مصاحبه ی روزنامه ی شرق با استادمظاهر مصفا
جلوی خانهاش که بایستی،
میتوانی حدس بزنی در خانهای که هنوز «اصالت» دارد و مثل سایر خانههای
محل، «آپارتمان» نشده است، حتما یک خبری است! همین که «آپارتماننشینها»
از تو یادی نمیکنند و تو ترجیح میدهی بهجای تدریس در مثلا دانشگاهشان،
گوشهای بنشینی و کتاب بخوانی، یعنی تو کارت را درست انجام دادهای...
مهم نیست سبک کارت چیست؛ «کلاسیک» یا «نو»؛ مهم این است که کار تو اصالت
دارد و به دل مینشیند. اصلا یک چیز دیگر، مگر میتوان شعر «هیچ» تو را
خواند و عاشقت نشد؟ آیا همین یک شعر کافی نیست برای ماندگاری ابدی تو در
ذهن مردمان فراموشکارت؟ نمیدانم، تنها میدانم که این القاب نیست که به
تو هویت میدهد، این تو هستی که به شعر فارسی، به قصیده و غزل، هویت
میدهی. بمان برایمان. همه اینها را گفتم تا به نام بلند مظاهر مصفا برسم.
ادیب، شاعر، مصحح و استادتمام دانشگاه. مردی که نسبش به تفرش و اراک
برمیگردد، در قم بزرگ شده است و در تهران تحصیل، تدریس و زندگی کرده است.
سلوک پدر، در او نیز نفوذ داشت و او و همسر گرانمایهاش دکتر امیر بانو
کریمی در تمام سالهای زندگی، با مرام و مسلکی درویشی، زندگی کردند و زندگی
هم میکنند. اهمیت مظاهر مصفا در حفظ و ادامه دادن راه شاعران کلاسیک زبان
فارسی، او را به نوعی به یکی از میراثداران آن شعرا تبدیل کرده است و
اهمیت او و اشعارش و از همه مهمتر «راهش»، از همین رهگذر است که مهم و
غیرقابل انکار به نظر میرسد. مجموعه اشعار پاسداران سخن، توفان خشم، ده
فریاد، سپیدنامه، سیپاره، سیسخن و تصحیحات او بر دیوان ابوتراب فرقتی
کاشانی، مجمع الفصحاء، نزاری قهستانی، سنایی، سعدی، نظیری نیشابوری و جوامع
الحکایات عوفی از جمله آثار مهم اوست و معلوم نبود اگر مظاهر مصفا نبود،
چه کسی باید میآمد این آثار را برای نسل ما و پدران ما و علاقهمندان به
شعر کلاسیک فارسی منتشر میکرد. مظاهر مصفا از جمله شاعران و ادیبان این
سرزمین است که با بسیاری از بزرگان ادب این ملک از نزدیک آشنایی داشته و
حضور آنها را «درک» کرده است؛ شاید همین موقعیت ویژه هم هست که او را نسبت
به امروز ناامید میکند؛ امروزی که دیگر فروزانفرهایش تکرار نشدند و
هماییهایی دیگر سر بر نیاوردند؛ ادبیات به حاشیه رفت و از سکه افتاد و
فلان رشته و بهمان گرایش ارجوقرب یافتند. او اما در تمام طول سالهای
تدریس و حضورش در متن ادبیات ایران، تمام تلاشش را کرد تا این رشته اعتبار و
جایگاه گذشتهاش را از دست ندهد اما چه میشد کرد که نیروهای دیگر بیش از
او قدرت داشتند و از او و تنی چند مثل او، دیگر کاری ساخته نبود؛ اینگونه
بود که ادبیات انتخاب آخر بچههایی شد که میخواستند در رشتههای علوم
انسانی ادامه تحصیل دهند. به روی خودش نمیآورد اما همه این مسایل برای او
درد است، نمیتواند، بپذیرد که چه بر سر ادبیات آوردهاند و کشوری که تنها
افتخار گذشتهاش، ادبیات و شعر فاخرش است، چرا باید به یک چنین روزی بیفتد.
درد دارد آقای مصفا میدانم، اما تو به روی خودت نیاور که همین بودنت
برایمان مغتنم است...
