ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

صاحب این وبلاگ دکتراحمدرضانظری چروده عضوهیات علمی دانشگاه آزاد بادرجه استادیاری دررشته زبان وادبیات فارسی هستم.

آخرین نظرات

هرروز یک غزل ازحافظ غزل شمارهٔ ۱۰

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۱ ب.ظ

غزل شمارهٔ ۱۰

 
حافظ
 

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد

زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی

آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

حاشیه‌ها

تا به حال ۴۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

حمیدرضا نوشته:

مصرع دوم بیت سوم با مصرع دوم این بیت خواجوی کرمانی همانندی دارد:
«گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست
همچنین رفته‏ست در عهد ازل تقدیر ما»

ehsan نوشته:

شعر هم مانند تفکر موجود زمنده ایست. شباهت در تفکر اگر امریست طبیعی که هست، در شعر نیز که بیان لطیف همان تفکر است طبیعی است. اگر از تاریخ ادبیات فارسی سعدی را حذف کنیم به حافظ نمی رسیم، همانطور که اگر کانت نبود، هگلی نیز نداشتیم، چنانچه اگر سهروردی ایی نبود،ملاصدرایی نبود.
دلبستگان طریق تفکر، وابستگان عمیق تغزل بوده اند.

Mahmoud Kheibari نوشته:

مسجد نماد فرهنگ اعراب (زهد ریایی )
میخانه عبادت گاه مغان و فرهنگ آریایی
محمود خیبری

امین کیخا نوشته:

خرابات از خوراباد یعنی انجا که به نور خور یا خورشید اباد است امده و به خراب وخربان عربی پیوندی ندارد

منوچهر نوشته:

بنطر میرسد در بیت دوم مصرع دوم ( روی سوی خانه خمار دارد پیرما) رو بسوی خانه خمار دارد پیرما باشد که بنطر روان تراست

امین کیخا نوشته:

إحسان انچه نگاشتی نغز و نوایین بود

علی کریمی نوشته:

(در پاسخ به امین کیخا که خرابات را خورآباد دانسته بود)
خرابات : میخانه ، میکده مقام و مرتبة ویرانی عادات نفسانی .
میکده ها و قمارخانه ها چون غیر قانونی بوده و در بیرن شهر و ویرانه ها بنا میشده و شاید ازین جهت که ویران کننده زندگی بوده به خرابات مشهور شده
اما برای خورآباد سند معتبری نیافتم
و در عرفان هم که منظور از خرابات مقام و مرتبة ویرانی عادات نفسانی است.

رهام نوشته:

علی جان ریشه واژه خرابات دقیقا همان خور_اباد است یعنی جایگاه خورشیدونمونه دیگر کاربرد خور در وازه خراسان است .برای آگاهی بیشتر میتوانید ریشه واژه خرابات را روی نت جست و جو کنید

امین کیخا نوشته:

علی کریمی نازنینم به کتاب دیوان شمس به گزینش شفیع کدکنی بزرگوار نگاهی بنداز ید می پذیرد از من

امین کیخا نوشته:

علی جان بدلیل دیریازی و کهنی پارسی همه کلمات به دری نیستند و ممکنست ریشه های پیشین تری بشود برایشان جست بویژه اگر در زبانهای دیگر هندی اروپایی مانندی برایشان بیا بیم مثلا عشق ریشه عربی ندارد اما مفسر ان عزیز لطف می کنند و می گویند از گیاه عشقه است که انگل گیاهان دیگر است اما عشق فارسی است به معنی مراقبت کردن و نگهداری کردن و به زبانهای اسلاوی هنوز همین معنی را میدهد و به عربی حب را داریم و به غرام و عشق کاربری ندارد زیاد ولی بازار تفسیر و زند نویسی همیشه داغ است، برای این هم نگاهی به فرهنگ اختر فیزیک دکتر حیدری ملایری بیاندازید، سپاس از دقت شما

امین کیخا نوشته:

از در رازوری هم که ببینیم سر حلقه عرفان جنید بغدادی نهاوندی است و شیخ شبلی خوارزمی و حلاج شوشتری و عین القضاة همدانی و سهروردی کبیر زنجانی ، ابو حیان شیرازی و شیخ خرقانی قومسی ابراهیم ادهم بلخی و نجم الدین کبری خوارزمی و امام محمد غزالی و ابوعلی و البته اینها فارسی نیکی میدانسته اند و اینکه کلمه ای فارسی در عرفان کاربرد داشته باشد شگفت نیست إیرانیها شیفته عرفان بوده اند و با امدن جناب ختمی مرتبت محمد مصطفی ازاده وار اسلام اورد ند و چون عرفان نگاه نرم تری به سر زمین های گشوده شده داشت گیرایی بیشتری هم ایجاد میکرده البته و کشته شدن عین القضاة و سهروردی و منصور حلاج و ابن مقفع حکایت از سخت گیری امویان و عباسیان به هرگونه تفسیر از قران دارد

وحـ_‗ـیـ‗_ـد نوشته:

گزیده ای از غزل زیبای خواجوی کرمانی:

خرقه رهن خانه ی خمار دارد پیر ما
ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما

گر شدیم از باده بد نام جهان تدبیر چیست
همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما

تا دل دیوانه در رنجیر زلفت بسته ایم
ای بسا عاقل که شد دیوانه ی زنجیر ما

از خدنگ آه عالم سوز ما غافل مشو
کز کمان نرم زخمش سخت باشد تیر ما

رامین راقب نوشته:

دوستان خراباتی بدانند اصطلاح خرابات در اصل خراب آباد بوده که تحت الفظی به خرابات مصطلح شده است و به این معناست (( جایی که شخص در بدو ورود از همه بدی ها و زشتی ها وعادات ناپسند تهی میگردد و شخصیتی نو و درست کسب میکند به عبارتی همه گذشته خراب و انسان وارسته ای آباد میشود )) این خراب آباد ها همان خانقاه ها کنشت ها و… می باشند که در اشعار عرفانی به میخانه و میکده … تعبیر شده اند . بسیاری از آقایان در دوره آموزش سربازی این تجربه را گذرانده اند جوانان سرکشی که بعد از دوره آموزش به سربازانی رشید و مطیع و جان برکف تبدیل می شوند. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم .

م. طاهر نوشته:

یا لطیف
بهتر آنست که زبان حافظ را از غزلیات خود حافظ بجوییم. صرف نظر از تعاریف متفاوتی که ارائه شده است به این بیت توجه بفرمائید:
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده

شاد و سربلند باشید
م. طاهر

دکتر ترابی نوشته:

واژه خراب را اگر به معنای ویرانه بگیریم ، جمع آن
اخربه است و گمان نمی برم خرابات باشد.
از سو ی دیگر به یاد بداریم انبوه ارجاعات خواجه را به مهر و مغ و…. که نشان از ارادت او به کیش مهر دارد و مهر که خور و خورشید است و خرابات خور آباد است و مهرابه و مهراب است و نقش آب و آب تنی در این آیین کهن ایرانی و او خود می فرماید: شستشویی کن و آنگه به خرابات درآی
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده. تبدیل د به ت در
پهلوی جنوبی و هنوز در برخی روستاهای کرمان و فارس بسیار معمول و متداول است خورآباد و خورآبات کارد ، کارت سرد سرت و….

فرهاد نوشته:

بیت دوم میگوید که پیروان طریقت مسلمان نیستند (چگونه رو به سوی مکه کنیم؟) و روی سوی میخانه میکنند.

شمس الحق نوشته:

از خواندن فرمایش جناب فرهاد خان عمیقاً حیرت کردم . چگونه ممکن است حافظ بگوید پیروان طریقت مسلمان نیستند چون روی بسوی مکه نمیکنند و مگر تصور ایشان از میخانه در شعر حافظ چیست ؟!! در اینصورت مولوی هم مسلمان نیست که فرمود ای قوم به حج رفته … نمیدانم الله اعلم ، حقیر حافظ شناس نیست .

سلحشور نوشته:

پیر کسی بوده که در خانقاهها هدایت افراد را بر عهده داشته ، این خانقاهها خصوصا پس از حمله مغول تعدادشان زیاد شده از طرفی پیدایش زهد ریایی در قرن های ششم هفتم و هشتم متداول بوده و اوج این ریا و زرق در این قشر از جامعه در دوران حافظ است چنانکه عطار نیشابوری می گوید:
در کنج اعتکاف دلی بردبار کو بر گنج عشق جان کسی کامگار کو/ اندر میان صفه نشینان خانقاه یک صوفی محقق پرهیزگار کو
و در اشعار حافظ هم که به وفور به این مضامین اشاره شده است.

فرهاد نوشته:

در تایید فرمایش دکتر ترابی، در نوشتار پهلوی کلمه خرابات و خراباد هردو یک صورت توشتاری دارند. زیرا حرف “ت” و حرف “د” که در آخر کلمه میاید هر دو به یک شکل نوشته میشوند و خواننده باید با توجه به معنای واژه تشخیص دهد چگونه حرف آخر را تلفظ کند.

در پاسخ به جناب شمس الحق، به نظر من دو بیت نخست این غزل، با توجه به تاکید بر روی گرداندن از مسجد به میخانه و از مکه به خانه خمار اینگونه معنی میدهند. و البته شعر حافظ ربظی به شعر مولوی ندارد.

دکتر ف.ق نوشته:

با سلام
باید در موزد این غزل نظری هم به داستان شیخ صنعان انداخت که رو به سویدیار قیصریه کرد که تمام اهل آن کافر بودند . در بیت اول اشاره دارد که شیخ ما به میان کفار آمد پس یتران طریقت بفرمایید حالا چاره ی کار ما چیست .بیت دوم نیز در ادامه یآن می آورد که ما مریدان بدون حضور شیخ خود چگونه می توانیم بسوی کعبه قدم برداریم و…در بیت سوم نیز واژه خرابات دقیقا به میخانه اشاره می کند و اینکه ما نیز در میخانه ی کافران با پیرمان هم منزل شویم زیرا در روز ازل تقدیر ما را چنین رقم زده اند .

دکتر ف. ق نوشته:

خرابات در لغت:«بر وزن کرامات، شراب خانه و بوزه خانه ] بوزه بر وزن کوزه، شرابی باشد که از آرد برنج و ارزن و جو سازند و در ماوراء النهر و هندوستان بسیار خورند[ و قمارخانه و امثال آن را گویند[۱].»

«درباره­ ی این واژه، ریشه و معنی آن سخن بسیار است اما اجمالا می ­توان گفت: چون میفروشی و میگساری در شرع اسلام از جمله محرمات است، میفروشان و سبوکشان در خارج از شهرها، در ویرانه­ها و خرابه­های متروک به این کار مشغول می­شده­اند و سپس به محل شاهدان شیرین کار و میگساران و ساقیان اطلاق شده است[۲][۳][۴].» زیرا کلمه­ ی خور را چنانکه در غیاث اللّغات اشاره شده است؛ در قدیم، بی واو می نوشتند. و متأخرین به جهت رفع اشتباه از لفظ «خر» که به معنی خمار است به «واو»می نویسند.
۱- برهان قاطع

۲- سجادی ،،سیدجعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص ۳۴۲

۳- همان کتاب، ص ۳۴۲

۴-  خرمشاهی،بهاءالدین، حافظ نامه، ج ۱، ص ۱۵۳

خرابات نزد عرفا، چه عرفای پیش از حافظ چون سنایی و عطار گرفته تا عرفای قریب العصر او نظیر؛ شیخ محمود شبستری (م ۷۲۰ ق) و ابوالمفاخر یحیی با خرزی (م نیمه­ی اول قرن هشتم) و یا عرفای معاصر او بویژه شاه نعمت الله ولی (م ۸۳۴ ق) معنای متعالی دارد، و درست است که گاه مترادف با میخانه است ولی آشکار است که عرفا می و میخانه را هم کنایی (سمبولیک) ساخته­اند.

دکتر ف. ق نوشته:

تصحیح : لفظ حمار به معنی سرنگونی حیوان چهارگوش

آمیز نوشته:

پرسش دارم

دوستان با توجه به بحث خرابات، که میتونه خورآباد باشه
میخواستم ببینم خمار هم میتونه خورمار بوده باشه؟

مار در مازندرانی (که تا حد زیادی واژه هاش مشابه واژگان فارسی باستانه) به غروب خورشید معنی میده.

خورمار رو بمعنی مار کردن ِ خور (غروب کردن ِ خورشید) در نظر بگیریم، اون حالت ِ بسته شدن چشما و کم شدن ِ هوشیاری
؟

ممنون
^_^

امین کیخا نوشته:

آمیز گرامی

سپاس از اینکه نوشته ها را خوانده ای . مار به پارسی با مرگ و مرد و مردم همریشه است یعنی همه معنای مرگ می دهند . ولی اینکه خورمار به معنای مردن خورشید باشد ؟! دلاسوده نیستم ولی خمار از خمر است و تخمیر که عربی هستند ولی پارسی هم واژه های مانسته به آنها دارد که شک برانگیز هستند مثلا مرض را دکتر محمد مقدم معتقد است از مرگ پارسی است و نیز خمر به خُم که به معنای کوزه است مانسته است. ( خمیر به پارسی می شود خازه ) . بهرسو موشکافی شما مایه شادی من می شود . درود به مازندران و مردان و زنان فرخش .

روفیا نوشته:

سلام
خرابات باید همان خورشید اباد باشد چنانکه مولوی عزیز نیز می فرماید :
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
خود را به عمارتی تشبیه میکند که سقفش خراب شده و نور خورشید به درون ان می تابد .
خورشید به خرابه ها میتابد :
به مثل چو افتابم به خرابه ها بتابم
بگریزم از عمارت سخن خراب گویم
دوباره مولانا نجاتمان داد !

روفیا نوشته:

روی خوبت ایتی از لطف بر ما کشف کرد
زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
اولا حافظ میگوید ایه لطف و زیبایی را برای انسانها کشف حجاب می کنند . وگرنه همه انسانها ماه و خورشید و … را میبینند ولی همه چیزی کشف نمی کنند .
ثانیا می فرماید دلیل اینکه همه دیوانم خوب و لطیف است اینستکه همه این تفاسیر تفسیر همان ایه لطف است که به ما نشان دادند .
به گفته مولانا :
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر وحدت هر چه بینی ان بت است

ففدد fwd.cdf@yahoo.com نوشته:

این غزل اشاره به زندگی مولوی و هر عارف برگشته به فرهنگ ایران از فر هنگ تازیست
مسجد اینجا همان عبادتگاه عربیست ولی اساسا کلمه ای ایرانی و اوستای است
مسجد=مزگت=مز=بزرگ…محل.بزرگ.عبادت
دوش.عارفی.از.مسجد بطرف.اتشکده.برگشت
شاگردانش.=طلاب.از.هه می پرسند تکلیف ما چیست؟
چگونه ب طرف مکه نماز بخوانیم استادبطرف اتشکده می خواند
در خرابات = خر=نور واتش ..اپات=پاییدن..محل حفظ اتش=اتشکده
مثل ابادان=او=اب…پاتان یعنی پاییدن =جایی که اب را می پایند چون دژ بهمن شیر در دهانه خلیج پارسدر دوره ساسانی خلیج را می پایید
حافظ می گوید از ازل همه افرنیش بر اساس نور و اتش بوده پس از اتش بر امدیم وبه اتش بر می گردیم….=big bang=c = بانگ بغانه …بغداد=باغ داد…سایسته سالاری یا بغ داد
روی خوبت ،….از زمان اشنایی با فرهنگ اصیل ایران و برگشت از فر هنگ بیگانه فقط لطف و خوبی حاکم بر رفتار ماست
عقل=منطق علمی..عاقلان دیوانه زنجیر یعنی گروه ما کشف شهودیان ..یعنی حافظ همه جا رسیدن به صورت زیبای یار را مستلزم کنار زدن زلف سیاه می داند یعنی کشف هر علمی نیازمند زحمت کشیدن است..نفت زیر اعماق تاریک است والا اخر
حافظ و بقیه عرفا معتقدند خارج از درک علمی انسان در زمان حال هر وقتی حقایق علمی بسیاریست که متفکرین انرا حس می کنند که حقیقت هم هست
انگار حافظ با حکومت جابر زمان که دلسنگ و خونریز است می گوید هرگز درد و سوز سینه این همه مظلوم را نمی بینی؟؟؟
ولی هشدار می دهد که تیر حق خواهی ملتهای ستمکش از افلاک می گذرد و ستمگر را نابود می کند..لذا می گوید فکر نکن همیشه در قدرت می مانی و ملتهای مظلوم بدن شک سراغتان امده و حسابکشی خواهند کرد

میرذبیح الله تاتار نوشته:

سلام
این غزل لسان الغیب فقط نماد از اخلاص مرید وپیر و تصوف است در غیر آن تحلیل آن جنجال برانگیز است

سید رضا نوشته:

در نسخه قدسی حافظ به جای “در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم”گفته شده”در خرابات مغان ما به هم منزل شویم”

علیرضا صابری نوشته:

احساس من این است که این شعر با مساله خروج امام حسین از مکه و پشت کردن ایشان به کعبه (قبله بیت دوم) و رفتن به سوی قتلگاه کربلا بی ارتباط نیست

رضازادده نوشته:

این غزل اشاره به نیمه کاره گذاشتن حج توسط سیدالشهداء و رفتن به سوی کربلاست
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

به دو دلی همراهان امام اشاره دارد که مردد هستند که واجب الهی را که حج است برجای آورند یا با امامشان همراه شوند

با این نگاه ببینید و تفسیر کنید
این را یکی از عرفای زنده روزگار برای بنده گفت و دارای کرامات و ارتباطات بسیاری است که چون راضی نیست اسمش برده شود نامی از او نمیبرم
ولی خواستم بدانید این کشف خودم نیست

سولماز نوشته:

تفسیر ها جنجال برانگیز است چون حافظ اینگونه خواسته.هرکسی با توجه به عقیده ی خود آن را تفسیر میکند و خواندن این تفسیر ها در حاشیه برایم بسیار جالب است

حنیفه نژاد نوشته:

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
« هم منزل » ترکیبی است که امروزه بیشتر به کار می رود و اگر به همین معنی امروزی حافظ به کار برده باشد ، حرف اضافه « به » که قبل از آن آمده بی مورد می نماید
منزل شدن کسی به کسی درست به نظر نمی رسد
فکر می کنم این کلمه « مُنزِل » باشد به معنی مهماندار و میزبان
یعنی ما در راه عاشقی میزبان همدیگر می شویم و همدیگر را از شور عشقی که در دلمان است بهره مند می کنیم

مهناز ، س نوشته:

حنیفه نژاد گرامی
همان مَنزِل درست است
در فارسی” به “ به ” با “ و همین طور ”با “ به ”به “ تبدیل میشود.
از حافظ : من و ساقی به هم سازیم {به هم تازیم } و بنیادش بر اندازیم.
درین مانا : که من و ساقی باهم می سازیم و یا با هم می تازیم و بنیادش بر می اندازیم.
به نظرم باهم هم منزل شویم که حافظ دو ” هم“ را در هم ادغام کرده و چه زیبا.

م. طاهر نوشته:

یا لطیف

در غزلی که از خواجوی کرمانی در اینجا نقل شده بیتی است که نگارش درست پاره دوم آن “هم چنین رفته است در عهد ازل تقدیر ما” می باشد ولی دو واژه “هم” و “چنین” به یکدیگر متصل شده و مفهوم اصلی را از دست داده است. واژه “هم” شکل کوتاه شده “همانا” می باشد و برای تأکید بر درستی این خبر است که تقدیر ما در عهد ازل اینچنین (چنین) رفته است.

شاد و سربلند باشید
م. طاهر

حافظ نوشته:

فقدد جان عزیزم
هر چه جستم آتشکده را نیافتم
و ضمناً بیگ بنگ
آغاز دنیا نیست و و تنها گسترش دنیا هست و این هم صرفا یکی از نظریات است و هیچ ربطی با اعتقادات زرتشتیان ندارد…

حاجی سیسی نوشته:

علیرضا صابری عزیز
و جناب رضازاده نازنین
بیت خواجه شیراز بسی قابل تطبیق به قصه پر غصه ی نینوا است. قصه نینوا که نوایش از کران رهید و در جهان تپید. ولی از این که جناب لسان الغیب این معنا را اراده کرده یا نه بی خبرم
به هر حال بسیاری از اشعار حافظ قابل تطبیق به حضرت ابی عبدالله و حرکت پربارشان هست
نگرش شما به بیت، مایه خرسندی است.

حاجی سیسی نوشته:

برخی نازنینان بیت اول کلام خواجه را گذر از فرهنگ عربی به آریایی، یا دست کشیدن از شریعت و رسیدن به طریقت معنا کرده اند.
این سخنان و سخنانی از این دست موجب شگفتی و تأسف هست. هر چند حواشی برخی عزیزانِ جان همچون شهاب ثاقب روشنگر میدان و گرما افروز در دلها است.
گرمای وجودشان دائم باشد.
عربی دانستن اسلام و آریایی دانستن زرتشت قسمت ضیزاست. دین بر آمده از نهاد و فطرت انسانی و مطابق آن است و چگونه رنگ قومیت می پذیرد؟!!
جغرافی پندار نیک، تا جایی که انسان هست گستره و تاریخش به اندازه عمر انسانیت کشیده هست.
به هر روی حافظی که هر آنچه کرده به دولت قرآن و در دولت قرآن کرده چگونه می تواند اسلام را تنها فرهنگی عربی بداند؟

در پست بعدی نگاهی به مضمون بیت خواهم کرد امیدوارم راهگشا افتد!! نه گره بر گره افزاید.

حاجی سیسی نوشته:

نگاهی گذرا به بیت اول دارم
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما…
تخطئه شدن مرید از کاری به دو صورت هست:
گاهی از مرید کار خطایی سر میزند و مراد او را نهی می کند. این فرض ظلمت بوده و خارج از محل کلام است.
گاهی مرید کار صحیح و مطابق با مقام خود انجام می دهد و با انجام فعل ارتقا یافته و باید به کار دیگری مشغول شود. در این صورت هم مراد نهی میکند ولی نه چون اشتباه بود بل چون کار مطابق مقام بود و سالک از ان مقام گذشته
در این فرض هر دو فعل مرید نور بوده و در طول هم هستند نه مقابل هم.
پس اگر در مسجد عبادتی کردیم آن گه به میخانه روان گشتیم به این معنی خواهد بود که مسجد خوبست و بد نیست، روشن و روشنگر است و ظلمانی نیست، خرابات در طول مسجد بوده و با آن بیگانه نیست.
ولی چیزی که شگرف است این است کسی که به میخانه روان شده مرید نیست بلکه مراد و پیر است. یعنی مسجد به قدری با عظمت است که باید در آن پیر شد و پس از پیری سالیان سال در آن جا مجاهده کرد و آن گه اگر توفیقی باشد از جا و مکان رست و به میخانه بی خودی دست یافت.
و این تبیین منزلت شگرف مسجد است نه تحقیر آن.

محمد نوشته:

واقعا از سواد برخی افراد در عجبم!!! یعنی نمی فهمند منظور از پیر در اینجا حضرت اباعدبالله الحسین علیه السلام و منظور از رفتن از مسجد به سوی میخانه حرکت ایشان از مکه به سوی کربلاست!؟؟؟

جواد نوشته:

در ابیات پایانی مشکلی به لحاظ معنایی به نظر می رسد. خواجه در ابتدا روی خوب محبوب را ستایش می کند و بعد از آن از دل سنگ او گله دارد و می پرسد که آیا آه ما در آن اثری دارد یانه؟
بعد از آن خود را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید که از آه بپرهیز. آیا مراد خواجه این است که به در بگوید تا دیوار بشنود همچنان که برخی(خطیب رهبر) احتمال داده اند یا مراد او این است که ود را از آه کشیدن بر حذر دارد تا در سایه ی اسیب دیدن محبوب به او صدمه ای نرسد؟

واثعا معنای این چند بیت دشوار است

محمد نوشته:

جناب حاجی سیسی نفرمائید که مسجد درامتداد میخانه است!! عجب ازشما! آمدید ازمسجد دفاع کنید شوربختانه هم به مسجد جفاکردید وهم به میخانه! دیوان حضرت حافظ رادوباره مطالعه فرمائید شاید پی به خطایتان ببریید. درنظرگاه حافظ مسجد ومیخانه درتقابل یکدیگرند نه درامتدادهم! مسجد حداقل درآن دوره ای که حافظ میزیسته مکان ریاکاری متشرعین خشکه مغز داعش اندیش بود ومیخانه مکان باده نوشی وعیّاشی. امّا ازآنجا که این باده نوشی بی ریابوده،درنظرگاه حافظ جایگاهی والاترازمسجد داشته،: باده نوشی که دراو روی وریایی نبود بهتراززهدفروشیست که با روی وریاست.
فرمودید: البته اززبان حافظ: باید درمسجدسالها عبادت کرد وپیرشد سپس به میخانه گام نهاد! نه جناب سیسی عزیز نه حافظ می فرماید:
یادبادآنکه خرابات نشین بودم ومست. آنچه درمسجدم امروز کم است آنجا بود. ملاحظه فرمودید حافظ دیروز خرابات نشین بوده چه لذتها که ازمستی وبیخودی می برده، حال ازبدحادثه به مسجد آمده دیده متشرعین داعش اندیش، چه تزویرها وریاها که نمی کنند پشیمان شده وباحسرت ازدیروز خودیادمی کند. باعرض پوش واحترام محمد.

رضا نوشته:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیرما
بعضی ازشارحان براین باورند که میخانه دراینجا محلّی روحانی در امتدادِ مسجد است.! یعنی پیرما ازمرحله ی عبادت درمسجد به مرحله ای بالاتر ترقّی پیداکرده وبه درجه ی ازخودبیخودی نایل شده است!!
اول اینکه ما مکانی روحانی با چنین کاربَری که آدمی باورود درآنجا به خودبیخود شدن نایل گردد نه درگذشته داشتیم ونه درحال!که پیر ازمسجد درآمده وبه آنجا رود تابه ازخودبیخودی برسد وادامه ی عبادت وبندگی رادرچنین مکانی انجام دهد! دوّم اینکه اگر منظور، حال روحانی ِ شیخ بوده که ازمرحله ی عبادتِ ظاهری به عبادتِ روحی وباطنی رسیده، اینکه یک اتّفاق خوب ومتعالی هست وتعجّبی ندارد تا حافظ اینچنین ازمریدان راه چاره ای طلب کند وبگوید حال چه کارباید بکنیم؟
بنابراین میخانه دراینجا همان مکان می فروشی آن هم ازنوع انگوری بوده وبس.چراکه دراینجا میخانه درمقابل مسجد آمده وازهمین روحافظ ازرفتار پیرمتعجّب شده وطلبِ راهکار وراه چاره کرده است.
بعضی دیگرازشارحان که پذیرفته اند میخانه همان مکان می فروشیست،براین باورند که منظور حافظ از(پیرما) ، شیخ صنعان بوده است! هم او که پس ازهفتاد سال عبادت وپرهیزگاری، درجواربیت الحرام ، عاشق دختری نصرانی مذهب(ترسا)شده ودین وایمان خویش رایکجا باخت تا اینکه…….
بعضی هم پارافراترنهاده وبراین باورند که حافظ دربست مُرید وپیرو شیخ صنعان نیز بوده است!.
امّابنظرمی رسد نه غزل در رابطه بااین شیخ صنعان سروده شده ونه حافظ پیرو اوبوده است!
اول اینکه: شیخ چندقرن پیش ازحافظ می زیسته وجزاین داستان ِعاشقی، که درمنطق الطّیرعطارآمده، چیزی برای جذبِ اندیشمندی چون حافظِ فرهیخته نداشته که حافظ اورابه عنوان راهنما وپیر و مرادِ خودقبول کرده باشد!.
دوم اینکه اگرحافظ نسبت به این شیخ،ارادت واحترامی قائل بوده،وچندباردرجاهای دیگراز او به نیکی یادکرده ،تنها به این دلیل است که شیخ، درعاشقیِ ازبدنامی نهراسید وباشجاعت و شهامت دل به عشق سپرد. روشن است که اینگونه دل به عشق سپردن، ازنوع ِ رفتارهای رندانه هست وبانگرش حافظانه مطابقت دارد.
گرمریدِ راهِ عشقی فکربدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن ِ خانه ی خَمّارداشت
سوّم اینکه :داستان شیخ چندقرن پیشترازحافظ رخ داده وحافظ قطعاً ازپایان ماجرانیز باخبربوده وضرورتی نداشته که اینچنین غافلگیرانه،موضوع راطرح کرده وسپس ازهم مَسلکان ِ خویش کسبِ تکلیف کند وبگوید حالا بایدچکارکنیم؟!
حافظ دراین غزل طوری سخن می گوید که گویی همین دیروز چنین اتّفاقی رقم خورده واو ازاین رفتارپیر غافلگیرشده است!
بنظرنگارنده،پیری که ازمسجد به طرف میخانه می رود وجودخارجی نداشته و چه بساممکن است قضیّه همانندِ “دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند” ازساخته های ذهنِ خلّاق حافظ بوده باشد! نه تنها این غزل بلکه بسیاری ازغزلهای حافظ ازاین دست هستند. یعنی حافظ ابتدا طرحی رادرکارگاهِ خیال طرّاحی می کرده،سپس براساس آن طرح ونقشه، فضاسازی می نموده است. تنها به این منظورکه حرفی ازآن هزاران که دردلِ همچون دیگ ِ جوشان داشت زده باشد!. ازهمین روست که غزل باچاشنی ِ طنزوطعنه ساخته وپرداخته شده است.
دوش: یعنی دیشب، غزلهایی که با “دوش…” آغازشده،اغلب رخدادهایی رابازگومی کنند که درعالم کشف وشهودرخ داده اند نه درعالم واقعی.
طریقت: مذهب،سیرت،مَسلک،
طریقت در اصطلاح سالکان ، تزکیه ی باطن و شریعت تزکیه ی ظاهر است . دومین منزل از منازل سه گانه ی ِارباب سلوک که عبارتند از: ۱-شریعت ، ۲-طریقت ، ۳-حقیقت.
بعضی حافظ را اهل طریقت می دانند،درحالی که حافظ هرگزطریقتی نبوده، اوخودطریق خاص خودراداشته وباقوانینی که خود وضع می کرده به پیش می رفته است.
حافظ فرزانه ایست که ذهن وزبان نقّادی دارد و همه چیز وهمه کس را به نقدوچالش می کشدتاتولیدآگاهی کرده باشد. اوگرچه خدا رامثل یک دوست می پندارد،صمیمانه روبروی اومی نشیند وبااوسخن می گوید امّاگهگاه حتّاازخدانیزبازبانی گِله آمیزسخن می گوید ودرفضایی دوستانه ازاونقدمی کند!:
این چه استغناست یارب وین چه حکمت قادراست؟
کاین همه زخم نهان است ومجال آه نیست!
حافظ درسرودن ِاین غزل نیز، طرح به چالش کشیدن طریقتی هارا طرّاحی کرده است. شگردِ اودربه چالش انداختن مسائلِ دینی،فرقه ای،سباسی،اجتماعی و……،منحصربفرد است. هرگاه اومی خواهد مثلاًخرقه ی پشمینه ی صوفی را به نقدکشد وصاحبان آن رادچار چالش سازد وسپس آگاهی بیافریند،ابتدابه رغم آنکه ازخرقه بیزاراست،خرقه ای پشمینه به تنِ خود می کند وخودرابه جلدِ آنهافرومی برد،اندکی آنهاراهمراهی می کندسپس درفرصتی مناسب، ضربه ی کاری را واردمی سازد!
حافظ این خرقه بیانداز مگرجان ببری
کآتش ازخرقه ی سالوس وکرامت برخاست!
یابرعکس هرگاه می خواهد زشتی ِ یک گناه ویک عمل ناشایست رانشان دهد خودرابه جلدِ گناهکاران فرومی برد، خودراقربانی می کند تا دست به آگاهسازی زند.
نیست امیّدصلاحی زفسادِ حافظ
چون که تقدیرچنین است چه تدبیرکنم.
این روش اثرگذارترین نوع اندرزدادن و رندانه ترین روشِ ضربه فنی کردن ِحریفان است. بی جهت نیست که اوراسرحلقه ی رندان جهان می نامند.
ازهمین رودراینجانیزباهدفِ خاصّی خودرا طریقتی معرّفی می کند، تاطریقتی هارا ازخواب غفلت بیدارسازد. اوبهترازهمه می داند که اگرخودرادرمقابل طریقتی ها قراردهد هرگزآنهاازخواب گران بیدارنخواهندشد و این خبر ِ : “دوش ازمسجد سوی میخانه آمدپیرما” را باورنکرده ونخواهند پذیرفت. لذا اوخودرا به صفِ طریقتی ها می زند تابه اواعتمادکنند ومشاهداتش راباورنمایند.!
معنی بیت: دیشب پیر وشیخ ما ازمسجد رویگردان شده وبه طرف میخانه (محل میخواری ومی فروشی) روان بود!. ای دوستان ویاران طریقت! حال بعد ازاین چکارکنیم،راهِ چاره چیست وتکلیفِ ما چه می شود؟ (آیا ماهم باید ازاواطاعت کرده وبه دنبالِ اوبه سمتِ میخانه روان گردیم یا اورا رها کرده ودر مسجد به عبادتِ زاهدانه مشغول باشیم)!
حافظ بایک خبرغافلگیرکننده وچه بساساختگی، همه ی طریقتی ها را باسئوالی چالش برانگیزمواجه می سازد ووانمودمی کند که اونیزهمانندِآنها ازاین خبرشوکه شده است.! سپس بارندی ازآنها راهکارمی طلبد! حال ای یاران وهمدلان چاره ی کارماچیست ؟
حافظ خوب می داند که طریقتی ها درمقابل این خبرحیرت انگیز، مات ومبهوت شده ونخواهندتوانست راهکاری ارایه دهند.! پس درنگ نمی کندو خوددست بکارمی شود تا راهکار حافظانه ای ارایه دهد ونوشداروی شفابخش ِ آگاهی را بردلهای تاریک وجانهای افسرده ی این بیماران توّهم زده ترزیق کند.! به همان منطقی که اگرکودکی بیمارگردد وازخوردن دارو سرباززند ناچاراً می بایست بزرگترها باتوسّل به حیله،تدبیری اندیشیده و دارو را به اوبخورانند تاازهلاکت نجات یابد!
حافظ وقتی مشاهده می کند که طریقتی ها ازاین خبر،غافلگیر وسردرگُم شده اند بلافاصله فنِّ بعدی را بامهارتِ تمام به اجرامی گذارد:
ما مُریدان رویِ سویِ قبله چون آریم چون؟
رویِ سویِ خانه ی خَمّار دارد پیر ما
مریدان: پیروان
خَمّار: می فروش
معنی بیت: بااین وضعیّتی که پیش آمده (رویکردِ شیخ به میخانه) تکلیفِ ماچیست؟ چگونه روبه سوی مکّه کرده وکمافی السّابق به عبادت بپردازیم؟ پیرما که بعد ازاین همه سال عبادت درمسجد، عاقبت به سمتِ میکده روی نموده است؟!!
چنانکه ملاحظه می گردد حافظ بااعلام یک خبر، فضاسازی نمود وبه راحتی با اجرای یک فنِّ رندانه ،باورها واعتقادات ِ پوچ وپوسیده ی طریقتی های ساده دل رابه نقد وچالش کشید!
اینک که ذهن های این ساده دلانِ رَه گم کرده،باسئوال ویران کننده ی ِ (چگونه دیگر رو بسوی کعبه به نماز بایستیم؟) درگیراست ودچار تردیدوابهام شده،بهترین زمان برای اجرای ضربه ی نهایی وبه خاک نشاندن ِ پشتِ حریف است. دراین مرحله حافظ بازبانی دلجویانه ودلسوزانه، بااطمینانِ خاطرآنها راموردِ دلجویی قرارداده ومی فرماید:
در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
درتفسیرومعنای”خرابات” سخن های بسیاری گفته شده ومقالات زیادی نوشته شده است. درنظرگاهِ حافظ،خرابات نیز همچون واژه ی”رند” بامعماری ونبوغ خارق العاده ی او، بازسازی، بهسازی ونوسازی شده ومعناهای جدیدی به خودگرفته است. معناهایی که درهرغزل متفاوت وبه اقتضای موضوع سخن،متغیّرمی باشد. درکل، خرابات جائیست که رندان وروشن ضمیرانی که ازریاکاری وتزویرشیخ وزاهد درمسجد، دلزده وسرخورده می شوند، روی به آنجاکرده وباجامی ازشرابِ معرفت وآگاهی،باطن خودرااز آلودگیها شستشوداده و جانی تازه می گیرند.
دراینجا همان میخانه(محل فروش باده)هست که پیرروی به آنجاکرده است.
به هم منزل شویم: باهم هم منزل شویم.
تقدیر: سرنوشت
درادامه ی بیت قبلی:
معنی بیت: دو دل ونگران مباشید،ما نیزبدنبال شیخ می رویم و درمیخانه ای که او روی به آنجاکرده، با اوهم منزل می شویم راهِ درست همین است که شیخ انتخاب کرده وسرنوشتِ ما ازاوّل چنین رقم خورده است.
عیبم مکن به رندی وبدنامی ای حکیم
کاین بودسرنوشت زدیوان قسمتم
عقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
حافظ پس ازفضای سازی درسه بیتِ بالا وبه هم ریختن ِ نظم اتاق فکر طریقتی هاوهمراه ساختن آنها باخود، حالاضربه ی محکم بردهانِ مصلحت اندیشان و حسابگران وارد ساخته ومی فرماید:
ای کسانی که ازعشق غافل مانده وازروی مصلحت وحفظ منافع شخصی گام برمی دارید بدانید که همان عقلی که برآن می نازید اگربداند که دل درحلقه های خَم گیسوی نگار چه لذّتی می برد،خودش رابه دیوانگی می زند تاشاید بدینوسیله با زنجیرگیسو به بند کشیده شود.
عقل دیوانه شدآن سلسله ی مُشکین کو
دل زماگوشه گرفت ابروی دلدارکجاست
رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
خطاب به معشوق است:
رخسارتابان تو(دراولیّن نگاه) نشانه ای ازلطافت ومهربانی برما نمایاند ازآن پس دراندیشه وافکارماجزشرح لطف وخوبی چیزدیگری نیست. پندارپاک وگفتارپاکِ ماهمه مدیونِ لطف وعنایتیست که توبه مانمودی ومارا بازیبایی وخوبی آشنا کردی.
حافظ دست پرورده ی چنین معشوقیست که نداسرمی دهد:
مانگوئیم بد ومیل به ناحق نکنیم
جامه ی کس سیه ودَلق خودازرق نکنیم
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
حافظ دربیتِ بالا ازسیمای معشوق تعریف وتمجید کردامّا دراینجا رندانه با آوردن ِ”دل سنگینت” قصد دارد معشوق را به نرم خویی وعنایتِ بیشتر ترغیب وتشویق کند تابه عاشقانش بیشترتوجّه کند. عاشق تشنه ی توجّه ولطف ومرحمتِ معشوق است وهرگز سیراب نمی شود.
معنی بیت: ای محبوب که دلت سخت وسنگین است ونسبتِ به عاشقانت توجّه بیشتری نداری، آیاخبرداری که درفراق تو، شبانگاهان چه آه های آتشین ازسینه ی سوزان مابرمی خیزد؟ آیاگرمای این آهها به دل سخت تواثری دارد؟
تیرآه ما زگردون بگذردحافظ خموش
رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن ازتیرما
گردون: فلک،عالم بالا
خموش: خاموش باش واسراررا فاش مکن
رحم کن برجانِ خود: اگراسرار رابرمَلاکنی همانندِ منصوربر سردار خواهی رفت.
دراینجا حافظ، خطاب به خودمی فرماید:
ای حافظ آرام بگیر واسرار رافاش مکن، تیرآهِ آتشناکِ ماعاشقان بسیاراثربخش است حتّاازچرخ فلک نیزعبور می کند،بنابراین،اگرزیادآه وفغان سرداده واسرارِمگورا برمَلا کنی، تبعاتی نیز برای تو بدنبال خواهدداشت. بیا حداقل برجان خویش رحم کن وخاموش باش وازپیآمدهای ناگوارآن(مثل برسرداررفتن) خودرا محفوظ نگاهدار.
گفت آن یارکزوگشت سرِداربلند
جُرمش این بود که اسرارهویدا می کرد.

کانال رسمی گنجور در تلگرام
  • دکتراحمدرضا نظری چروده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی