سرگذشت حاجی واشنگتن، نخستین سفیر ایران در آمریکا
تا زمان ناصرالدین شاه مردم، البته غیر از مردم کوچه و بازار، یعنی آن دسته از مردمی که مصدر امور بودند و سواد فارسی هم داشتند، میپنداشتند آمریکا بهراستی در زیرزمین واقع است و اگر حدود دویست ذرع چاه بکنند به آمریکا خواهند رسید، چنان که فتحعلی شاه قاجار در روز نهم فوریه 1809 میلادی/ بهمن 1187 خورشیدی که "سر هارفورد جونس" نخستین سفیر دولت انگلستان در ایران استوارنامهی خود را با تشریفات مفصل در کاخ گلستان تقدیم داشت، شاه ضمن پرس و جو از اوضاع جهان بهخصوص انگلستان و وضع آن مملکت و طریقهی حکومت پرسید: راستی آقای سفیر این که میگویند ینگه دنیا زیر زمین است حقیقت دارد و آیا اگر من دستور بدهم در این قصر یک چاه دویست ذرعی بکنند به ینگه دنیا خواهم رسید؟
مستر جونس سفیر انگلستان هاج و واج ماند و
نمیدانست چه پاسخی به پادشاه ایران بدهد و به طوری که خود مستر جونس در
صفحه ی 191 سفرنامهی خود مینویسد شاه اصرار عجیبی داشت تا بفهمد چگونه ما
زمین را کنده به آمریکا میرسیم و وقتی من گفتم ربطی به کندن زمین ندارد و
ما با کشتی به آن مملکت سفر میکنیم، فتحعلی شاه اوقاتش تلخ شد و گفت
معلوم میشود حواست پرت است، این سفیر عثمانی در تهران برایم قسم خورد اگر
دویست متر زمین را بکنیم به ینگه دنیا میرسیم.
خلاصه، تا زمان سلطنت ناصرالدین شاه مقامات ایران نمیدانستند آمریکا در کدام نقطهی عالم واقع است و نام آن قاره را هم ینگه دنیا میگفتند تا این که در سال 1883 میلادی/ خورشیدی مستر آرتور رییس جمهور ایالات متحدهی آمریکا به فکر افتاد به ایران که هم مرز روسیهی تزاری و عثمانی بود سفیری بفرستد و این سفیر در دربار پادشاه ایران نفوذ پیدا کند تا دست کم بتواند آمریکا را آن طور که هست به شاه و زمامداران ایران بشناساند. از این رو مستر بنجامین را به سمت نخستین سفیر و مامور ویژه در دربار ایران ایران تعیین کرد و به تهران فرستاد.
بنجامین با تشریفات مخصوص به ایران وارد شد و با ناصرالدین شاه چندین جلسه دیدار کرد و در این دیدارها که گاهی با حضور مترجم و گاهی بدون حضور مترجم بود(چون شاه زبان فرانسه را میدانست) دو طرف پذیرفتند دولت ایران برای ایجاد روابط حسنه سفیری به آمریکا گسیل دارد تا این سفیر بتواند ایران را آن طوری که هست به آمریکاییها بشناساند و در ایجاد روابط صمیمانه بین دو مملکت توفیق حاصل نماید.
حاجی برگزیده میشود
سالها گذشت بنجامین تغییر پیدا کرد و به جای او مستر پرات به سمت سفیر آمریکا در ایران تعیین گردید. ناصرالدین شاه از روز نخستین دیدار با مستر پرات در فکر تعیین سفیر لایقی افتاد و پس از مطالعات زیاد و احضار چند تن از رجال نتوانست کسی را برای این سمت مهم تعیین و به واشنگتن بفرستد. دلیل عمده ی این عدم موفقیت ترس عدهای از رجال بود که خیال میکردند اگر به آمریکا بروند مثل این است که در ته چاه رفتهاند و خروج از ته چاه هم مشکل است. به هر حال، چند ماه بعد ناصرالدین شاه توانست حاج صدرالسلطنه را که برادر ناظم الملک بود به این سمت مهم منصوب و فرمان همایون را موشح کند و او را به دریافت یک طاقه شال کشمیری مفتخر گرداند و با هدایای زیاد و نامههای متعدد به آمریکا بفرستد.
