داشت.

اولین شعرش که آن را پیش از هفت‌سالگی سرود ، شعری عامیانه بود. در ده‌سالگی نیز اولین قصیده‌ی فصیح خود را به رشته نظم کشید. نازک در دانشسرای عالی به مناسبت‌های مختلف اشعار خود را می‌خواند و آن‌ها را در مجلات مختلف عراق به چاپ می‌رساند. (بصری: ج2،563) البته هیچ‌کدام از این اشعار در دیوان‌های او نیامده است. زمــانی که در دانشـگاه تحصـیل می‌کرد، در سال 1947 اولین دیوان شعر او با نام «عاشقة اللیل» چاپ شد. در همین ایام بود که نازک نخستین گام بزرگ خویش را در نوگرایی برداشت و با قصیده‌ی الکولیرا، انقلابی در دنیای شعر عربی پدید آورد و در این قصیده، قواعد عروضی را نادیده گرفت. در سال 1949 دومین دیوان شعرش با نام «شظایا و رماد» را منتشر کرد، که در مقدمه‌ی آن، بحث مفصّلی درباره‌ی نظریه‌ی عروضی جدیدش ارایه کرد و شاعران را رسماً به شعر نو فراخواند. نازک هم‌زمان با تحصیل در دانشسرا و دانشگاه، به یادگیری موسیقی و تئاتر نیز اهتمام ورزید. او با این‌که در رشته‌ی ادبیات عربی تحصیل می‌کرد، به زبان انگلیسی علاقه‌ی فراوان داشت. آشنایی با زبان انگلیسی به او کمک کرد تا بتواند اشعار شاعران انگلیسی را مطالعه کند و با آن‌ها بیش‌تر مأنوس شود. شعر نو محصول آشنایی وی با آثار شاعران انگلیسی‌زبان است. عشق و علاقه‌ی نازک به ادبیات، او را بر آن داشت تا به یادگیری زبان فرانسه نیز روی آورد.

در سال 1957 سومین دیوان او با نام «قراره الموجه» به چاپ رسید. اولین کتاب نازک در زمینه‌ی نقد با نام «قضایا الشعر المعاصر» با مقدمه‌ی همسرش در سال 1962 به چاپ رسید. در سال 1964 نازک و همسرش - دکتر عبدالهادی محبوبه - برای تأسیس دانشگاه بصره به آن‌جا رفتند. اقامت آن‌ها در بصره چهار سال به طول انجامید و در این مدت، همسرش رییس دانشگاه بصره بود. با برکناری محبوبه از سمت ریاست دانشگاه بصره، آن‌ها راهی کویت شدند و در دانشگاه‌های آن‌جا به تدریس پرداختند. نازک در سال 1990 بعد از حمله‌ی عراق به کویت، مجبور شد به عراق بازگردد. پس از آن مدتی را در آمریکا به سر برد و تا چندی پیش که از دنیا رفت، با تنها فرزندش در مصر زندگی می‌کرد.

                                           تجلّی عشق حقیقی در شعرهای پروین

بسیاری بر این باورند که پروین توجّهی به عشق نداشته است و اثری از این عنصر در دیوان او نمی‌توان یافت. لکن اگر به اشعار وی نیک نگریسته شود، خواهیم دید که عشق در دیوان او ماندگارترین و برجسته‌ترین عنصر است. بیت ذیل شاهدی بر این ادعاست:

ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند

تو حرفی خواندی و من دفتری چند (دیوان 263)

