ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

صاحب این وبلاگ دکتراحمدرضانظری چروده عضوهیات علمی دانشگاه آزاد بادرجه استادیاری دررشته زبان وادبیات فارسی هستم.

آخرین نظرات

۶۸ مطلب با موضوع «مقالات فارسی» ثبت شده است

۰۸
آبان

مقاله شناسی

1.گلستان سعدی: مقایسه مقامات حمیدی و عتبة الکتبه با گلستان سعدی (7 صفحه - از 145 تا 151)مجلات : زبان و ادبیات « یغما » تیر 1341 - شماره 168 نویسنده: همایی، جلال الدین

2.مکتب عرفان سعدی (شیخ سعدی در عالم سیر و سیاحت) (6 صفحه - از 25 تا 30)
مجلات : هنر - مهر - فروردین 1344 - شماره 117 - نویسنده: محلاتی، صدرالدین

3.چرا سعدی را سعدی خوانده اند (11 صفحه - از 171 تا 181) مجلات : زبان و ادبیات - وحید -اردیبهشت 1350 - شماره 89 - نویسنده: محیط طباطبایی، محمد

4.سعدی و گوته (نگاهی به دیوان غربی - شرقی و تأثیر کلام سعدی بر گوته) (8 صفحه - از 77 تا 84)مجلات : زبان و ادبیات - ادبیات تطبیقی -  بهار 1386 - شماره 1 - نویسنده: فیروزآبادی، سید سعید

5.سعدی و لافونتن (12 صفحه - از 149 تا 160) مجلات : زبان و ادبیات -  ادبیات تطبیقی -  زمستان 1386 - شماره 4 - نویسنده: کزازی، میرجلال الدین

6.گزارش نشست علمی یاد روز سعدی در شیراز (3 صفحه - از 106 تا 108) - مجلات : اطلاع رسانی و کتابداری -  کتاب ماه ادبیات -  اردیبهشت 1387 - شماره 13

7.مآخذ قصص و تمثیلات بوستان و گلستان سعدی (20 صفحه - از 62 تا 81)- مجلات : زبان و ادبیات : ادبیات فارسی (دانشگاه آزاد مشهد) : بهار 1386 - شماره 13- نویسنده: جلالت، فرامرز

8.دو فرهنگ: شاهنامه فردوسی و بوستان سعدی (19 صفحه - از 104 تا 122)- مجلات : زبان و ادبیات - ادبیات فارسی (دانشگاه آزاد مشهد) -  تابستان 1386 - شماره 14 -نویسنده: فخراسلام، بتول

9.سعدی در سلاسل جوانمردان (11 صفحه - از 93 تا 103) - مجلات : هنر -  بخارا -  آذر و دی 1384 - شماره 46 - نویسنده: شفیعی کدکنی، محمد رضا

10.شعر زبان سعدی و زبان شعر حافظ (12 صفحه - از 104 تا 115) -مجلات : هنر - بخارا -  آذر و دی 1384 - شماره 46 - نویسنده: حق شناس، علی محمد

11.بررسی و نقد کتاب: نگاهی به کتاب «سعدی شاعر عشق و زندگی» (19 صفحه - از 385 تا 403)- مجلات : هنر -  بخارا -  آذر و اسفند 1386 - شماره 64 -  ناقد: انوار، سید عبدالله

  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۰۷
آبان

نسبت طنز سعدی با اخلاق

نسبت طنز سعدی با اخلاق
رضا داوری اردکانی می‌گوید: کلام سعدی‌ سراسر طنز است، اما طنز سعدی مخل اخلاق نیست.

 این استاد فلسفه در مقاله‌ای با عنوان «طنز و طیبت در سخن سعدی»، به طنز در آثار سعدی پرداخته و معتقد است: اگر طنز و طیبت در سراسر آثار سعدی ساری است، این طنز را نباید زائد بر هنر شاعری و نویسندگی سعدی دانست، بلکه طنز، هنر سعدی یا لااقل شأنی از هنر اوست.

در بخش‌هایی از مقاله دکتر رضا داوری اردکانی  با عنوان «طنز و طیبت در سخن سعدی» می‌خوانیم:

طنز در گذشته به مطالب اخلاقی مربوط بود، اما در زمان ما به حوزه سیاسی انتقال یافته است. همه شاعران کم و بیش اهل طنزند، اما کلام سعدی تقریبا سراسر طنز است. به خصوص در طیبات و قصاید، سعدی هزل هم داشته است. طنز را با هزل یکی ندانیم. در «گلستان» خوانده‌ایم که: «غالب گفتار سعدی طرب‌انگیز است و طیبت‌آمیز و کوته‌نظران را بدان علت زبان طعن دراز گردد که مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بی‌فایده خوردن کار خردمندان نیست، ولیکن بر رای روشن صاحبدلان که روی سخن در ایشان است، پوشیده نماند که در موعظه‌های شافی را در سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت درآمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند.»

توجه کنیم که معنای طنز در گذشته و حتی تا دهه‌های اخیر چیز دیگری بوده و طنز معمولا با واژه «طعن» همراه و قرین می‌شده است.