حاجی صدرالسلطنه که تازه از سفر مکه بازگشته بود و هفتهای دوبار به حمام رفته و ریش خود را حنا میبست و تمام ناخن انگشتهای دست او هم رنگین بود پیش از مسافرت سه جلسه با پرات دیدار و دربارهی اوضاع آمریکا گفت و گو کرد و به ویژه از تعداد مسلمانان و مسجد و محراب آن جا پرسشهایی کرد و وقتی پرات سفیر آمریکا اظهار بیاطلاعی نمود و به طور خلاصه گفت در آمریکا مسلمان نیست و از مسجد و محراب هم خبری نیست، حاجی صدرالسلطنه تصمیم گرفت در درجهی اول یک خورجین مهر و تسبیح و جانماز همراه خود داشته باشد که با آنها در آمریکا عدهای را به دین اسلام در آورد و به این ترتیب بر پیروان این دین بیفزاید. سپس دستور ساختن 15 عدد آفتابهی مسی به استاد حسن مسگر واقع در بازار مسگرها داد که در بلاد کفر مجبور نشود خلاف دیانت اسلام رفتار کند و احتیاج به غسل پیدا نکند.
حاجی صدر السلطنه با هشت قاطر چموش و خروارها اسباب و لوازم سفر که بیشتر آنها مهر و تسبیح و آفتابه بود از راه امامزاده حسن به طرف تبریز حرکت کرد و از آن جا از راه استانبول روانهی اروپا شد و در بندر کوبنستاون در جنوب انگلستان سوار بر کشتی یک سره رهسپار نیویورک شد. چگونگی ورود حاجی صدرالسلطنه به نیویورک و تعجبی که از عظمت هفتاد سال پیش آمریکا به او دست داده بود موضوع صحبت ما نیست و البته خود حاجی جریان تقدیم استوارنامه را به رییس جمهور آمریکا و یا عقیدهی خود را دربارهی آمریکا و زمامداران آن کشور نگاشته است که بخشی از آن در ادامه خواهد آمد.
حاجی در آمریکا
تا آن تاریخ برای نمونه یک ایرانی در آمریکا نبود و آمریکاییها ایران را نمیشاختند و نمیدانستند در کدام نقطهی عالم واقع است. حاجی بیدرنگ پس از ورود به واشنگتن نخستین کاری که کرد تهیهی منزل بود. با رییس تشریفات وزارت خارجهی آمریکا داخل مذاکره شد و از او خواهش کرد برای او منزلی که دارای حوض و آب انبار و شاهنشین باشد تهیه نماید. رئیس تشریفات و سایر اعضای وزارت خارجه که از حوض و شاهنشین سر در نمیآوردند از سفیر ایران توضیحاتی خواستند و حاجی صدرالسلطنه مرتب توضیح میداد حوض آب چیزیست که در آن خروارها آب به طور راکد جمع شده باشد و یا شاهنشین آن چیزی است که در ایوان بزرگ عمارت واقع بوده و مخده و ملحفه در آن گسترده تا بتوان ساعتی در کنار پنجره نشست و قلیانی چاق کرد و دود آن را به فضای اتاق پراکنده کرد.
دست سفیر ایران را گرفتند و به اغلب خانههای واشنگتن بردند. در واشنگتن نام خیابانها و کوچهها به نام یکی از ایلات و ولایات امریکاست . برای مثال، یک خیابان به نام نیویورک و خیابان دیگر به اسم سانفرانسیسکو و از این قبیل با شماره نامگذاری شده است. حاجی صدرالسلطنه را در خیابان فیلادلفیا وارد خانه دو اشکوبهای نمودند که دارای فضای زیادی بود و در باغ مزبور استخر بزرگی قرار داشت و آب پیوسته از مجرا داخل استخر شده و از طرف دیگر سرازیر میشد. حاجی به مجرد مشاهده استخر ذوق زده شد و خنده در لبان خود نقش بست و هوس ورود به استخر و صابون و کیسه نمود. هر چه به او گفتند این استخر شناوری است به خرج او نرفت و همان جا در برابر روسای وزارت خارجه لخت شد و در استخر افتاد و با وجودی که شنا نمیدانست تکانی به خود داده یعنی سر خود را چندید بار در آب فرو برد و به رسم معمول آن زمان ایران با آب مزه مزه کرد و با دست فشاری به بینی خود داده با صدای گوش خراشی اخلاط بینی را خارج و نقش روی آب استخر نمود.