ملک‌الشعرای بهار در مقدمه‌ای که بر اولین چاپ دیوان پروین نگاشته است، می‌گوید: «شاید خواننده‌ی شوریده‌سری از ما بپرسد: - پس این دیوان، درباره‌ی عشق که تنها چاشنی شعر است، چه می‌گوید؟ - آری نباید این معنا را از یاد برد؛ زیرا هر چند شاعره‌ی منوّر را عزّت نفس و دورباش عصمت و عفاف رخصت نداده است که یک قدم در این راه بردارد، اما چون نیک بنگری، صحیفه‌ای از عشق تهی نمانده است: لکن نه آن عشقی که در مکتب لیلی و مجنون درس می‌دادند - عشقی که جور یار، زردی رخسار، جفای رقیب، سوز و گداز فراق و هزاران افسانه‌ی دیگر جزو لاینفک آن بود، عشقی که امروز مفهوم حقیقی خود را از دست داده و و جز الفاظی چند بر زبان مقلدان مکتب قدیم از آن بر جای نیست. چنین عشق و طریقه‌ی مبتذل، در این دیوان نمی‌توانست به وجود آید؛ زیرا با حقیقت‌گویی، مخالف و با شخصیت گوینده نیز مغایر است.» از این معنا که بگذریم، قدم به وادی عشق حقیقی می‌نهیم. عشقی که شاعران بزرگ در برابر آن سر نیاز فرود آورده‌اند، عشقی است به حقایق و معنویات. عشقی که بنیان آفرینش انسان است و چنین عشقی اساس دیوان پروین است. هنر شاعره‌ی ما در این است که توانسته این معنی عظیم را در جای‌جای گفتار خویش با اسلوبی لطیف بپروراند و حقیقت عشق را چون میوه‌ی پاک منزّهی که از الیاف خشن و شاخ و برگ بیهوده و مسموم جدا ساخته باشند، با صفای اثیر و رخشندگی نور و چاشنی روح بر سر بازار سخن رواج دهد.

این محبت و عشق حقیقی است که خمیرمایه‌ی شعرهای پروین را می‌سازد و در سراسر دیوانش جلوه‌گری می‌کند. عشق به حقیقت به منزله‌ی بوته‌ی آزمایشی است که آلودگی‌های مادی را از روح می‌زداید و دل را تجلّی‌گاه انوار الهی می‌سازد. عده‌ای از شراره‌های عشق می‌سوزند و خاکستر می‌شوند. پر واضح است هر که به قلب عشق راه یابد، به جهان و هر آن‌چه در آن است، توجه نخواهد داشت؛ از این رو مردم دیوانه‌اش می‌خوانند. غافل از این‌که او دیوانه‌ی عشق حق است. پروین، مجانین حقیقت را خردمندتر از عاقلان می‌خواند؛ زیرا این دیوانگان ماورای دنیای عقلانی بشر سیر می‌کنند؛ دنیایی که "بهشت اندر بهشت" است، که کوچک‌ترین مشابهتی به دنیای مادی ندارد. عاشقان حقیقت از غیر خدا غافل‌اند و اگر کودکان خاکستر بر دیدگانشان فشانند، دیده‌ی دل را از ظلمت جهان خاکی فرو بسته، به دنیایی نظر می‌افکنند که "جلال اندر جلال" است.

تو مرا دیوانه خوانی ای فلان

لیک من عاقل‌ترم از عــاقلان

گر که هر عاقل، چو من دیوانه بود

در جهان بس عاقل و فرزانه بود

عارفــــــــان کیـــن مدّعا را یافتنـــد

گم شدند از خود، خدا را یافتند

من همی بینم "جـــلال اندر جــلال"

تو چه می‌بینی به جز وهم و خیـــــــال

من همی بینم "بهشت اندر بهشـــت"

تو چه می‌بینی، به غیر از خاک و خشت (دیوان 273)

پروین در قطعه‌ی "سفر اشک" همه‌ی اسرار عشق و اندوه خویش را در قطره‌ی کوچک اشک خلاصه می‌کند. گویی "بر سپهر تیره‌ی هستی" او جز این قطره‌ی شفاف، "ستاره‌ی روشنی‌بخشی" وجود ندارد و این زمانی است که در دل پروین "موج و سیل و فتنه و آشوب" برمی‌خیزد و دریای وجودش طوفانی و متلاطم می‌شود.

اشک پروین شبنمی است که "در گلستان وجود بر گل رخساره"ی او می‌تابد و آن را شادابی می‌بخشد؛ اشکی که جایگاه آن خانه‌ی دل بوده و اسرار جان را با تمام وجود نیوشیده است:

موج و سیل و فتنه و آشوب خاست

بحر، طوفانی شد و ترسید و رفت

همچو شبنم، در گلستان وجـــــود

بر گــــل رخساره‌ای تابید و رفت

مدتی در خانه‌ی دل کرد جــای

مخزن اسرار جــــان را دید و رفت

رمزهای زندگــــــــانی را نوشت

دفتـــر و طومار خود پیچید و رفت (111)

اشک او ثمره‌ای است که از درخت عشق می‌روید؛ درختی که ریشه‌اش از زمینی پاک، آب حیات می‌نوشد و شاخسار آن در گلستان دیدگان، جای دارد، همان اشکی که:

قاصد معشوق بود از کوی عشق

چهره‌ی عشّاق را بوسید و رفت (111)

پروین معتقد است که در عشق حقیقی، نفس باید قربانی معشوق شود:

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت، بـی پر وبــــال آمـــدن

پیش باز عشق ، آییــن کبـــوتـر داشتــــن

سوختن، بگداختن، چون شمع و بزم افروختن

تن به یاد روی جانــان اندر آذر داشــــتن

اشک را چون لعل پروردن به خوناب جگر

دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است، چون پروانه خود را باختن

هر کجا نار است، خود را چون سمندر داشتن (172)

آن‌چه از این ابیات برمی‌آید، توصیف عشقی است عاری از مادیات بشر امروزی، عشقی که در آن، عاشق، خویش را قربانی راه معشوق می‌کند و تنها چیزی که باقی می‌ماند، معشوق است. و این زمانی حاصل می‌شود که عاشق، دل را تهی از خوب و زشت جهان هستی داشته. (قانون‌پرور 316-314)

نمود عشق حقیقی در شعرهای نازک الملائکه

گریزی به شعر نازک و مقایسه آن با اشعار پروین، مخاطب را به عشقی متصل می‌سازد که تناسبی با عشق حقیقی پروین ندارد. نازک با این‌که به عشق توجه ویژه داشته، ولی تجلی عشق حقیقی در اشعارش کم‌رنگ می‌نماید، او سعی دارد عشق مادی را متصف به صفات الهی کند:

حبّی الإلهـیُّ النقـیُّ ظلـمتَه

و وفاءُ روحی الشاعریِّ العابدِ (دیوان: ج1، 522)

به عشق الهی و پاک من، و به وفای روح شاعرانه و پرستشگرم ستم کردی.

نازک در برخی اشعار خود بر کلمه‌ی "المعبد" تکیه می‌ورزد، تا فضایی دینی و معنوی بر عشقش بگستراند. (عباس 35).

نازک گاه آرزوی وصال دارد و گاه آرزوی فراق. این تزلزل و عدم آرامش، خود بهترین گواه بر راضی نشدن او به عشق‌های زمینی است. او متمایل به عشقی است که فراتر از حساب‌های مادی باشد و معشوقی که باعث رشد و تعالی او شود:

و ما کنت أعلم أنّک إن غبتَ خلفَ السنینْ

تخلّف ظلّـکَ فی کل لفـظٍ و فی کلّ معنی

و فی کلّ زاویةٍ من رؤایَ و فی کلّ مَحْـنی

و ما کنتُ أعلمُ أنّکَ أقوی من الحاضـرینْ (دیوان: ج2، 328)

و نمی‌دانستم که اگر تو در ورای سال‌ها پنهان شوی،

سایه‌ات در هر لفظ و هر معنایی جانشین می‌شود،

و پیچ و خم دیدگاه مرا می گیری.

و نمی‌دانستم که تو از همه حاضران قوی‌تر هستی.

این ابیات و ابیات پس از آن به خوبی نمایانگر عقیده‌ی شاعر نسبت به حقیقت عشق است؛ عشقی که در وجود همه کس و همه چیز تجلّی یابد و این معشوق است که از همه قوی‌تر و ماندگارتر است. نازک متذکر می‌شود که چه بسا اگر روزی این معشوق، دست‌یافتنی شود، همچون بقیه اسیر مادیات و شهوات شده و دیگر مجالی برای عشق‌ورزی به معنای حقیقی باقی نمی‌گذارد. لذا این معشوق برای همیشه باید در پس پرده باقی بماند.

گل‌گشتی در عشق زمینی پروین

عشق، زاده‌ی احساس است و آدمی از همان اوان زندگی با آن سر و کار دارد. عاشق نمی‌تواند سرّ درونش را پنهان سازد و حتّا اگر چنین کند "رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون". شاعر برای التیام بخشیدن به زخم‌های درونش، شعر را به عنوان بهترین ابزار بیان احساسات درونی‌اش انتخاب کرده است.