جناب آقای مصفا! سالهای کودکی و نوجوانی هر فردی، تاثیری بسزا
در شکلگیری شخصیت هر فرد و راه و رسمهایش در زندگی دارد؛ تاثیر پدری عارف
مسلک و اهل فرهنگ بر مسیری که جنابعالی در زندگی پیمودید تا چه حد بوده
است؟ در واقع پرسش این است که اگر در خانواده دیگری بزرگ میشدید، آیا راهی
متفاوت با آنچه را که تا امروز پیمودهاید، میپیمودید؟
می توانم با قاطعیت به این سوال شما پاسخ مثبت دهم زیرا بر این باورم که
تربیت پدر، تا حد زیادی در شکلگیری شخصیت و راه و رسم من در زندگی موثر
بوده است. پدرم صوفی صالح علیشاهی بود و بسیار اهل عرفان و سلوک بود؛ او
تقریبا حافظ کل قرآن بود و از سویی مثنوی را هم فراوان میخواند. بنابراین
طبیعی است که من هم بهعنوان فرزند این خانواده، تا حدی به فرهنگ و ادبیات
از همان زمان گرایش داشته باشم.
شغل پدر در زمان کودکیتان چه بود؟
پدر من در آن سالها شغل دولتی داشت و مسوول اداره «سجل-احوال» قم بود؛
این اداره از جمله ادارههایی بود که مردم بسیار به آن مراجعه داشتند و از
همینرو هم پدرم همواره مورد احترام و اعتماد مردم قم بود. او همچنین صوت
بسیار خوشی هم داشت و شعرهای درویشی هم میسرود.
به دوران تحصیلیتان برسیم. دبستان و دبیرستان را در چه شهرهایی
گذراندید و چگونه شد که باوجود علاقه به نقاشی، ادبیات را برای ادامه تحصیل
در مقاطع عالی برگزیدید؟
من 40روزه بودم که خانوادهام از استان مرکزی، برای زندگی به قم مهاجرت
کردند؛ از همینرو هم من دوران تحصیلات اولیهام را در مدرسه حکیم نظامی قم
سپری کردم و تا کلاس ششم طبیعی در قم ماندم؛ پس از آن کلاس ششم ادبی را در
دارالفنون امیرکبیر گذراندم و به مقطع انتخاب رشته برای دانشگاه رسیدم. من
از دوران کودکیام به نقاشی و خط علاقه داشتم و در حد آن سنوسال، هم
نقاشیام خوب بود و هم خطم، تا حدی که از کلاس ششم ابتدایی، نقاشی
معلمهایم را هم حتی میکشیدم! به هر حال به مقطع انتخاب رشته که رسیدم،
بین ادبیات و نقاشی، نهایتا ادبیات را انتخاب کردم و بهجای تحصیل در
دانشکده هنرهای زیبا، به دانشسرای عالی رفتم زیرا به هر حال علاقهام به
ادبیات بیشتر از نقاشی بود، از کودکی در فضای ادبیات و شعر رشد کرده بودم و
طبیعی بود که به آن گرایش بیشتری داشته باشم.
از دوران تحصیل تا مقطع دکترا بگویید؟ استادان و اینکه آن سالها فضای دانشگاهها چگونه فضایی بود؟
من تحصیلاتم را در رشته زبان و ادبیات فارسی تا اخذ درجه دکترا در دانشگاه
تهران ادامه دادم. در خلال سالهای تحصیلم این شانس و افتخار را داشتم که
در محضر استادان و ادیبان بزرگی باشم، از استاد بدیعالزمان فروزانفر و
جلالالدین همایی گرفته تا دکترسادات ناصری و... در کل میتوانم بگویم
سالهای تحصیل در دانشگاه تهران یکی از بهترین دوران زندگی من بود؛
سالهایی که دیگر هیچگاه برای من تکرار نشد. جالب است بدانید در چندین
دوره من شاگرد اول هم شدم.
از قرار دوره دکترای شما برخلاف معمول که سه ساله است، حدود 10سال
به طول انجامیده است؛ علت آن هم مخالفت شخص استاد فروزانفر با
فارغالتحصیلی شما بوده است؛ اگر موافقید کمی این موضوع را باز کنید؟ ریشه
این مشکل چه بود؟ استاد فروزانفر به چه دلایلی تا این حد با فارغالتحصیلی و
دکترا گرفتن شما مشکل داشت؟
من از دبیرستان مصدقی بودم و این مرام من در ظاهر خلاف مرامی بود که
فروزانفر داشت؛ یکبار که سر کلاس بودیم، او از من خواست که شعری بخوانم من
هم بیدرنگ شعری را که در وصف مصدق گفته بودم برای او خواندم. او هم
بهشدت با من برخورد کرد و من را از کلاس بیرون کرد؛ البته این تنها موردی
نبود که منجر به اختلاف فروزانفر با من بود، یادم میآید روزی من به او
خرده گرفتم که شما که دایم از سبکشناسی «بهار» ایراد میگیرید، خودتان
سرفصلی را تهیه کنید و کتاب او را درس ندهید که این گفته من هم بهشدت به
او برخورد! فروزانفر در تمام 9سالی که از من امتحان نمیگرفت، به من میگفت
دکترا دون شأن توست! به هرحال سالها میآمدند و میرفتند بیآنکه من
دکترا بگیرم تا اینکه بالاخره یک روزی به وساطت معدل شیرازی، فروزانفر از
خیر من گذشت و اجازه داد که من مدرکم را بگیرم. البته چند بیتی هم که من
برای استاد فروزانفر گفتم چندان در این تصمیمش بیتاثیر نبود:
آن خامه که بنوشت هجای تو شکستم/ و آن دست که بد کرد به جای تو شکستم/ آن
شیشه که در آن میمغروری من بود/ بردم به سر خویش و به پای تو شکستم...
به هر حال هر چه بود بالاخره دوره دکترای من تمام شد و من پس از چندسال موفق شدم که فارغالتحصیل شوم.
موضوع تز دکترایتان چه بود؟
موضوع تز دکترای من «تحول قصیده در ایران»بود. البته این را هم بگویم که
من در این 9سال کذایی، مدتی معلمی هم کردم و تجارب بسیاری را در این دوره
معلمیام کسب کردم.
جنابعالی یکی از نامدارترین قصیده سرایان ایران هستید که بعد از
ملکالشعرای بهار، در این سبک شعر میگویید؛ چه چیزی در قصیده هست که شما
را تا بهاین حد مجذوب خود کرده است؟
به نظر من قصیده اصیل است، خیلی اصیل و من همین ویژگی اصالت آن را خیلی
دوست دارم. اگر هم بخواهم دقیقتر بگویم باید به این نکته اشاره کنم که جز
قصیده، هیچ سبک و شکلی برای بیان شعرهای بلند و مضامین طولانی مناسب نیست
البته به جز مثنوی و من هم از همین روست که بسیار به آن علاقهمندم.
در سالهایی که شما دانشجوی دکترا بودید، به نظرمی رسد که ادبیات
دنیای دیگری داشت: رشتهای مهم با استادان مطرحی بود و اتفاقا تاثیرگذار
هم بود. ولی به نظر میرسد این اهمیت و تاثیرگذاری را رشته ادبیات امروز از
دست داده است؛ فکر میکنید علت این امر چیست؟
یادم میآید که آن روزها بزرگترین استادان دانشگاه، استادان ادبیات
بودند. هماییها، فروزانفرها، معینها و صفاها. اما امروز چه؟ استادان
بزرگ به کنار ولی واقعیت این است که امروز اغلب استادان ادبیات را استادانی
ضعیف تشکیل میدهند که به هیچ روی با استادان آن زمان قابل مقایسه نیستند.
در طول سالهای گذشته، توجه به ادبیات کم شده است، معینها و فروزانفرها
ابدا تکرار و باز تولید نشدند و وضعیت این شده است که میبینید.
در پیدایش این وضعیت، شما علت اصلی را در چه میدانید؟
در سالهای اخیر وضعیت بهگونهای شده است که از آنجایی که ادبیات دیگر
پلکان معیشت نیست، ترجیح دانشجوها و خانوادهها بیشتر در انتخاب رشتههای
علمی و پزشکی شده است. البته بیتوجهی دانشگاهها به ادبیات و بیاهمیتشدن
آن هم در بهوجود آمدن این وضعیت بیتاثیر نیست.
میگویند اگر در جامعهای دروغ زیاد شود، این امر نشاندهنده این
واقعیت است که دروغ در جامعه خریدار دارد و دروغ جواب میگیرد؛ در بحث
خودمان شما آیا فکر نمیکنید که دیگر نمیتوان به روزهای خوش ادبیات بازگشت
زیرا محیط دیگر طالب این بازگشت نیست؟
صددرصد! من بهجد بر این باورم که محیط دیگر پرورنده فروزانفرها و
هماییها نیست؛ تقصیر کسی هم نیست! معیشت، مردم را سر درگریبان کرده است؛
وقتی دانشگاهی میلیونها تومان برای یک دکترا میگیرد و دانشجوی
فارغالتحصیل نیز این مدرک را کنج خانهاش آویزان میکند و تنها با آن پز
میدهد، دیگر چه انتظاری از روزگار میتوان داشت؟ آیا به این میگویند یک
محیط علمی و نخبهپرور؟
در میان نام بردن از استادان، به خانلری اشارهای نکردید؟
خانلری بینظیر بود؛ او هم شاعر خوبی بود هم استاد و مدرس فوقالعادهای.
از طرف دیگر او بسیار به متون ادبیات مسلط بود و در کنار آن انسان صاحب
ذوقی هم بود.
جناب مصفا! آمارها را که مطالعه میکنیم، به این یافته میرسیم که
میانگین مطالعه در ایران به حدود 10 تا 15دقیقه در روز رسیده است و خب
جنابعالی هم اذعان میکنید که این عدد برای کشوری که روزگاری تیراژهای
بسیار بالا را هم تجربه کرده است، اصلا قابل قبول و قابل پذیرش نیست؛ در
بیان علل این موضوع هم به مسایل مختلفی اشاره میشود از دغدغههای اقتصادی
گرفته تا بحران فرهنگی. شما بهعنوان یک استاد پیشکسوت ادبیات که سالها با
کتاب دمخور بودهاید، علت اصلی مطالعه پایین ایرانیان را چه عاملی
میدانید؟
ببینید من بیتعارف بگویم که «معیشت»، مهمترین عامل کتاب نخواندن مردم
است؛ درست است که عوامل دیگری هم در این موضوع دخیل هستند ولی عامل اصلی به
باور من وضعیت نامناسب و دغدغههای معیشتی است. امروز وضعیت بهگونهای
است که حتی بچههای تحصیلکرده هم نمیتوانند معیشت خود را تامین کنند و
وضعیت هزینهها و درآمدها اصلا متناسب و یکسان نیست. به نظر من باید فکری
به حال وضعیت اقتصادی کرد.
خودتان در این روزها بیشتر چه کتابهایی را مطالعه میکنید؟
من اساسا کتاب زیاد میخوانم، درباره موضوعات مختلف مرتبط با اجتماع هم
میخوانم و شاید باور نکنید اما هنوز هم کتابهای قدیمی در حوزه ادبیات را
میخوانم و از خواندن آنها لذت میبرم. برخی مجلات مثل بخارا را هم
میخوانم و در مجموع تلاش میکنم در زمانهای که تلویزیون آدمها را از
مطالعه باز میدارد، من تا جایی که بتوانم، کتاب و مجله بخوانم.
در طول زندگی حرفهای خود، به غیر از استادی دانشگاه و تدریس
ادبیات، در مقاطع مختلف، مشاغل گوناگون و متفاوتی را نیز تجربه کردهاید.
مختصری از این موضوع برایمان بگویید؟ اینکه چرا در تعداد زیادی از مشاغل
کارکردهاید؟
من در مقاطع مختلف زندگیام و در آن 9سال کذایی تحصیل در مقطع دکترا،
مشاغل گوناگونی را تجربه کردم که در میان آنها میتوانم به دبیری
دبیرستانهای تهران، دبیری و ریاست اداره فرهنگ قم، ریاست مدرسه عالی قضایی
قم، ریاست انتشارات و مدیریت مجله آموزشوپرورش، دانشیاری دانشگاه شیراز،
ریاست دبیرخانه مرکزی دانشگاه شیراز، مدیریت انتشارات نگاه شیراز و از همه
مهمتر استادی تمام وقت ادبیات دانشگاه تهران و مدتی هم مدیر گروه دانشکده
ادبیات اشاره کنم. هر کدام از این دورههای شغلی، برای من تجربههای مغتنمی
را به همراه داشته که شخصیت من از مجموع تمام این تجارب است که شکل گرفته
است؛ البته در تمام زندگی ادبیات و استادی دانشگاه دغدغه اول و اصلی من
بوده است و بقیه مسایل فرع بر آن بودهاند.
چه سالی بازنشسته شدید؟
در آبانماه 1384 بود که به دلایلی که شرحش در اینجا لازم نیست! بازنشسته
اعلام شدم و از دانشگاه تهران رفتم، مدتی استاد تمام وقت دورههای دکترای
دانشگاه آزاد بودم و در سالهای اخیر هم تدریس را کنار گذاشته و زندگی
میکنم.
از هم دورهایهای دوران تحصیل در دانشگاه تهران کسی را خاطرتان هست؟
همه را نه ولی از میان آنانی که در خاطرم مانده است میتوانم به مهدی محقق، امیرحسین آریانپور و سعیدی سیرجانی اشاره کنم.
- ۹۶/۰۷/۰۳