این صحنه برای امریکاییها دیدنی و کمیک بود و نیم ساعت بعد حاجی از استخر خارج و لباس پوشید و پا را در یک کفش کرد و گفت: این منزل باب پسند من شده و نظر به داشتن حوض که همان استخر باشد برا ی محل سفارت پسندیده است ولی موقعی که روی قیمت رفتند حاجی صدرالسلطنه زیر بار نرفت. چون اجارهی آن محل پانصد دلار در ماه بود در صورتی که بودجهی سفارت که با نظر ناصرالدین شاه تنظیم شده بود روی هم رفته با اجاره محل و حقوق مستخدمین یک هزار دلار در ماه بوده است. چارهای نبود. حاجی صدرالسلطنه خواه ناخواه به آپارتمان قانع گردید و در خیابان نمرهی 325 یک دستگاه آپارتمان که هر طبقه 5 اتاق داشت برای محل سفارت اجاره کرد و نخستین کاری که نمود تهیه تابلو بود یعنی روی یک لوح آهنین با قلم (نی) به خط نسخ که البته خط او خوب بود با مرکب جملهی"سفارت دولت فخیمهی ایران" را نوشت و روی بالکن عمارت نصب کرد.
عید قربان در آمریکا
حاجی در مدت اقامت خود در واشنگتن هیچ کاری نداشت. نه ایرانی در آمریکا بود که به وضع او رسیدگی نماید و نه آمریکائیها قصد مسافرت به ایران د اشتند که او ویزای ورود به ایران به آنها بدهد. لباس حاجی همان لباس شیر شکری و کلاه قجری بود و ریش طوبی او با موهای قرمز که در نتیجهی بستن حنا به آن صورت درآمده بود بیش از همه جلب نظر آمریکاییهای تیزبین را میکرد . حاجی بیشتر ایام روز و شب را به عبادت مشغول و چون اعتقاد زیاد به سحر و جادو داشت از صدای آسمان میترسید و از آمدن برف و تگرگ وحشت میکرد و یا رعد و برق را موجبات کفران نعمت میدانست. حاجی در این آپارتمان به حدی راحت و آسوده بود، چون آفتابه مسی مستراح را با خود آورده بود و از آن استفاده میکرد و تنها نقص آپارتمان نبودن خزینه در حمام بود و با وجودی که وان در دوش خصوصی آپارتمان وجود داشت او به علت این که مقدار آب موجود در وان کرح نیست از ورود به داخل وان خودداری میکرد و هم چنین به یاد روزهایی میافتاد که در حمام اراک مشهدی عبدالله دلاک او را کیسه میکشید و مشت و مال جانانهای میداد.
از قضا حاجی صدرالسلطنه با خود یک جلد تقویم نجومی آورده بود و از روی این تقویم هر روز صبح ساعت نحس و سعد را میدید و اگر ساعت خوب نبود از رفتن به خیابان خودداری و اگر خوب بود سری به خیابان زده و در پیادهروها مردم امریکا را که دسته دسته دنبال کار و کوشش میرفتند تماشا میکرد. در یکی از روزها که حاجی عینک به چشم زده و در صفحات تقویم نجومی غوطهور شده بود ناگهان چشمش به روز یک شنبه افتاد و آن روز، روز عید قربان بود. حاجی ناگهان عینک را از چشم برداشت و تقویم را به کناری گذاشت و به منشی باشی خود که حمزه علی نام داشت و او را از ایران آورده بود گفت هفتهی دیگر عید قربان است و باید گوسفندی قربانی و ثواب آن را دریافت کنیم. هر چه حمزه علی گفت قربان این جا ینگه دنیاست و کافرستان نام دارد و جز مسخرگی و هو کردن چیز دیگری عایدمان نمیشود حاجی صدرالسلطنه دست از تصمیم خود برنمیداشت و میگفت اگر بیش از این آیه و دلیل بیاوری مانند حضرت ابراهیم سر تو را از بدنت جدا خواهم کرد تا بدانی ثواب و اجر این عمل در کافرستان هزار بار از بلاد اسلام بیشتر است.