پروین نیز از این قاعده مستثنا نیست. او در برخی از اشعارش از زبان گل و بلبل به شرح خصوصیات شاعری می‌پردازد و اشتیاق درونش را از زبان آن‌ها بیان می‌کند:

نهفت چهره، گلی زیر برگ و بلبل گفت

مپوش روی، به روی تو شــادمان شـده‌ایم

مسوز ز آتش هجران هزاردستـــــــــان را

به کوی عشق تو عمری است داستان شده‌ایم (158)

پروین در قطعه‌ای به صراحت آدمی را از سبکساری در عشق و هوسرانی بر حذر می‌دارد:

بکاست آن که سبکسار شد، ز قیمت خویش

از این معامله ترسیده و گران شده‌ایم

دو روزه بـــود هوســــرانی نظربــــــــــازان

همین بس است که منظور باغبان شده‌ایم (159)

پروین از عشق راستین این‌گونه سخن می‌راند:

عشــــــــق آن اســت که در دل گنـــجد

سخن است آن که همی بر دهن است

بهــر معشـــــــوقه بمیـــــرد عاشـــــــق

کار باید، سخن است این، سخن است (83 و 84)

و بدین‌سان راه عشق را از هوس‌های زودگذر جدا می‌سازد و آن را برآمده از دل می‌داند و مشروط به عمل صادقانه‌ی عاشق می‌کند. از دریچه‌ی نگاه او"سخن عشق نه آن است که آید به زبان"

پروین معتقد است که عاشق راستین باید خویش را در معشوق فانی بیند؛ آن سان که از او هیچ نماند و اگر جفایی از معشوق به او رسید، لب به شکوه و شکایت نگشاید. او در شرح احوال "پروانه و شمع" با زیبایی بی‌نظیری عاشق راستین را به تصویر می‌کشد. آن زمان که شمع، بی‌خبر از جان پروانه از غیبت او می‌گرید و می‌نالد، این پروانه است که بی‌ادّعا وجود خویش را در پای شمع فانی ساخته.

من به پای تو فکندم دل و جان

روزم از روز تو، صـد ره بتر است

بر خود سوختم و دم نـــــزدم

گرچه پیرایه‌ی پروانه پر است

کس ندانست که من می‌سوزم

سوختن، هیچ نگفتن هنر است (77)

پروین از خود گفتن را صفت مردم کوته‌نظر می‌داند و تنها جایی از خویش سخن می‌راند که پای عواطف بشری در میان است؛ هر چند در دلش غوغایی برپاست و آتش عشق در وجودش فروزان. به راستی این آتش از کدامین روزن، در درون احساس او راه یافته است؟ بابا طاهر از دست "دیده و دل" نزد حق فریاد برمی‌آورد، که از روزن چشم است که پرتوی روی دلدار فضای سینه را دربر می‌گیرد. پروین نیز در قطعه‌ی "دیده و دل" شرح این اشتیاق می‌کند. روزی دیده از دست دل شکوه می‌کند و از اندیشه‌های خام و هوس‌های بی‌جای دل می‌گوید که موجبات بدنامی او را فراهم کرده و وی را به چشمه‌ی جوشان خون تبدیل کرده است. دیده، دل را به تماشای دریای عشق و امواج خروشان فتنه‌ی آن می‌خواند و به او متذکر می‌شود که با این سلوک، گوهر جان را از دست داده است:

ز بحر عشــــــق، موج فتنه پیــداست

هر آن کو دم ز جانان زد، ز جان کاست (263)

در برابر این شکوه‌ها، دل بینوا، دیده را مخاطب قرار می‌دهد و لب به سخن می‌گشاید که:

تو رفتی و مرا همراه بـردی

به زندان خانه‌ی عشقم سپردی

مرا کار تو کرد آلوده‌دامـن

تو اول دیدی آن‌گه خواستم من (263)

دیده در ادامه به دل می‌گوید: - این تو بودی که راه عشق را برای من پاک و بی‌خطر نشان دادی و حال آن که پرتگاهی بیش نبود. تو به آرزوی وصال خرسند گشتی، اما هجران، تار و پود مرا از هم گسست:

تو گفتی راه عشق از فتنه پاک است

چو دیدم، پرتگاهی خوفناک است

اگر سنگی ز کـــــــوی دلبـــر آمد

تو را بر پـــای و مــا را بر سـر آمد

بتــی، گر تیر ز ابروی کمـــــــان زد

تو را بر جامه و ما را به جــان زد

تو را یک سوز و ما را سوخت‌هاست

تو را یک نکته و ما را سخن‌هاست (263)