طنز و طیبت با هجو و هزل مترادف نیستند گرچه سعدی همه این سخن‌ها را در آثارش دارد. زمانی که اولین‌بار فروغی و یغمایی کلیات سعدی را چاپ می‌کردند، هزلیات را حذف کردند. حتی از پنجاه شصت سال پیش اینجا و آنجا گفته می‌شد که «گلستان» کتاب کودکان نیست و حتی در سنین نوجوانی نیز «گلستان» خوانده نمی‌شد، ولی گذشتگان که بی‌اعتنا به تربیت و اخلاق نبوده‌اند، طنز سعدی را مخل اخلاق نمی‌دانسته‌اند. نویسندگان اروپایی و آمریکایی آشنا با سعدی هم طنز او را منافی با اخلاق ندانسته‌اند و از این جهت شاید مثلا امرسون آمریکایی، سعدی را بهتر از ما شناخته باشد.

طنز در حوزه فلسفه در قیاس با ادب کمتر است و فیلسوفان همه اهل طنز نیستند، بلکه این شاعران و نویسندگانند که نمی‌توانند از طنز بگذرند و طنز جزیی جدایی‌ناپذیر از آثار آنان است. طنز ضرورتا خنده‌آور نیست؛ چرا که گاه خود را آشکار نمی‌کند و در لایه‌های سخن پنهان می‌ماند، گاهی هم در طنز گریه و خنده با هم است. گاهی نیز درد چنان در سخن غلبه می‌کند که طنز را می‌پوشاند.

طنزگو چیزی را به ما نشان می‌دهد که با عرف هم‌خوانی ندارد، اما گوینده آن را به جای عرف می‌گذارد و اینجاست که طنز رخ می‌دهد... طنزپرداز، صورتِ از اقوام خارج شدن یک امر را در کنار صورت طیبعی و حقیقی آن می‌گذارد و غیرحقیقی بودن آن را نشان می‌دهد، اما این سخنش در صورتی به طنز مبدل می‌شود که اصرار بر طبیعی بودن و حقیقی بودن امر غیرعادی باشد. چنان که فی‌المثل طنز، حماقت‌ها و سفاهت‌ها را در قیاس با خردمندی آشکار می‌کند یا با تجسم عدل، ظلم را نشان می‌دهد. این تقابل در دو جبهه از یک امر در آثار سعدی، بسیار دیده می‌شود.

سعدی در طنز خود، جهل و حماقت و غرور و خودبینی را به رخ صاحبانشان می‌کشد و به این جهت است که می‌توان او را شاعر اخلاق هم نامید.

طنز در سراسر کلام سعدی جاری است. این ابیات را که وزن و آهنگ قصیده‌ دارد، ببینید:
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق‌فام را/ بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی‌نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود/ توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می‌ با جوانان خوردنم خاطر تمنا می‌کند/ تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را


طنز گویی حرفه سعدی نیست و او از طنز وسیله‌ای برای آرایش سخن خود نساخته است، بلکه اقتضای سخن تذکر این است که طرب‌انگیز و طیبت‌آمیز باشد، به همین جهت است که سعدی از دراز شدن زبان کوته‌نظران پروا نمی‌کند و داروی تلخ نصیحت را به شهد ظرافت درمی‌آمیزد تا طبع ملول خوانندگان از دولت قبول محروم نماند و این وجهی از هنر هنرمندان بزرگ و یکی از بزرگ‌ترین آنان یعنی سعدی است.

حتی غزل‌های سعدی که معمولا با زبانی فاخر آغاز می‌شود، خیلی زود به زبان طنز می‌رسد. طنز در زبان سعدی چندان شایع است که اگر به صورت اتفاقی به بخشی از آثار سعدی نگاه کنیم، بعید است که خالی از طنز و طیبت باشد.

اگر برخی از بزرگان ادب ما طنز سعدی را نشناخته‌اند، شاید وجهش این باشد که گمان می‌کنند طنز باید صورت صریح مزاح و شوخی داشته باشد. با این تلقی در اثری چون ادیپ شهریار اثر سوفوکلس که از آغاز تا انتها طنز است، طنز پوشیده می‌ماند به خصوص که ادیپ در زمره آثار تراژیک قرار دارد و نکته این است که در تراژدی سوفوکل طنز در سراسر اثر ساری است. به طنز در تراژدی اشاره شد تا معلوم شود که طنز را با شوخی یکی نباید دانست زیرا اگر همه طنزها شوخی‌اند، همه شوخی‌ها طنز نیستند. در واقع می‌توان طنز را به سه قسم تقسیم کرد: نوع اول طنزهایی هستند که به شوخی نزدیکند. نوع دوم طنزهایی که کمتر به شوخی شباهت دارند و نوع سوم طنزهایی است که شوخی اصلا در آن‌ها راه ندارد. همچنین طنز، زبانی خاص دارد که نمی‌توان آن را به زبان عمومی برگرداند.