دو روز به عید قربان مانده یعنی روز 24 ژوئن 1884 میلادی سفیر دولت فخیمه ایران به اتفاق منشیباشی سفارت به طرف کشتارگاه میرفت تا گوسفند چاق و چلهای خریداری نماید. در بین راه منشی سفارت پیشنهاد کرد حال که حضرت اشرف اصرار دارند پس موافقت نمایند گوسفند را در همان کشتارگاه ذبح و گوشت آن را بین فقرا تقسیم کنیم؟حاجی صدرالسلطنه در جواب گفت اینها مردمان کافرند . مگر نمیبینی من از روزی که وارد این شهر شدهام گوشت نمیخورم و دلیل آن این است که آنها گوسفند و گاو را با یک ضربه هلاک میکنند در صورتی که اسلام به طریق دیگر دستور ذبح گوسفند را داده است. بنابراین راهی نیست جز این که گوسفند را خریداری کرده و خود در سفارت ذبح نماییم. ساعتی بعد اتومبیل مدل 1883 که به صورت کالسکههای ایران خودمان بود سفیر و منشی باشی را در خارج شهر واشنگتن که به ایالت مریلند منتهی میشود وارد محوطهی کشتارگاه کرد و در آنجا سفیر با هزاران زحمت موفق شد گوسفندی خریداری نماید.
فروشنده گوسفند از منظور سفیر مطلع نبود و نمیدانست این مرد ریشو که به صورت کشیشان درآمده از خرید گوسفند چه نظری دارد به هر حال گوسفند را به داخل عرابه گذارده و به سفارت بردند. دو روز گوسفند زبان بسته در آشپزخانهی سفارت محبوس بود و جز مقداری برگ کلم علوفهی دیگری نداشت و صدای مع مع او در تمام آپارتمان میپیچید و حتی در شب آخر گوسفند به قدری از گرسنگی مع مع کرده بود که خود حاجی بعد از نماز از شدت عصبانیت که در نتیجه بیخوابی به او دست داده بود تصمیم گرفت خودش سر از تن گوسفند جدا کند تا هم ثواب دریافت کند و هم بعد از پایان این مراسم به رختخواب برود و بیخوابی شب را جبران نماید. بلافاصله قبل از صرف ناشتایی لنگ قرمز رنگ خود را که از ایران آورده بود و حتی در نمرهی خصوصی حمام از تنش دور نمیشد به کمر زده و گوسفند را از آشپزخانه به طرف بالکن سفارت برد. از قضا آن روز یکشنبه و روز تعطیل عمومی امریکاییها بود که دسته دسته مردم به سوی کلیساها روان بودند. حاجی صدرالسلطنه کارد تیزی را که از روز قبل آماده کرده بود در دست داشت و با جست و خیز گوسفند را بر زمین زد و دست و پای حیوان را با دو پای خود گذاشت و با یک دست دهان گوسفند را بست و با دست دیگر لبه کارد را بر روی گردن حیوان گذاشت. ناگفته نماند قبل از این که حیوان را آمادهی ذبح نماید مقداری آب به او نوشانیده بود.
کارد تیز حاجی صدرالسلطنه در عرض چند دقیقه سر از تن گوسفند جدا کرد و خون از ناودان سفارت جاری شد. ناودان آپارتمان به خارج راه داشت و آب آن مستقیم به پیادهروی خیابان سرازیر میشد. ناگهان عابران متوجه شدند از ناودان خون بسیاری خارج میشود. مدتی به آپارتمان نظر افکندند چیزی دستگیرشان نشد. چند متر جلوتر سر چهارراه پاسبان را صدا زدند و پلیس واشنگتون سراسیمه جلوی ناودان آمد و ناظر جاری شدن خون شد. بیدرنگ از مغازه داخل آپارتمان شدند. در طبقهی چهارم بدون این که متوجه شوند محل سفارت ایران است و سفارتخانه مصونیت دارد وارد اطاقها شدند و با تعجب در بالکن اشکوب عمارت مردی را دیدند که پارچهی قرمزی به کمر زده و مشغول پوستکندن گوسفندی است.
افراد پلیس واشنگتن از تعجب خشک شدند. پیش از این که توضیحی بخواهند حاج صدرالسلطنه که به زبان انگلیسی آشنایی پیدا کرده بود و میتوانست منظور خود را به طرف بفهماند گفت این جا سفارت یران و من هم سفیر ایران هستم. افسر پلیس بیدرنگ دفترچهی بغلی را از جیب خارج کرد و پس از ورقزدن آدرس سفارتخانهها را از نظر گذراند و با تعجب دید حرف سفیر راست است و آن مکان محل سفارت است. افسر پلیس حرفی نزد و فقط عذرخواهی کرد که بدون اطلاع وارد این محل شدهاند و اگر ممکن است عذر آنها را بپذیرند و در غیر این صورت به مقامات وزارت خارجه از عمل ما شکایت کنند.