در این قطعه، پروین با هنرمندی تمام و از زبان دیده و دل، سوز عشق را بیان می‌کند. تصویر عشق مادی از نگاه او، تصویر پرتگاهی خوفناک و کشنده است؛ اما او این عشق را با تمام سوز و گدازهایش به جان دوست دارد و آرزو می‌کند:

در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق

سینه‌ای آماده، بهر تیرباران داشتن (173)

پروین، زندگی را بی وجود دلبری زیبا، سرد و خاموش می‌بیند؛‌ زیرا تنها نیروی عشق پایدار می‌تواند وجود آدمی را چنان نیرو بخشد که خود را از این دریای بیکران به ساحل نیک‌بختی رساند.

بباید دلبــــــــری زیبا گزیدن

در او دیدن، جهان یک سر ندیدن

به راه عشق کردن جست و خیزی

به شوق وصل، صلحی یا ستیزی

ز یک نم اوفتادن، غرق گشتن

ز بادی جستن، از دریا گذشتن

چو روشن شد رهم زان چهر رخشان

چه غم گر موج بینم یا که طوفان (250 و 251)

پروین فراتر از یک مرد در اختفای ناله‌ی قلبش تلاش کرده و خون دل خورده است؛ اما آن‌گاه که اندوه شام هجران، رشته‌ی شکیبایی پروین را گسسته، دنیایی از غم را در غزلی کوتاه گنجانده است و در عین حال ذره‌ای از عفت منحرف نشده. داستان این غزل اندوه بلبلی است که در قفس فراق گرفتار آمده است و آن‌چنان کوه غم‌ها بر دوشش گرانی می‌کند که" این صید تیره‌روز" بال و پر زدن را فراموش کرده و تن به قضا می‌سپارد. تمام ترسش از آن است که زمان جدایی به درازا کشد و تا نوش‌داروی وصل به چنگ آید، از این سهراب مجروح میدان عشق جز کالبدی سرد و بی‌جان بر جای نمانده باشد. با وجود این پروانه‌وار در آتش محبت می‌سوزد و "پروای سر" ندارد. اگر چه پیوسته اشک نمی‌ریزد، اما سببش آن نیست که "دریای دیده‌ی" او "گهری" ندارد؛ بلکه این گهر را در صدف روحش مستور می‌سازد، و چنین گهری البته کمیاب است.

بی روی دوست شب ما سحر نداشت

سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک

فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت

دانی که نوش‌داروی سهراب کی رسید

آن‌گه که او ز کالبدی بیش‌تر نداشت

دی بلبلی، گلی ز قفس دید و جان فشاند

بار دگر امید رهایی مگر نـــــــداشت

بال و پری نزد چو به دام اندر اوفتـــــــاد

این "صید تیره‌روز" مگر بال و پر نداشت

پروانه جز به شوق در آتش نمی‌گداخت

می‌دید شعله در سر و "پروای سر" نداشت

من اشک خویش را چو گهر پرورانده‌ام

دریای دیده تا که نگویی گهــر نداشت (107)

پروین در این شعر، عاشقانه‌ترین احساساتش را به تصویر می‌کشد. هر چند در سراسر دیوان او شعری که مصاحبت مردی در آن آرزو شده باشد، نمی‌یابیم (بهبهانی 96). ضمن این‌که یک‌بار هم با معشوق خود در عالم خیال راز و نیاز نکرده است و همین نکته بیان‌گر این حقیقت است که در زندگی او معشوقی سزاوار عشق راستین او چهره ننموده است. عمر بس کوتاه و زندگی ناموفق وی نیز دلیل دیگری براین مدعاست (سلطانی گرد فرامرزی 212 و 213)

گل‌گشتی در عشق زمینی نازک الملائکه

در بررسی اشعار نازک به مجموعه‌ای از عواطف و احساسات برمی‌خوریم که آن‌ها را دقیقاً نمی‌توان تحت عنوان عشق مطرح ساخت؛ ولی می‌توان عشق را تنها عامل برانگیزاننده‌ی آن احساسات به شمار آورد. (کفراوی: ج 4، 292)

نازک در جامعه‌ای می‌زیسته که زنان در ابراز عشق با محدودیت‌هایی مواجه بوده‌اند و باید برای ابراز مکنونات قلبی خویش از رمز و اشاره استفاده می‌کرده‌اند؛ لذا به وی می‌توان به عنوان یک بانوی شاعر باجرأت نگریست که توانست در دیوانش طرحی از عشق را به تصویر کشد.