پیش از این گفتیم که طنز در فلسفه کمتر راه دارد. اکنون می‌گویم که فلسفه از طنز دور نیست، هر چند که طنز در آن به دشواری ظهور یابد. طنز از آن جهت به حکمت و فلسفه نزدیک است که در آن حماقت و قول و فعل بی‌خردانه در برابر هم قرار می‌گیرد. نکته مهم دیگری که درباره طنز و به خصوص طنز سعدی باید گفته شود، تفاوت میان صورت‌های طنز است. طنز، صورت‌های متفاوتی دارد: یک قسم آن طنز روان‌شناسی است که به خلقیات و منش اشخاص بازمی‌گردد. غالب طنزها در ادبیات ما در این حوزه جای می‌گیرند. قسم دیگر طنز اجتماعی است که نمونه آن را می‌توان در حکایت «جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی» یافت. در این حکایت سعدی صورت و وجهی از فرهنگ و روابط و مناسبات زمان را تصویر کرده و فهم زمان خود را نشان داده است. صورت دیگر طنز، طنز تراژیک است که شاید سرآمد انواع طنز باشد.

متن کامل این مقاله در دفتر بیستم «سعدی‌شناسی» به چاپ رسیده است.
 
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۰۷
آبان

در دیباچه گلستان، سعدی ضمن حکایتی به تأسف از عمر تلف کرده پرداخته و از همین روی بر آن است تا در نشیمن عزلت نشیند و دامن از صحبت فراهم چیند و دفتر از گفته‌های پریشان بشوید و از ‌آن پس سکوت اختیار کند. این سکوت سعدی را برخی از سعدی‌پژوهان برخاسته از همین تأسف می‌دانند، اما براساس شواهد موجود در بوستان این سکوت از منظر دیگری همچون دلایل سیاسی، حکومتی و انتقادی به ویژه در دوران خانمان‌سوز مغول قابل تأمل و بررسی است. در این مقاله کوشیده شده تا از این منظر به سکوت سعدی و علت آن پرداخته شود.
کلید واژه: سکوت سعدی، گلستان، بوستان، حمله مغول


.من با نظریة تاریخ گرایی جدید (New Historism) مقدّمة گلستان را بازخوانی کرده‌ام که امیدوارم در آینده بتوانم آن را منتشر کنم. تاریخ گرایی جدید معتقد به منیّت تاریخ و تاریخیّت متون است، یعنی اولاً تاریخ هم مثل متون ادبی فقط یک روایت ندارد و ثانیاً متون ادبی در ارتباط با تاریخ معنی می‌دهد. از جمله بحث‌های متعدد1 من در آن کتاب یکی هم «سکوت سعدی» است که در مقدّمة‌ گلستان به آن اشاره کرده است


یک شب تأمل ایام گذشته مى‏کردم و بر عمر تلف کرده تأسّف مى‏خوردم و سنگ سراچة دل به الماس آبِ دیده مى‏سفتم و این بیت‏ها مناسب حال خود مى‏گفتم:

هر دم از عمر می‏رود نفسى
چون نگه میکنم، نماند بسى
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکى ماند و خواجه غرّه هنوز

 بعد از تأمل این معنی (ظاهراً عمر تلف شده و اینکه دیگر چندان زمانی باقی نمانده است) مصلحت آن دیدم که در نشیمن عُزلت نشینم و دامن از صحبت فراهم چینم و دفتر از گفته‌های پریشان بشویم و مِنْ بعد پریشان نگویم؛

زبان بریده به کنجى نشسته صمٌّ بکْم
بهْ از کسى که نباشد زبانش اندر حکم»
 (سعدی، 1374: 53ـ52)من با نظریة تاریخ گرایی جدید (New Historism) مقدّمة گلستان را بازخوانی کرده‌ام که امیدوارم در آینده بت
می‌گوید چون عمری را تلف کردم و دیگر زمان چندانی ندارم، دلگیر شدم و تصمیم گرفتم که معاشرت نکنم و سخن نگویم. دوبار از «پریشانی» سخن گفته است که می‌تواند تعابیر مختلف داشته باشد که من فعلاً وارد این بحث نمی‌شوم و آن را حرف‌های بی‌ربط انتقادی و سیاسی و امثال آن می‌گیرم و بعد می‌گوید کسی که «صُمٌ بکْم» در گوشه‌ای نشسته، بهتر از کسی است که اختیار زبانش را ندارد.

دلیلی که سعدی برای سخن نگفتن و گوشه‌گیری ذکر کرده، قانع کننده نیست. تأسّف خوردن بر عمر تلف شده دلیلی نیست که باعث خموشی و عزلت شود. از سوی دیگر سعدی کجا عمر تلف کرده است؟ تمام زندگی او شور و سفر و عشق و دانش بود. از دو عبارت: «دفتر از گفته‌‏هاى پریشان بشویم و مِنْ بعد پریشان نگویم» معلوم است که علّت دیگری در کار بوده است. «زبانش نباشد اندر حکم» کمی مطلب را روشن‌تر می‌کند. سعدی سخنانی می‌گفته که به مذاق کسانی خوش نمی‌آمده و از نظر آنان پریشان گویی بوده است. اگر چنین باشد، این سخنان را باید کجا یافت؟ طبیعی است که در بوستان و خبیثات و بعضی از قطعات و قصاید. غزلیات اشعار غنایی دلپسندی است که بعید است مورد انتقاد کسی قرار گرفته باشد. تکیة من بیشتر بر بوستان است، زیرا فوراً یعنی یک سال بعد از بوستان، گلستان را نوشت آن هم به نثر که معمولاً شاعران چنین نمی‌کردند. پس بیشتر نسبت به سخنانی که در بوستان گفته، باید حسّاس بود. این سخنان را به چند دسته می‌توان تقسیم کرد:

1. سخنان سیاسی و انتقادی مثلاً در مورد مغولان یا شاه.
2. سخنانی که چندان به مذاق متشرّعین خوش نمی‌آمده است.
3. سخنانی که چندان به مذاق متصوّف خوش نمی‌آمده است.
4. سخنانی در عشق و عاشقی و شاهد بازی که ممکن است حساسیّت‌هایی ایجاد کند.
5. و از این قبیل..

وانالبته از این بیان برخی از علل قوی‌تر و برخی ضعیف‌ترند. مثلاً مطالبی در عشق و عاشقی و شاهدبازی از آنجا که در گلستان هم آمده است، چندان قوی نیست. به نظر می‌رسد که مهم‌ترین عامل همان سخنان سیاسی و انتقادی در مورد مغولان و شاه بوده باشد. در شرایط جنگی حملة مغول و شرایط ناپایدار صلح، گویا هر گونه سخن گفتن از این مسایل خوشایند دربار نبوده است و سعدی هم در گلستان، برخلاف بوستان، دیگر به این مطلب نمی‌پردازد. البته دوستان او عقیده دارند که سعدی نباید در این زمینه سکوت کند، چنانکه یکی از آنان می‌گوید که دریغ است «ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام» باشد و اصرار می‌کند که «به وقت مصلحت آن بِهْ که در سخن کوشی» که ظاهراً وقت مصلحت همان اوضاع و احوال حملة مغول بوده است و می‌افزاید که «دم فرو بستن به وقت گفتن» طَیرة عقل است. سعدی سرانجام تسلیم می‌شود و به حکم «ضرورت» سخن می‌گوید.

اینک نمونه‌هایی از سخنانی که سعدی در بوستان بر زبان رانده و ممکن است باعث رنجش‌هایی شده باشد:

1. فتنة مغولان

ابوبکر بن سعد زنگی با دادن باج و خراج موفّق شده بود جلوی حملة مغولان را به فارس بگیرد به طوری که فارس مأمنی برای فرار و مهاجرت فضلا شده بود و لابد مردم کثیری از اطراف و اکناف خود را به آنجا رسانده بودند. بعدها هم همین اتابک ابوبکر لشکری جهت کمک به هلاکو برای فتح بغداد فرستاد. حال آنکه سعدی در آن قصیدة معروف عربی خود در رثای خلیفه و ویرانی بغداد از مغولان بد گفته است. سعدی هم لابد مثل روشنفکران آن دوره چون سیف فرغانی از مغولان متنفّر بود، ولی در آن شرایط بحرانی صلح ناپایدار، انتقاد از مغولان، پسند دربار نبود تا هیچ بهانه‌ای به دست دشمن نیفتد، اما سیف فرغانی که از ارادتمندان سعدی بود، چون در آسیای صغیر می‌زیست، آزادانه از مغولان انتقاد کرده است:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
م آن را منتشر کنم. تاریخ گرایی جدید معتقد به منیّت تاریخ و تاریخیّت بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
 (سیف فرغانی، 1364: 218ـ217)

سعدی از مغولان با اصطلاح «فتنه» یاد می‌کند که بار مذهبی دارد و آنان را یأجوج می‌خواند که در سورة کهف (18) آیات 94 و 93 از آنان یاد شده. ذوالقرنین جهت رفع فتنة آنان سدّی از آهن ساخته بود. اتابک ابوبکر هم جهت رفع این یأجوج و مأجوج با زر سدّی ساخته است.

گر از فتنه آید کسى در پناه
ندارد جز این کشور آرامگاه
 (سعدی، 1359: 38)

سکندر به دیوار رویین و سنگ
بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
تو را سدّ یأجوج کفر از زر است
نه رویین چو دیوار اسکندر است
 (سعدی، 1359: 39)

مچنان که اشاره کردم، هیچ معلوم نیست که این دیوار تا چند مدت پایداری خواهد کرد، چنانکه به اتابک ابوبکر می‌گوید:

به عهد تو مى‏بینم آرامِ خلق
پس از تو ندانم سرانجام خلق
 (سعدی، 1359: 39)

در مقدّمة گلستان هم به اشاره و رمز به فتنة مغولان و مأمن بودن فارس اشاره می‌کند؛ چنانکه در مدح ابوبکر بن سعد گوید:

اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویى سایه خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا
یا رب ز باد فتنه نگه‌دار خاک پارس
چندان که خاک را بود و باد را بقا
 (سعدی، 1374: 52)

جالب است که مصحح گلستان، شادروان دکتر یوسفی، در شرح فتنه در این بیت از علامه قزوینی نقل می‌کند که فتنه معادل «anatchie» به معنی اغتشاش و هرج و مرج است، اما همان‌طور که گفتم مراد از فتنه در اشعار سعدی فتنة مغول است. دریغم می‌آید که در اینجا اشاره‌ای به شروح استادان ادبیات نکنم. یکی از آنان در توضیحات گلستان نوشته است که متکلّمان جمع متکلّم و مترسلّان جمع مترسّل است! باری حتّی در ابیاتی چون:

کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان
 (سعدی، 1359: 54
تون است، یعنی اولاً تاریخ هم مثل متون ادبی فقط یک روایت ندارد و ثانیاً باید به ایهام فتنة مغول را در نظر داشت.

باری سعدی در مورد حملة‌ مغولان که سخن روز بود، سخنان بسیاری دارد که مورد توجه شارحان سعدی قرار نگرفته است. مثلاً در انگیزة حملة‌ مغول که کشته شدن بازرگانان مغول به دست عوامل خوارزمشاه بود، در باب اول که در عدل و تدبیر و رأی است، گوید:

شهنشه که بازارگان را بخست
درِ خیر بر شهر و لشکر2 ببست
کى آن جا دگر هوشمندان روند
چو آوازة رسم بد بشنوند
نکو بایدت نام و نیکو قبول
نکودار بازارگان و رسول...
تبه گردد آن مملکت عن قریب
کزو خاطر آزرده آید غریب
 (سعدی، 1359: 44ـ43)

البته سعی کرده همة این سخنان را در پردة ابهام با کنایاتی چون فتنه یا یأجوج بیان کند. در ابیات زیر می‌گوید هر چند فعلاً اوضاع أمن است، امّا باید ارتش را در حال آماده باش نگاه داشت و به آنان رسید:

دلاور که بارى تهوّر نمود
بباید به مقدارش اندر فزود
که بار دگر دل نهد بر هلاک
ندارد ز پیکار یأجوج باک...
نواحىِّ ملک از کف بدسگال
به لشکر نگه‌دار و لشکر به مال...
چه مردى کند در صف کارزار
که دستش تهى باشد و کار، زار
 (سعدی، 1359: 75ـ74)

بر طبق نظریه‌ای که عرضه کردیم، قرار است که سعدی در گلستان تا حدودی زبانش اندر حکم باشد، لذا به فتنة‌ مغول فقط اشاره‌هایی می‌کند. از جمله دو بیت از ابیات قصیده‌ای را در خرابی بغداد به دست مغولان سروده بود، در مدح اتابک می‌آورد تا خوانندگان را متوجه منشاء آن دو بیت سازد که در هجو مغولان است. در آن قصیده آرزو کرده بود که کاش می‌مرد و فتنة مغول را نمی‌دید:
متون ادبی در ارتباط با تاریخ معنی می‌دهد. از جمله بحث‌های متعدد1 نَوائبُ دَهرٍ لَیتَنى مِتُ قَبَلها
وَلَم آرَ عُدوانَ السفیهِ عَلى‏البحر

کاش پیش از این مصیبت‌ها می‌مردم و ستمکاری ابلهان را بر دانشی مردان پرهیزکار نمی‌دیدم. (سعدی، 1372: 67).

ألا اِنَّ عَصرى فیهِ عَیشى مُنکَّدٌ
فَلَیتَ عِشَاءالمَوتِ بادَرَ فى عَصرى

همانا بدانید که مرا در عصر خویش عیش منکّد راست. کاش شامگاه مرگ در عصر من فرا می‌رسید. (سعدی، 1372: 87)

عیش مُنکّد همان عیش مکدّر یعنی زندگانی ناخوش است و لذا هیچ بعید نیست وقت خوش در آن ابـیات پایانی مقدّمة گلستان استعاره تهکمیّه باشد؛ یعنی مجاز به علاقة تضاد:

در این مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
 (سعدی، 1374: 57)

زیرا 656هـ.ق. مطابق 1258 میلادی، همان سالی است که هولاکو بغداد را فتح کرد و به خلافت اسلامی پایان داد و سعدی هم در همان سال آن قصیدة غرّا را سرود و لذا شاید علّت افسردگی او که در مقدّمه گلستان بیان کرده است، همین مسئلة مغول بوده است. اتابک ابوبکر بن سعد در سال 623 بعد از مرگ پدرش اتابک فارس شده بود. دو سال بعد از این تاریخ یعنی در 658 درگذشت. او پنجمین اتابک بود


دیگر از مسایل حملة‌ مغول که چندان مورد بررسی قرار نگرفته است، مسئلة بخت است. پیروزی برق‌آسای مغولان باعث گسترش این نظریه شده بود که مغولان طالع مسعود دارند و پیروزی آنان مشیّت الهی است. در برخی از کتب قدیم از جمله در مقدّمة جهانگشای جوینی این مطلب را می‌بینم. در آن قصیده هم که از سیف فرغانی ذکر شد، یک بیت چنین است:

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
 (سیف فرغانی، 1364: 218)

سعدی هم در باب پنجم بوستان که در رضاست، چند داستان در این زمینه سروده است. آن یار سپاهانی او ناگاه پیر و فرتوت شده بود، چون در جنگ تتر هر کاری کرده بود، سودی نداشت زیرا دولت و بخت از ایران روی برتافته بود و قضا و قدر پشت مغولان بود:

برانگیختم گرد هَیجا چو دود
چو دولت نباشد تهوّر چه سود؟
 (سعدی، 1359: 138)

سعدی چند جا اشاره کرده که در آشوب مغول از شیراز خارج شد و سپس چون بازگشت، ملاحظه کرد که مملکت آرام است. در این صورت اشاره او به تسلیم شدن ابوبکر بن سعد در تقابل اوگتای قاآن ایلخان مغول است. ابوبکر پذیرفت که به او خراج بدهد و او هم به فارس لشکر نکشد:

برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم
جهان در هم افتاده چون موى زنگى3
چو باز آمدم کشور آسوده دیدم
ز گرگان به در رفته آن تیز چنگى
خط ماهرویان چو مشک تتارى
سر زلف خوبان چو درع فرنگى4
به‌نام ایزد آباد و پرناز و نعمت
پلنگان رها کرده خوى پلنگى
بپرسیدم: این کشور آسوده کى شد؟
کسى گفت: سعدى چه شوریده رنگى
چنان بود در عهد اول که دیدى
جهانى پرآشوب و تشویش و تنگى
چنین شد در ایام سلطان عادل
اتابک ابوبکر بن سعد زنگى
 (سعدی، 1386: 755)
من در آن کتاب یکی هم «سکوت سعدی» است که در مقدّمة‌ گلستان چنان‌که ملاحظه می‌شود در این شعر هم با احتیاط از مغولان با استعاره‌هایی چون گرگان و پلنگان نام می‌‌برد. آخرین اتابک فارس، اِبش خاتون به ازدواج منگو تیمور از فرزندان هلاکو درآمد و بعد از آن امرای مغول، حاکمان فارس بودند. در این زمان سعدی هم دیگر به وضع موجود عادت کرده بود. در قصیده‌ای که از انتقال دولت از سلغریان به قوم دیگر (که مراد همین مغولان است) سروده است، گوید:

آن دور شد که ناخن درّنده تیز بود
و آن روزگار رفت که گرگى کند شبان
 (سعدی، 1386: 735)

که اشاره است به متمّدن شدن یا آرام شدن مغولان و سپس به فتوحات ایشان اشاره می‌کند:

سلطان روم و روس به منّت دهد خراج
چیپال هند و سند به گردن کشد قلان
 (سعدی، 1386: 735)

در این قصیده از هیچ شاهی نام نمی‌برد، امّا گویا آن را در مدح هلاکو سروده باشد چون از شمس‌الدین جوینی هم مدح می‌کند، باری می‌گوید:

سعدى دلاورى و زبان آورى مکن
تا عیب نشمرند بزرگان خرده‏دان
 (سعدی، 1386: 736)

و معلوم است که مبالغه در ستایش مغولان هنوز مطبوع طبع بزرگان ایران نبود.

2. سخنانی که باعث تحریک درباریان می‌شود یا به شاه برمی‌خورد

در مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی گوید:

هم از بخت فرخنده فرجام توست
که تاریخ سعدى در ایّام توست
 (سعدی، 1359: 39)

در باب اول که در عدل و تدبیر و رأی است مکرراً‌ به شاه درس می‌دهد. مثلاً در بیت 526 می‌گوید که شاه باید در شب دیرتاز (ظ: دیریاز) بیدار باشد تا مردم آسوده بخوابند:

بحمداللَّه این سیرت و راه راست5
اتابک ابوبکر بن سعد راست
 (سعدی، 1359: 54)

و لذا:

کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان
 (سعدی، 1359: 54)

قاعدتاً شاه، شب را به پاسبانی یابه عبادت (صراط المستقیم) بیداراست، اما از شعر سعدی معلوم می‌شودکه به عیش وعشرت بیداراست، زیرا بلافاصله بعد از آن ابیات می‌گوید:

یکى پنج بیتم خوش آمد به گوش
که در مجلسى مى‏سرودند دوش
مرا راحت از زندگى دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود...
چه میخسبى اى فتنة روزگار؟
بیا و مى لعل نوشین بیار
(سعدی، 1386: 225ـ224)
ه آن اشاره کرده است:

گویی با شاه شوخی کرده است. به نظر من روابط او با شاه صمیمانه‌تر از آن بود که اتابک دلگیر شود، امّا به هر حال می‌توانست باعث بهانة درباریان شود.
فعلاً از ذکر موارد دیگر، یعنی سخنانی که ممکن است بهانه به دست این و آن داده باشد، صرف‌نظر می‌کنم، هر چند در هر مورد شواهد بسیاری گِردآورده‌ام.

..............................
پی‌نوشت:


1.  از قبیل علت تناقضات گلستان، چرا شاعر کتابی به نثر نوشت (که معمول نبوده است)، استعارات و کنایات مقدمة گلستان که به نظر من معانی خاصی دارند...
2.   آوردن «لشکر» اشاره به حملة‌ مغول است.
3.   ایهام به دورة سعد بن زنگی.
4.   ایهام به جنگ‌های صلیبی.
5.   صراط المستقیم.

..............................
منابع:


1.  سعدی، مصلح بن عبدالله (1359). بوستان، مصحح غلامحسین یوسفی، تهران: انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی.

2.  ـــــــــــــــــــــــــ (1386). کلیّات سعدی، مصحح محمدعلی فروغی، تهران: امیرکبیر.

3.  ـــــــــــــــــــــــــ (1374). گلستان سعدی، مصحح غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی.

4.  ـــــــــــــــــــــــــ (1372). شعرهای عربی سعدی شیرازی، تصحیح انتقادی و ترجمه از جعفر مؤیدشیرازی، شیراز: دانشگاه شیراز.

5.  سیف فرغانی، محمد (1364). دیوان سیف‌الدین محمد فرغانی، تصحیح و مقدمه ذبیح‌الله صفا، تهران: فردوس.
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۰۳
آبان

فرهنگ تاتی، دکتر جهاندوست سبزعلیپور، فرهنگ ایلیا، رشت، 1390، 425 ص.

مقاله 8، دوره 2، شماره 3، بهار و تابستان 1391، صفحه 149-156  XMLاصل مقاله (268 K)نوع مقاله: نقدنویسندهراحله ایزدی فر دانشجوی دکتری زبان شناسی همگانی دانشگاه بوعلی سینا همدانعنوان مقاله [English]Farhang Tatiنویسندگان [English]Rahil Izadi Farمراجع

رضایتی کیشه­خاله، محرم و ابراهیم خادمی ارده (1387)، فرهنگ موضوعی تالشی به فارسی (شامل لغات، ترکیبات و کنایات تالشی مرکزی)، دانشگاه گیلان؛

رضایتی کیشه‌خاله، محرم و جهاندوست سبزعلیپور (1386)، «ساخت ارگتیو در گویش تاتی خلخال»، فصلنامۀ ادب‌پژوهی، سال اول، شمارۀ اول، ص 89- 105؛

رضایتی کیشه­خاله، محرم و جهاندوست سبزعلیپور (1387)، «ریشه و مادۀ فعل در گویش­های تاتی، تالشی و گیلکی»، فصلنامۀ ادب‌پژوهی، سال دوم، شمارۀ 6، ص 111- 132؛

سبزعلیپور، جهاندوست (1388- الف)، بررسی تطبیقی ساخت فعل در گویش‌های تاتی (خلخال)، تالشی و گیلکی، رسالۀ دکتری زبان و  ادبیات فارسی، دانشگاه گیلان؛

____________ (1388- ب)، «ساختمان فعل در گویش تاتی خلخال»، مجلۀ زبانشناسی، سال 23، شمارۀ دوم، پاییز و زمستان،  شمارۀ پیاپی 45، ص 39- 62.

____________ (1389)، «نشانه­های تالشی در مناطق تات­زبان خلخال»، فصلنامۀ ادب­پژوهی، سال چهارم، شمارۀ 13، ص 109-130؛

____________ (1390- الف) «پیرامون تاتی کلاسور» مجلۀ زبان و ادب فارسی، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، سال 54 بهار و تابستان 1390، ص 89-113؛

____________ (1390- ب)، فرهنگ تاتی، رشت، فرهنگ ایلیا؛

سبزعلیپور، جهاندوست و افشین حداد (1389) «بررسی واژه‌های گویشی در زبان و ادبیات فارسی (مطالعۀ موردی گویش تاتی)»، همایش منطقه­ای زبان و گویش­های محلی گیلان، دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت، 12 اسفند سال 1389؛

معراجی لرد، جواد (1388)، فرهنگ موضوعی تاتی به فارسی، گویش تاتی روستای لرد شاهرود خلخال، شامل کنایات، ترکیبات و اصطلاحات، رشت، بلور.

آمار
تعداد مشاهده مقاله: 5,598
تعداد دریافت فایل اصل مقاله:

  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۵
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۵
مهر

 

نویسنده = احمدرضا نظری چروده
تعداد مقالات: 1

1

مقایسه گفتمان رمان طوبا و معنای شب و الصبّار درخصوص زنان

  دوره 8، شماره 30، زمستان 1395، صفحه 75-90
  احمدرضا نظری چروده؛ مهدی کارگر
 
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۵
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۵
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۵
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۵
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۵
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۴
مهر

بررسی تطبیقی مفهوم سلوک در رمان سیذارتا و حکایت شیخ صنعان

مقاله 6، دوره 10، شماره 34، بهار 1393، صفحه 161-191  XMLاصل مقاله (558 K)نویسندگاناسحاق طغیانی1؛ زهره مشاوری21استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان2دانشآموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهانچکیدهدر میان آثار ادبی جهان ویژگی‏های مشترکی می‏توان یافت که گاه به سبب اقتباس و گاه به دلیل دنبال نمودن الگوهای مشترک بشری پدید آمده‏اند. جست‏وجوی کمال و سلوک برای رسیدن به آن نیز از جمله مفاهیم مشترک در آثار ادبی ملت‌ها و فرهنگ‌های مختلف است. میان داستان سیذارتا اثر هرمان هسه، نویسندة معاصر آلمانی، و حکایت شیخ صنعان در منطق‏الطیر عطار، شاعر و عارف قرن ششم هجری، نیز شباهت‏های قابل توجهی در این زمینه وجود دارد. در این مقاله ضمن اشاره به شباهت‏ها و تفاوت‏های دو اثر در حوزه مفاهیم، کنش‏های شخصیت‏ها تحلیل می‏کنیم و نشان می‏دهیم که در هر دو اثر، شخصیت اصلی در جست‏وجوی کمال به سیروسلوک می‌پردازد و با طی مراحلی که عشق زمینی مهمترین آنها است، از خویشتن خویش رها و به کمال نزدیک می‏شود.کلیدواژه هاادبیات تطبیقی؛ داستان؛ سلوک؛ سیذارتا؛ شیخ صنعان
آمار
تعداد مشاهده مقاله: 1,043
تعداد دریافت فایل اصل مقاله:
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۲۴
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۱۶
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۱۶
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۱۴
مهر

بخش اول - قسمت اول

به نام خداوند بخشاینده ی مهربان

پروردگار یگانه و یاور را سپاس و درود وی بر سرورمان محمد و تبار او باد. اما بعد، پس از آن که من از تالیف کتاب «المخلاه » فارغ شدم - همان کتاب که از هر چیزی نیک ترین و شیرین ترینش را در خود دارد و در آغاز جوانی بدان پرداخته ام و آن را تکه تکه گرد کرده، انتظام داده و آنچرا که بروزگار حاصلم گشته بود، و چیزهائی که دل خواهد و دیده را لذت دهد، در آن نهاده ام
و بویژه از گزیده های تفسیر و نیکوترین تاویل و سرچشمه های اخبار و نیک ترین آثار و بدایع موعظه هائی که نورشان فروغ می بخشد، و دسته سخنانی که ماهتابشان هدایت می دهد، و نسیم های قدسی که مشام دل را عطر آگین می کند و دستاوردهای انسی که دلهای پوسیده را زنده می کند و ابیات نغزی که بروانی از ساغر نوشیده می افتد، و داستانهائی مفتون کننده که بنفاست با روح آدمی درمی آمیزد؛
و عروسان معانی که گوئی مرواریدهای پراکنده است، و مسائلی گرانقدر که شایسته است با حروف نور بر سیمای حور نگاشته آید، و گفتارهائی استوار که هنگام آسودگی و آرامش دل برخاطرم بگذشته، و جدال هائی بسیار که هنگام پرمشغلگی عاید طنعم گشته، با ترتیبی شایسته که بدان سابقه نداشته ام و آرایشی پیراسته که پیشتر بدان دسترسی نیافته بودم، در آن نیک گرد کرده ام به نوادری دست یافتم که طبع از آن به هیجان می آید و گوش نوازش گیرد و به طرفه هائی که غمگنان را دلشاد می کند.
و به مروارید گنجینه ها طعنه می زند، و نیز لطیفه هائی صافی تر از می پالوده و نیک تر از روزگاران جوانی، و همچنین اشعاری دلنشین تر از آب زلال و لطیف تر از سحر حلال
و پندهائی که اگر بر سنگ فرو خوانده شود، پا در راه گذارد و اگر بر ستارگان، بند بگسلد و نکته هائی زیباتر از گل رخسار و لطیف تر از شکوه ی دلداده ی مهجور.
از این رو، بدرگاه حضرت باری استخاره کردم و آن را بصورت کتابی تازه که با آن کتاب فاخر همگن افتد، گرد کردم، کتابی که گفته ی مشهور مصداقش بود که : «بسا چیزها که آغاز، برای پایان باقی نهادش ».
و از آن جا که مجال ترتیب نبوده و زمانه فرصت تبویب نمی داد، آن را چونان ظرفی گرفتم که در آن، گرانقدر و بی بها در کنار هم است. یا همچنان گردنبندی که ریسمانش بریده است و گوهرهایش پاشیده.
و آن را «کشکول » نامیدم تا با نام همگن خود مطابق افتد. و از آنچه در «المخلاه » آورده بودم، چیزی در این مذکور نداشتم و پاره ای از صفحاتش را سپید نهادم که هرگاه نکته ای بعدها بخاطر آید، در گلستانش بنهم و در این باب، کتاب از مزیت آن امکان به تنگی نیفتد.
و حال که «کشکول » پربار شد، چشم خویش را در گلستانهایش سیر ده و قریحه ی خویش را از برکه هایش سیراب ساز و طبع خویش در بستانهایش سیر کن.
و فروع حکمت را از خاورانش برگیر و آن را سخت آزمند و حریص باش و بر سنگین دلانش عرضه مکن و آن و همتای دیگرش را همنشینان تنهائی و مونسان زمان اندوهمندی و یاران خلوت و رفیقان سفر و همدمان حضرگیر.
چه که این دو همسایگانی نیکوکار و افسانه پردازانی شب زنده دار و رهرو و استادان و معلمانی فروتن اند بل بستانهائی اند که شکوفه هاشان تازه دمیده است و دوشیزگانی که سیمایشان تازگی گلگون گشته و زیبارویانی که زیور جمالشان را تمام پوشیده اند و نازنین سنگدلانی در جامه های شکوهشان. پس آن دو را از گزند ناخواستارانشان محفوظ دار و جز به همزبانشان مسپار. بیت:
آن کس که دانش را در اختیار جاهلان نهد، تباهش ساخته است. و آن که مردمان در خور را از دانش مانع شود، ستم روال داشته.
مفسران در بیان «ایاک نعبد و ایاک نستعین »، در زمینه ی این که چرا با وجودی که مقام، جای تواضع است، و گوینده. یک تن، و با این همه نون جمع در آن بکار رفته است وجوهی متعدد شمرده اند.


  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۱۴
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۱۴
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۱۴
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده
۱۲
مهر
  • دکتراحمدرضا نظری چروده