حاجی صدرالسلطنه جوانمردی کرد و گفت شکایتی نخواهم کرد و چون فهمیدم به چه منظوری وارد محل سفارت شدهاید برای اطلاع شما توضیح میدهم امروز روز عید قربان ایرانیها و یا به زبان شما گوسفندکشی است و هرکس در این روز گوسفند بکشد در این دنیا و آن دنیا نزد خداوند روسپید خواهد شد. افسر پلیس پرسید آیا در تمام روزهای یک شنبه این مراسم انجام میشود؟ سفیر ایران گفت خیر فقط سالی یک بار که چنین روزی است.
جمعیت کثیری از زن و مرد آمریکایی در پایین عمارت جمع شده بودند و هر لحظه انتظار می کشیدند تا افراد پلیس از آپارتمان خارج شوند و خیر قتل چند نفر بی گناه را بدهند ولی چند دقیقه ای نگذشت که افسر پلیس واشنگتن و به دنبال او سه نفر درجهدار پلیس از آپارتمان خارج شدند و اظهار کردند قتلی رخ نداده و جناب سفیر کشور پرشن همان جایی که قالی و گربهی معروفی دارد مشغول کشتن حیوان زبان بستهای بود و ادعای او این بود که با کشتن گوسفند نزد خداوند روسپید خواهد شد.
فردای آن روز روزنامههای واشنگتن داستان مراسم عید قربان و ذبح گوسفند را در سفارت ایران با شرح و بسط چاپ کردند و این داستان به اندازهای جالب و خوشمزه بود که مدتها نقل مجالس و محافل آمریکا بود. از عجایب آن که حاجی صدر السلطنه گزارش جریان را به انظمام روزنامههای واشنگتن که او را دست انداخته بودند برای مطالعه ناصرالدن شاه به تهران فرستاد و شاه قاجار نیز به تصور این که کار خوبی کرده و مرام اسلام را در دیار کفر بسط داده است، حاجی صدرالسلطنه را به لقب حاجی واشنگتن و دریافت جبه و دستار نائل کرد.
اکنون برای این که خوانندگان از چگونگی دگرگون شدن اندیشهی حاجی واشنگتن دربارهی شیوهی ادارهی جامعه آگاه شوند، گزارش رسمی حاجی واشنگتن به شاه و صدراعظم ایران در ادامه میآید.
متن نامهی حاجی واشنگتن به صدر اعظم ایران
عرض محرمانه
صفرالمظفر 1306 معروضه از واشنگتن
"قربانت شوم بحمدالله در اقبال مصون از زوال سرکار اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی روحنا فداه به واشنگتن که اول شهر متمدن دنیا است رسیدم. صورت وقایع از قرار راپرتی است که عرض شد لکن انجام اوامر شاهنشاهی را به صبر و فرصت باید مشغول شد. یک سفیر تازه نمیتواند بار اول مکنونات قلبیه خود را بیملاحظه اظهار کند. خدا شاهد است که بنده حظی از مسافرت فرنگستان نبردم و لذتی ندارم تمام هوشم جمع خدمتگذاری است و انجام خدمت است. اگر زنده بمانم به وقت و مقام و سر فرصت باید خدمت کنم. با عجله و شتاب کار نمیشود کرد. اگر غیر از این کنم یک دولت قدیم قویم معروفی خراب میشود علی العجاله خانه بسیار اعلی با اسباب نقره و مبل تمام گرفته با شوکت و جلال مخصوص راه میروم و در ضمن منتظر بروز خیالات خود هستم. جنابعالی آسوده خاطر باشید. اجزای سفارت هم همه خوب هستند. میرزا محمود خان با اهلیت و معقولیت راه میرود.
از فرستادن تعلیقه جات کوتاهی و مضایقه نفرمائید و مواجب و مقرری را زود به زود به بنده برسانید. نقطه مأموریت بنده از تمام سفرای دولت علیه دورتر و به تمدن و تربیت نزدیکتر است و اهالی این مملکت به تمامی اهالی اروپا استهزا میکنند و آنها را اجنبی میشمارند و روس و انگلیس را سخریه مینامند و به بینید که تفاوت چقدر است. تمام اهالی مملکت اتازونی مثل مستر پرات(دومین ایلچی امریکا در ایران) بلکه بهتر از او هستند. مملکتی که بیست کرور مثل مستر پرات دارد ملاحظه بفرمائید که آیا ممکن است کسی بتواند ظلم به آنها بکند. تمام بیدار و هوشیار و با علم و تربیت و مال هستند. زنهای این مملکت با مردها در تربیت و کار تفاوت ندارند و تمام رجال و امنای دولت مواجب بخور و نوکر رعیت هستند و اگر خلافی بکنند جماعت آنان را معزول مینماید. در اجزای وکلا دو نفر غلام سیاه است.
مرد خداشناس که تقوی طلب کند
خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش
کار میخواهند و هنر و آزادی مالک مملکت است و میتوانید از این مسئله این مطلب را قیاس کنید تمام مردم ینگه دنیا فرداً فرداً سلطان قادر مستقل هستند. مملکتی که پنجاه کرور نفس محترم سلطنتی دارد به بینید به چه اطمینان و آسایش راه میروند و کار میکنند و به چه اندازه این خلق محترم و با مکنت هستند. دولت علیه ایران با افتخار تمام میتواند بگوید که در آمریکا وزیر مختار مرا قبول کرده و به او احترام کردند و هم بدانید که من با یک دولت محترم معتبری که اولین دولت دنیا است آشنایب و دوستی دارم.
حکایت امریکا، حکایت اروپا و واشنگتن و برلین و اسلامبول و لندن و پاریس و وینه نیست. این جا جای دیگر و زندگانی دیگر. گدا هیچ نیست. چراغ همه برق است. راه (شمن دفر) مخصوص است که در اروپا نیست. در راه آهن مهمان خانه و حمام و تماشاخانه است. شهری است متحرک. در نیویورک قطار راه آهن بیبخار و اسب راه میرود. تمام مخلوق کامل العیاره و با خط و ربط هستند. بیسمارک بیاید شرمنده میشود. در تماشاخانهها همیشه تقلید روس و انگلیس و سایرین را درمیآورند و به آنها میخندند. مهمانخانهها از عمارات سلطنتی لندن بهتر است. اساس دین پیغمبر صل الله علیه و آله در ینگی دنیاست. آن چه خداوند و پیغمبر خواسته است این جا است. اغلب مردم شرب نمیکنند و در وقت عبادت به بطالت نمیگذرانند.
مقصود کلی این مردم صلح عمومی است. لکن استعداد حربیهی خودشان را هم کم نمیکنند. کشتی جنگی تازه میسازند که نمونهی آن را در اطاقی به بنده نشان دادند. نمونهی کوچک آن که پشت آینه بود دوهزار تومان تمام شده بود. پلی که در نیویورک ساختهاند پایه ندارد. بدون پایه به توسط این پل دو دریا را با هم متصل کردهاند و راهآهن بیبخار از روی پل ساختهاند که قطار کالسکه از روی او میرود. در کوچهها ستون گذاشته روی کوچهها راهآهن ساختهاند و در زیر راهآهن اسبی و در اطراف راه کالسکه است. من چه عرض کنم. آمریکا کجا، اروپا و غیر کجا؟ اسلامبول که عنقریب از دست میرود. وضع سلطان ترکی بسیار بسیار بد است.
بنده این مطلب را لابدم بنویسم هر خیالی هم که میکنید مختارید. تعریف از خودم نمیکنم بلکه عرض میکنم که هیچ نیستم اما محض دولتخواهی عرض میکنم که اگر ملاحظه حرفه میکنید سفارت برلن و وینه و لندن و پاریس را اگر موقوف میکنید بکنید و سفارت ینگی دنیا را موقوف نکنید و دوستی با این مملکت را فوز عظیم بشمارید. من بدم و به کار نمیخورم دیگر را بفرستید. از واشنگتن و سفارت این مملکت صرف نظر نکنید. بسیار جای افسوس است که تاکنون در همچه جایی آدم نداشتید و هر چه میخواستید از این جا نخواستیدو با اینها مراوده نکردید اما این مسئله را بدانید که انجام مقصود و منظور با عجله و شتاب غیر ممکن است. شخص نمیتواند مشت خود را باز نموده و در انظار خارجه خود را بیوقع و بینظم و ناچیز قلم بدهد. بایستی کم کم نفوذ کرد و مقصود را بروز داد. حالا در این مملکت تا چندی تکلیف بنده سکوت و صبر است تا راه آشنایی و اساس دوستی قدری محکم شود. یک ساله برو و بیا کار چاپار است. من بیچاره هر چه فکر میکنم در این راه دور که به دو ماه آمدم و دو ماه باید برگردم در ظرف هشت ماه چکنم تا خانه بگیرم و قرارنامه بنویسم و اسباب پهن کنم باید برگردم به خار(خوار) و ورامین. نمیشود مباشر یکساله فرستاد.
حقیقت این حکم بنده را شب و روز متزلزل نگاه داشته و خود را عاریه میدانم و به قصد اقامه راه نمیروم و راست عرض میکنم که این طور عجولانه نمیتواند طرح اساس محکم انداخت و با یک هشت هزار تومان نمیتوان چهار ماه رفت و آمد و ماند و کار کرد. هیچ کس مثل بنده به فرنگستان مأمور نشده. چاپارم نه وزیر مختار. باری غرضم اینست که در اطاعت و انجام کار کوتاهی نمیشود لکن عجولانه و بدون وزن و سنگینی نمیشود در مقابل مردم متمدن مطمئن راه رفت و امور در گرو اوقاتست تا وقت هر کار و سخنی نرسد نمیشود بی ملاحظه اقدام کرد. وضع مملکت اجمالا این بود که عرض شد وضع بنده هم این است که هست. رئیس این مملکت هم چون الف از خود چه دارد هیچ هیچ، کارها همه به هم پیوسته و تمام روسای این مملکت مسئول وکلای رعیت هستند و کار بیملاحظه و صرفه رعیت نمیشود کرد و هوا و حوس (هوی و هوس) معزول و نفوذ شریره مطموس و مخذول هستند.
نور منیر شمس حریت عالم کبیر و آفتاب جهانتاب عدالت طالع و لامع است. یک کار بد و حرکت زشت که شخص میکند در و دیوار از انسان مواخذه میکنند آنهایی که به فرنگستان رفتند نه معنی پلتیک را دانستند نه مقصود در حریت و آزادی را یافتند. پولتیک را به دروغ ترجمه میکنند و حال آن که عیبی به جهت مرد دانا بزرگتر از دروغ گویی نیست. آزادی را هم شرب مسکرات و ملاعبه با فواحش یافتند و حال آن که زن بد از سگ بیصاحب کمتر است. و در اینجا و حال آن که زنها حرمت مخصوص دارند.
علم پولتیک از علوم بزرگ دنیاست و آن این است که شخص باید بر تمام علوم اطلاع و آگاهی پیدا کند و از مناسبات و مکاتبات و مراودات دول مطلع شده که بتواند در مقابل حریف مقابله نموده از طرح بازی او گول نخورد و نبازد. چنان که ما در بسیاری از جاها به واسطهی نداشتن این علم از دوستان ظاهری خود فریب خورده بازی را باختیم و حریت داشت اختیار جان و مال و وقت و مذهب زندگانی است نه لهو و لعب و اشتغال به کارهای زشت و تضییع اوقات. در این صورت که دارای علم پولتیک نیستیم به جرئت عرض میکنم که دوستی و بازی با حریف کامل نتیجهی باختن است و چیزی که ما را از شر دشمن میتوان نگاه داشت تحصیل علوم و دادن حریت پس از تربیت اطفال و داشتن قانون است.
این مطلب را هم باید دانست که قانون مملکت و دولت چیزیست علیحده... کتاب خدا البته مقدس و مخصوص امور مذهبی است و علم ماها کفایت بواطن آن را ندارد. چنان که امام میفرماید هفتاد بطن دارد. پس ما باید قانونی در مملکت داشته باشیم چنان چه عثمانیها با داشتن مذهب اسلام و احترام قرآن نظامنامه دارند اقلا اگر مثل اروپا که ناپلئون نداشته باشیم چرا مثل عثمانیها نظامنامه نداشته باشیم. شما را به خدا حالا که زمام دولت ایران به کف کفایت جنابعالی است فکری در این خصوصیات بکنید و اسلاف خود را نیکبخت بفرمایید. بحق شاه اولیا که عنقریب تمام خلق ایرانی فانی و مسخر اجنبی میشوند و اگر به این کارها شروع کنید بالله که از همه کارها سودمندتر است و دشمن نمیتواند به قدر ذره رخنه در کار و بار بکند. خاطر عاطر عطوفت مظاهر شاهانه را باید متذکر این گونه مطلب کرد و مردم بیکار بیعار مملکت را باید به کار واداشت. در این جاها شخص بیکار دیده نمیشود این است که در و دیوار آباد است و مردم معمور و آسوده. زیاده عرضی ندارم. الصدالاقل حسینقلی عفی عنه"
متن نامهی حاجی واشنگتن به ناصرالدین شاه
جمعه ششم صفر المظفر 1306 معروضه از واشنگتن
"اگرچه راپرت سفارت علیه در هر باب واضح و روشن است لکن به جهت توضیح به خط خودم این مسئله را مشروحا به عرض میرسانم که از حال این مملکت آگاه باشید. رئیس این مملکت با احدی نمیتواند خلوت کند و حرف از هیچ سفیری و وزیری به تنهایی نمیتواند بشنود و تمام سفرا مجبور هستند که مطلب خود را به وزیر امور خارجه بگویند و وزیر امور خارجه را در این مملکت مسطر سکرتری میگویند.
القاب و منصب در مملکت ینگی دنیا نیست. خود رئیس جمهور را مسطر پرزیدنت مینامند و یک شخص نمیتواند به مقصود و خیال خود کار کند و رئیس نمیتواند یک خلال تعارف قبول کند از او مواخذه میشود و همین رئیس حالیه تا سه ماه دیگر در معرض امتحان در میآید و اگر پسند مردم نشد دیگری جای او مینشیند، یعنی مردم دیگری را انتخاب میکنند.
حرف را تمام میباید به وزیر خارجه گفت و غیر از این چاره نیست و اگر وزیر حاضر نباشد نایب اول میتواند بشنوند و میباید به او گفت و اگر رئیس معزول شود میتواند کاسبی کند چنانکه یک رئیس جمهور سابق هست و مانند آحاد مردم به کار مشغول است.
رئیس جمهور امسال سه ملاقات داده است یکی به وزیر مختار دولت آلمان به جهت آوردن نامه. یکی به فرستاده یکی از ایالات جنوبی امریک و یکی به بنده به جهت آوردن نامه و بسیار احترام کرده است که دو روز بعد از ورود ملاقات کرده، میگویند یک ویز مختار را بعد از یک ماه ملاقات نمود. ملاقات سلطان عثمانی را هم که بعرض رساندم. بنده این طور رای میدهم که حتی الامکان بندگان اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی روحنا فداه از ملاقات سفرا و سوال و جواب روبرو طفره بزنند.
طلب و اشتهای فرنگیها بسیار است و این ممالک کفایت نیل مقصود ایشان را ندارد. البته شخصی که با مکنت شد همیشه در فکر خرید و تصرف خانه همسایه است. اینها به اعتقاد بنده به تسخیر کره ارض هم قانع نمیشوند اراضی که سهل است کرهی ماه را هم میخواهند بلکه هل من مزیده میگویند. ما باید علاج درد خودمان را از دیگران نخواهیم و به ادویه داخله خود باید در صدد معالجه باشیم و به حق خدا که ما طبیب در ملکت خود داریم و هم دوا. عجب این جاست که با ناخوشی سخت در صدد معالجه نیستیم و دکتر فرنگی به کار ما نمیخورد که علاج اهل شهری جداست.
اگر یکی از گوشه مجلس در آید و بر بنده اعتراض کند بسیار افسوس دارم که حاضر نیستم تا جواب بدهم. گریختگان ممالک خارجه در امریک جمع شدند و طرح این دولت متحده را انداختند که اساسش از سد سکندر قویتر و ارتفاعش از سطح محدب فلک رفیعتر است. یک نفر بومی و ینگی دنیایی قدیم برای تماشا این جا هم پیدا نمیشود. مثل عقاب که دانه برچیند و لاشه بگیرد همه را خوردند. این قوه آکله و مرض جذام هر جا میرسد همین حالت را دارد و به دوستی وارد میشوند و مثل خفاش در تمام دلها وسواس میکند. زیاده عرضی ندارم، ایام به کام باد."
منبع: هجدهمین سالنامهی دنیا