او که اولین‌بار عشق را در دانشگاه تجربه کرد، هرگز از آن با کسی سخن نگفت و آن را به فراموشی سپرد. شاید از آلوده شدن عشقش به هوس هراس داشته:

ملء قلبی و قلبک الحبُّ و الشّـوْقُ و لکـن نلـوذ بالکتـمانِ

کلّـما حدّثـتْک عینـای بالحبِّ

أعاقـبْ عینـیَّ بالحِرْمـانِ (دیوان: ج1, 555-554)

قلب من و تو سرشار از عشق و اشتیاق است، ولی آن را پنهان می‌سازیم.

هر گاه چشمان من از عشق با تو گفتند، با فراق آن‌ها را مجازات می‌کنم.

در این مسأله، آداب و رسوم جامعه‌ی عراق را نیز باید متذکر شد که در اتخاذ این موضع قطعاً تأثیر داشته است. عاشق در شعر او گریان است و به دنیای اشک و آه پناه می‌برد. عاشقی که آرام و قرار ندارد و شب‌ها را تا صبح به شوق دیدار محبوب شب‌زنده‌دار است و معشوق در شعرش عاشق را در مسیر پویایی و تحرک قرار می‌دهد و صفات نیکوی انسانی را در وجود او شکوفا می‌سازد:

أنا لولاک کنـتُ ما زلـتُ سـرّاً

خافتَ اللحـنِ باهـتَ التلوینِ

أنتَ علّمْتَ قلبـیَ المُطْبق الکفِّ

سخاءَ النَدَی و بذْلَ اللهیب(دیوان: ج2، 550)

اگر تو نبودی من همچنان رازی بودم با لحنی خاموش و پنهان و رنگی پریده.

تو به قلب دست‌بسته‌ام سخاوت شبنم و بخشش شعله را آموختی.

در دیوان اشعار نازک به اشعاری برمی‌خوریم که شاعر در آن‌ها پس از درد هجران، آرزوی وصال دارد. او پس از چشیدن طعم تلخ فراق، خود را تنها و سرگردان می‌بیند و چون به عشقش پای‌بند است، به جست‌وجوی محبوبی دیگر نمی‌رود و از یار دیرین تقاضای بازگشت می‌کند. شاعر با یادآوری دوران خوش گذشته درصدد است تا اندکی از فشارهای روحی خود را بکاهد، اما در خاطراتش بر چهره‌ی محبوب، غباری نقش بسته:

کم، فی سکونِ اللیلِ، تحتَ الظلامْ

رَجَعْـتُ للماضـی و أیَّامـِهِ

أبــحثُ عن حبـّیَ بین الرُّکـــامْ

فلم‌ تَصِـدْنی غیـُر آلامِــهِ (دیوان: ج1، 462)

بسیار در سکوت شب و در تاریکی به گذشته و رؤیاهایش بازگشتم.

و عشقم را بین آوارها جست‌وجو کردم، پس غیر از دردهایش چیزی سیرابم نکرد (غیر از غمش چیزی دستگیرم نشد).

از آن همه خوشی و سرمستی جز اسم محبوب و انعکاس ضعیف صدایش در گوش شاعر چیزی باقی نمانده است. اما نازک ناامید نمی‌شود و معتقد است که سرانجام پس از سال‌ها دوری و تحمل فراق به سرمنزل محبوب خواهد رسید؛ لذا از معشوق می‌خواهد که منتظرش بماند؛ زیرا ایام وصال دوباره زندگی واقعی را به آن‌ها بازخواهد گرداند و عشق و مودت جایگزین درد آنان خواهد شد.

علاوه بر این، نازک ریشه‌های جدایی بین دو یار را به دروغ و نیرنگ و شاید غرور بی‌جای طرفین نسبت می‌دهد، که اشتیاق آنان را کم کرده است.

در مقابل آرزوی وصال، بخشی از اشعار او به آرزوی دوری از یار اختصاص می‌یابد و این زمانی است که نازک بر معشوق خشم می‌گیرد. کینه، جای مهر و محبت را می‌گیرد و حتا از شنیدن اسم محبوب نیز خشمگین می‌شود:

و کنت قتلتُکَ الساعه فی لیلی و فی کأسی

و کنت أشیّع المقتولَ فی بُطْءٍ إلی الرمْسِ

فـــأدرکــت و لــونُ الــیأس فـی وجــهی

بـــأنی قطّ لـــم أقـــتلْ ســـوی نــــفسی (دیوان: ج2، 339)

و تو را ساعتی در شبم و در جامم به قتل رسانــــده،

و مقتول را با آرامش به سوی قبر تشییع کرده بودم

در حالی‌که رنگ یأس در چهره‌ام بود،

فهمیدم که کسی جز خودم را نکشته‌ام.

نازک آن زمان دچار چنین حالتی می‌شود که نغمه‌ها و ترانه‌هایش بی‌جواب مانده. او پس از عشقی مجنون‌وار تصمیم می‌گیرد که عشق را در وجود خود از بین ببرد. به تصور این‌که از محبوب انتقام گرفته، راه فراق در پیش می‌گیرد؛ اما در حقیقت او از کسی جز خودش انتقام نگرفته و تنها قربانی این ماجرا فقط خود اوست. ( الخیاط 170) عاشق و معشوق شاید پس از این همدیگر را ملاقات کنند؛ اما دیگر دیدار اینان دیدار عاشق و معشوق نیست و حتا سردتر و بی‌روح‌تر از دیدار معمولی دو انسان است:

ربَّما لخّصا غرامهـما الما

ضی بشبْه ابتسـامةٍ جدْبـاءِ

ربَّما ألقیا التحیَّةَ لا عُمْــقَ لها، فی بُرودةِ الغُرَباءِ (دیوان: ج2, 268-267)

وچه بسا عشق گذشته‌شان را در چیزی شبیه به لبخندی خشک خلاصه کنند،

و سلامی رد و بدل کنند بی عمق، مثل سردی آدم‌های غریب (و ناآشنا).

عشق زنانه‌ی نازک بین دو نقطه در نوسان است: نقطه‌ای در پایین‌ترین پله‌ی نردبان عشق و نقطه‌ای در قله‌ی آن، به طوری که عشق او را می‌توان در دو کلمه خلاصه کرد: لنلتق/ لنفترق یا تعال/لا تجئ (عباس 149) نازک آن زمان نغمه‌ی "لنلتق" سر می‌دهد که دوای دردهای روحش را در عشق و وصال به محبوب می‌بیند. ترانه‌ی حزن‌انگیز "لنفترق" را وقتی زمزمه می‌کند که قصد حضور در دنیای واقعیت‌ها را دارد. او دیگر نه تنها سعادت را در رؤیاهایش نمی‌یابد، بلکه قداست عشق را نیز از دست‌رفته می‌بیند و تنها بهره‌اش ناامیدی و غم است. (بقاعی 48)

شاعر پس از این نشیب و فراز در راه پرپیچ و خم عشق، نه تنها به آرامش درونی نمی‌رسد، که نصیبش حرمان و درد و غم می‌شود. او که به عشق زمینی راضی نمی‌شود، در صدد پیدا کردن معشوقی برمی‌آید که او را به آرامش برساند؛ به این دلیل است که سعی می‌کند از مرحله‌ی عشق ورزیدن فراتر نرود، تا عشق برای همیشه در نظرش مقدس باقی بماند و به هوی و هوس آلوده نشود.

کلام آخر

آداب و رسوم حاکم بر جامعه‌ی آن روز پروین و نازک گواه این حقیقت است که مردان آن جوامع میدانی فراخ‌تر برای بیان عشق داشته‌اند. نازک و پروین در ابراز عشق خود با محدودیت‌ها و مشکلاتی گریبانگیرند، که مردان از آن فارغ بوده‌اند. شاید این مسأله باعث شده است که در برخی موارد، زنان شاعر مکنونات قلبی خود را با صراحت و روشنی و آزادی کامل بیان نکنند.

عشق از دیدگاه نازک، گستردگی و وسعت نظر پروین را ندارد. عشق پروین پایه و اساس هستی است و در وجود تمام موجودات سریان دارد؛ حال آن‌که نازک در بسیاری از موارد خود را محصور به عشق زمینی کرده، هر چند که این عشق متصّف به صفات غیرمادی و الهی است؛ ولی نازک فقط وقتی از این عشق چشم می‌پوشد، که در آن شکست می‌خورد.

عشق زنانه‌ی این دو شاعر در هاله‌ای از عفت و پاکدامنی است. حتا برای لحظه‌ای نمی‌توان تصّور کرد که عشق زمینی و جسمانی ایشان به هوس آلوده شده است. این دو شاعر با توجه به تجربیات خاص خود، از آلوده شدن عشق به هوس‌ها و شهوات اجتناب می‌ورزند و اگر جایی بیم آن را داشته‌اند، از عشق صرف نظر می‌کنند.

عشق پروین دربردارنده‌ی جهان‌بینی و بیانگر اعتقادات اوست؛ عشقی که رنگ مذهب به خود گرفته و در مسلک عشق و عاشقی کم‌تر به خطا رفته است؛ اما این مفهوم در اشعار نازک کم‌تر به چشم می‌خورد. تزلزل و عدم آرامش روحی نازک و آرزوی معشوقی فراتر از حساب‌های مادی بهترین برهان بر این مدعاست. نازک ره گم‌کرده‌ای در این راه است که به دنبال عشق و سعادت در قالب‌های مختلف است.

در هیچ‌کدام از اشعار پروین، مصاحبت مردی یا به عبارتی موجودی زمینی آرزو نشده است. هر چند از عشق و خصوصیات آن، از عاشق و معشوق و از درد فراق به کرّات سخن رفته است؛ اما هیچ‌کدام از اشعار او به صراحت و روشنی به این مسأله اشاره نمی‌کند. حال آن‌که این معنا در اشعار نازک بخصوص آن‌جا که آرزوی وصال دارد، هویداست.

نازک بسیاری از خصوصیات عشق را با الفاظی کاملاً معمول و مرسوم بیان می‌دارد و بیش‌تر صفاتی را مطرح می‌کند که خارج از جهان ماده نیست؛ لکن پروین درصدد این است که صفات عشق را با آن‌چه لازمه‌ی نفی جهان مادی و ملموس است، مطرح کند.

نازک و پروین به عشق زمینی اکتفا نمی‌کنند و معتقدند که عشق باید متصل به موجودی ماورایی و غیرمادی شود، تا آرامش واقعی را در پی داشته باشد. هر چند پروین از همان آغاز، عشق جسمانی را متصل به عشق الهی می‌کند و نازک پس از شکست در عشق زمینی به عشق ماورایی روی می‌آورد.

منابع و مآخذ

- آرین‌پور، یحیی، از نیما تا روزگار ما، تهران، زوار، ج 2، چ 2، 1376

- اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، به کوشش حسن احمدی گیوی، تهران، قطره، چ 6، 1381

- اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، «مقدمه‌ی ملک الشعرای بهار»، به کوشش حسن احمدی گیوی، تهران، قطره،چ اول، 1377

- الخیاط ، جلال، الشعر العراقی الحدیث، ط 2، دارالرائد العربی، بیروت، 1987 م

- الملائکه، نازک، دیوان، دارالعوده، بیروت، 1997 م

- بقاعی، ایمان یوسف، نازک الملائکه و التغیرات الزمنیه، ط1، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1995 م

- بهبهانی، سیمین، «پروین، شاعر احساس و عاطفه»، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به کوشش علی دهباشی، تهران، مادر، 1370

- سلطانی گرد فرامرزی، علی، «شهر اندیشه‌های پروین»، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به کوشش علی دهباشی، تهران، مادر، 1370

- عباس، احسان، اتجاهات الشعر العربی المعاصر، ط3، دارالشروق للنشر و التوزیع، اردن، 2000 م

- علی، عبدالرضا، دراسات و مختارات، 1987 م

- قانون‌پرور، محمدرضا، «دنیای آرمانی پروین»، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به کوشش علی دهباشی، تهران، دنیای مادر، 1370

- کفراوی، محمد عبدالعزیز، تاریخ الشعر العربی، 1971 م»

به گزارش ایسنا، این مطلب توسط لاله احیایی - کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی - و کبری خسروی - دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عربی - نوشته شده و در پنجمین همایش تعامل ادبی ایران و جهان، که چندی پیش از سوی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد، برگزیده شد.

نظرات

  • دکتراحمدرضا نظری چروده

پروین اعتصامی و نازک الملائکه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی