هرروزیک غزل ازحافظ گنجور
سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸ ق.ظ
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
00:00
-01:39
- غزل شمارهٔ ۲ به خوانش سهیل قاسمی
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید خوانش را دریافت کنید؟ اینجا و اینجا را ببینید.
- ۹۶/۰۸/۱۶
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه:ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حسام الدین سراج » راه بی نهایت » ساز و آواز - دستگاه چهارگاه (درآمد تا حصار)
حسام الدین سراج » راه بی نهایت » ادامه ساز و آواز (فرود به همایون)
شهرام شعرباف » این خرقه بیانداز » صلاح کار
شهرام شعرباف » اوهام در آزادی » صلاح کار
محمدرضا فیاض » پرسه در آینه » من خراب کجا؟
برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
تا به حال ۷۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
nava نوشته:
Hafeza sher to vo in dele meskin koja andar in soome-eh rendane siah rooy koja
مهدی خاتمی نوشته:
عجب است از دوستان که متوجه غلط بودن قافیه در مصرع دوم مطلع نشده اند و همچنان نسخه های جدید
بدون تصحیح و تکرار وار کپی میشود.
(ایراد در حرف قافیه)
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
ناب کجا
رباب کجا
…
حمیدرضا نوشته:
@مهدی خاتمی:
این مشکل نسخهها نیست، سرودۀ حافظ همینه: «تا به کجا» و شاعر مطابق برداشت و شناخت خودش اینجور قافیه آوردن رو غلط ندونسته. قرار نیست مصححین از خود شاعر هم غلط بگیرن، قراره؟
مهدی خاتمی نوشته:
کلام شما متین,اما من خدای ناکرده زیبایی این غزل از خاطرم دور نمیشه,اما این قایه تاب میباشد
که حرف ه به عنوان حرکت کسره است که به صورت تابه نوشته میشود.که باز هم باتوجه به ساکن بودن
حروف قافیه در ابیات دیگر به نظر این حقیر جور
در نمی اید.
علی کیادربندسری نوشته:
به مهدی خاتمی و دوستان دیگر:
گویا در گویش شیرازی تا به کجا به صورت تاب کجا تلفظ میشه. کاش کاربران شیرازی نظرشون رو بگن در مورد این مساله
شچاع الدین ضیاییان نوشته:
نکتۀ ظریف علی کیادربندسری را میپسندم. بله به سخن شیرازیان قافیه درست است.
حاج مجید نوشته:
دلم ز صومعه مدرسه …… بگرفت یعنی تمام رنگها ریاها را رها کن در یک کلمه اخلاص داشته باش تا که این نباشد فایدهای ندارد چون غیر عمل خالص را قبول نمی کنند
مجتبی سپهری نوشته:
مهدی جان گفته ی آقای علی کیادربندسری را با غزلسرا و آهنگساز گرامی استاد محمود محلاتی که اهل شیرازمیباشند در میان گذاشتم٬ایشان هم تایید کردند که در گویش و زبان شیرازی قافیه درست میباشد.
میثم نوشته:
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چه کنم
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
ناشناس نوشته:
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دل
قرار چیست؟صبوری کدام؟خواب کجا؟
این بیت اشاره دارد به:
کسی که پا در راه بگذارد،بی قراری و بی خوابی را باید بپذیرد و اساسا زمانیکه آنها را به عنوان اصول اولیه پذیرفت می تواند توفیق حضور یابد.
عزیز منیعاتی نوشته:
با سلام به دوستان واستادان خودم
در خصوص سخن جناب خاتمی در باره قافیه مصرع دوم غزل
بنده حقیر توضیحی در یکی از نسخ قدیمی خطی بخط وهامش نویسی حاج طاهر خوشنویس واهداشده به کتابفروشی معرفت شیراز( اولین کتابفروشی شیرازدر دوران قاجار) و دانشگاه شیراز در بدو تاسیس (معرف حضور شیرازیهای عزیز) در این خصوص اینگونه خواندم که ن کلمه من مربوط به مصرع اول ساکن است وب خراب بعد از آن دارای کسره وضمنا” کسره منشور در پس کلمه تاب (تابه)در مصرع دوم بگونه (ه) نگاشته شده است وهمچنین اشاره شده بودکه قافیه بیت مطلع این غزل بسیارظریف در بیتهای بعدی ساکن شده است واین از قوت خواجه علیه السلام بوده
ومعرض فوق چون به تایید استادانی چند از دانشگاه رسید حقیر پذیرفتم .(بدرود حافظ شناس باشید ان شاءالله)
مهدی خاتمی (2) نوشته:
سلام
برای اینکه بنده با جناب حاتمی اشتباه نشم خودم رو خاتمی کرمانشاهی معرفی می کنم و در باب کشف این دوست عزیز باید بگم که چون اساس عروض ما (واج ها)مبنای شنیداری و صوتی داره و نه دیداری بنابراین اونچه که گوش می شنوه رو مبنا حساب می کنند و شعر حافظ هم از این قاعده مستثنی نیست.نظمی که در این صوت گفتاری و یا گفتار صوتی هست بسیار جالب و شنیدنی و فنی است/یک با دیگه بیت رو با توضیحی که من دادم بخوانید/
مهران نوشته:
گمان کنم پیش از این هم نوشتم اما اکنون نمی بینم. از گفته برادر مرحومم مسعود آوردم که حافظ را بسیار می خواند و اهل شعر و ادب بود. می گفت این را می گویند اجرا در متن. حافظ آن چه را در مصرع اول گفته در مصرع دوم اجرا کرده است. صلاح کار کجا و من خراب کجا همین می شود که ب را با به هم قافیه کنم و تفاوت صلاح کار و من خراب در همین انتخاب قافیه نهفته است و تو می توانی ببینی
محمد امیر سیاوش حقیقی نوشته:
تقوا در بیت سوم به معنای پروا و محافظه کاری است ، نه به معنای بار مثبت تقوا و پرهیزگاری که مورد سفارش قرآن است . در واقع تقوا و صلاح اینجا به یک معنی به کار رفته اند. در این بیت حافظ نقد تقوای مشهور نمی کند، بلکه مصلحت اندیشی افراطی را با رسم سلوک و عاشقی مغایر می داند
شمس الحق نوشته:
جناب رسول حسینی دوست عزیز آن مصرع مورد نظر شما در غزل حافظ را هم اگر بصورت زیر بنویسید مشکل مرتفع می شود :
ببین تفاوت راه از کجاست تاب کجا
در واقع بجای [به کجا] بنویسید [بکجا] که تلفظش یکیست . اما خودمانیم ایراد بنی اسراییلی به این میگویند ضمن اینکه بر هوش و نکته سنجی شما درود که ۶۰ سال این را ندیده بودم . و البته بر تسلط حافظ بر زبان فارسی و استادی او در فن بیان و سخنوری و شعر و شاعری .
بعد التحریر:
حقیر چنانکه بارها عرض کرده است حافظ شناس نیست و این مسئله را دوستان حافظ شناس متخصص قطعاً بهتر توضیح داده اند و می دهند .
سعید نوشته:
در بحث قافیه ، دو نوع “عیب” داریم : ۱- ملقبه ۲- غیر ملقبه
هر دو نوع البته اقسامی داره ؛ برای مثال ، اقسام عیب ملقبه شامل ” ایطای جلی و خفی ، اکفاء ، اسناد و شایگان” میشه .
بین این دو نوع عیب قافیه ، عیبی که در بیشتر مواقع قابل چشم پوشی نیست و حمل بر ضعف شاعر میشه عیب “ملقبه” است .
اما بیت مورد بحث حافظ ، مصداق قسمی از عیب “غیر ملقبه” به نام “ظهور اخفای حرکت در حرف روی ravi” است . نیاز به کمی توضیح داره :
حرف روی ravi چیه؟ حرف روی آخرین حرف اصلی از حروف همسان ، در انتهای قافیه است . برای مثال ، اگر کلمه ی / نهاده ام/ با /گشاده ام/ به عنوان قافیه ی یک بیت استفاده بشه ، حرف “دال” حرف روی محسوب خواهد شد .
قاعده اینه که حرف روی (ravi) در قافیه ی هر دو مصرع یک بیت ، باید “حرکه ی یکسانی” داشته باشه . مثال اخیر رو نگاه کنید ، حرکه ی حرف روی ( کسره /e/ ) بطور یکسان تکرار شده . این قاعده در مورد “ساکن بودن” حرف روی هم صدق می کنه .
خب حالا بیت حافظ رو نگاه کنید ، مطمئنا متوجه شدید که حرف ” ب ” حرف روی است ولی ایرادی که هست اینه که حرف روی در مصراع اول، ساکن و در مصراع دوم، متحرک به کسره است - حالا تفاوتی هم نمی کنه ” به کجا ” بنویسیم یا ” بکجا ” ؛ چون حرف “ه” در این مواقع غیر ملفوظه و فقط نماینده ی حرکت کسره است.
همونطور که گذشت اسم این عیب ، “ظهور اخفای حرکت در حرف روی” است که “غلو qolovv ” هم نامیده میشه .
نکته آخر و مهم اینکه : اگه گوش و ذهن آدمیزاد ایرانی در مواجهه ی اول و شاید تا آخر عمر (!!!) ، متوجه این عیب نشه و اصلا بعد از متوجه شدن هم ، چندان براش غریب و نامانوس نباشه ، اتفاقا بعضی استادان اون رو نوعی شیرین کاری هم دونستن !
به این ابیات از فردوسی و سعدی توجه کنید !
دبیر خردمند بنوشت خوب / پدید آورید اندرون،زشت و خوب
نظر کرد پوشیده در کارِ مرد / خلل دید در راه هشیارْ مرد
منوچهر نوشته:
شما اگر مقایسه کنید غزلیات حافظ را با اکثر شاعران دیگر ایرانی… غزل حافظ مانند رانندگی در جاده اسفالته روان است…اما غرل بسیاری دیگران مانند رانندکی در سنگلاخ است…در همین بالای صفحه شروع کنید به مقایسه
سخن نوشته:
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
تشبیه خورشید به شمع؟!
از ویژگی های محرز تشبیه آن است که مشبه به در وجه شبه اقوی و اجل باشد، ولی خورشید به شمع تشبیه می شود، چرا؟
شاید به خاطر اینکه در عهد حافظ مصنوعی از شمع پرنورتر نبوده است!
میاحیان نوشته:
من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح یاری را که او را یار نیست. قید وبندهایمامرا بگسلیم و قفل روح به مفتاح الله بسپاریم . بنه سر اگر رشته نمی گنجد اندر چشمه سوزن از آن باشد که سر دارد. حافظ راه منیر و روشن آدرس دارد …. بعد همگان فریاد می داریم خانه دوست کجاست؟ سر به سرای سعدی و مولانای ایران بنهیم آنان با همه روشنان و بی پروایان الهی هم سفره و مایده اند . درویشی را گفتند تا بهشت چقدر راه است ؟ گفت یک گام پا بر نفس خود نه به بهشت وارد شدی . منی . منیت را بگذاریم یگانه شی باقی مانده آورنده ماست که الحمدلله همیشه فراموش شده است نزد بیگانگان٬ و یار است در پیش درماندگان.
مُرادیار نوشته:
پیشنهاد میشوددوستان به جاى طرح چنین مباحث پیش پا افتاده وکم سود به طرح نکته هاى ذوقى وجمال شناسا نه بپردازند ازجمله مقایسه این غزل با غزل ممتاز سایه :
کنار امن کجا کشتىِ شکسته کجا
کجا روم من از اینجا به پاى بسته کجا
زبام ودر همه جا سنگِ فتنه میبارد
کجا به در برمت اى دلِ شکسته کجا
فروگذاشت دل آن بادبان که می افراشت
خیال بحر کجا این به گل نشسته کجا
چنین که هر قدمى همرهى فروافتاد
به منزلى رسد این کاروانِ خسته کجا
دلا حکایت خاکسترو شراره مپرس
به باد رفته کجاو چو برق جسته کجا
خوش آن زمان که سرم درپناهِ بالِ تو بود
کجا بجویمت اى طایرِ خجسته کجا
چه عیش خوش زدلِ پاره پاره مى طلبى
نشاطِ نغمه کجا چنگِ زه گسسته کجا
بپرس سایه زمرغانِ آشیان برباد
که میر وند ازین باغ دسته دسته کجا
شبرو نوشته:
ممنون
غزل سایه بسیار بجا بود.
شمس الحق نوشته:
شبرو جان کجا بودی !
یزرگی را گفتند آقاجان فلان کار اکنون به صلاح نباشد ، فرمود صلاح کار کجا و من خراب کجا .
شبرو نوشته:
شمس الحق عزیزم هستم در خدمتتان. گهگاهی سر می زنم.
:):):):) خیلی جالب بود. از این به بعد در هر کار اشتباه این مصرع را بکار خواهم برد
امین کیخا نوشته:
چیزی که پنهان نیست از پشت هزاران پرده پوشی روزگار مهربانی این شبروی ماست . درود به جان مهربانت
شمس الحق نوشته:
واقعاً که چه گرفتاری شده است این مرد دریا دل ، از دست ما ، حمید رضا را میگویم ! حال حقیر لااقل ملاطفتی و ملایمتی و ملاحظه ای در کار ایشان کرده است و می کند ، شما هم بد نباشد اگر گهگاهی چیزی بگویید ایشان را که .. آخر اینها که ما می گوییم چه ربطی دارد به غزل حافظ ، اما او تحمل میکند و حتی کاری را که قبلاً هشدار داده است نمی کند ، چه طاقتی و تحملی دارد این مرد بردبار !
دکتر کیخای گرامی ! حقیر سر آن ندارد که اینگونه بشناساند خویش را که هر آنچه تو بفرمایی تصدیق کند و تأیید نماید ، اما این را قادر نیستم نفی کنم به هیچ روی که نمی دانم چگونه است به محض رؤیت نام شبرو نمی دانم چگونه موج گرمی از محبت یا همان مهر نیکوتر است ، جانم را در بر می گیرد . برای او که نمی دانم مرد است یا که زن است ، هر کاری که از دستم برآید و خود بخواهد ، برایش میکنم ، هر کار و همه کار !
در پاسخ اینهمه مهربانی که در جان اوست .
شبرو نوشته:
درود بر هر دوانتان !
این کمترین هیچ ندارد و هر آنچه هست انعکاس مهربانی و مهرورزی شماست. من نیز با دیدن نام شما سر ذوق می آیم اما دریغ توانی ندارم و بضاعتی تا کاری در خور انجام دهم جز آرزوی بهروزی و خوشدلی و نیک سرانجامی. سرفراز و پاینده باشید.
مُرادیار نوشته:
چند ملاحظه درباره إظهار نظر جناب سخن :
١-تعبیر رایج ودرست در بلاغت این است که : وجه شبه یا صفت مشترک در مشبه به باید أقوى وأتمّ باشد
٢-ترکیب شمع آفتاب اضافه تشبیهى نیست ر: حافظ نامه خرّمشاهى
٣- به نظر این جانب با توجه به توضیح زیر اضافه تشبیهى بودن این ترکیب قابل توجیه مى باشد : تا حدود هفتاد-هشتاد سال پیش کهکشان شناسان براین باور بودند تنها یک کهکشان در هستى وجود دارد وآن کهکشان راه شیرى است اکنون کیهان شناسى تعداد که کهکشانهاى جهان را دو میلیارد تخمین مى زند لذا مى توان گفت در این میانه آفتاب عالمتاب ما شمعى بیش نیست
بعید نیست ذهن وقاد حافظ -که با نجوم روزگار خویش آشنایى داشته است -جهان را بسى بیشتر ازآنچه تصور می کردند تصور کرده باشد والله أعلم .
V.R.N نوشته:
سلام و درود
در تفسیر شعر حافظ که همه بیت الغزل معرفت است بی انصافی است که سلائق شخصی و برداشتهای سطحی را وارد کنیم شعر حافظ در فضای وحدت و جمع و به دور از هر شائبه کثرتی سروده شده است شعر حافظ مخاطب تمام انسانهای وارسته و رهیده از بند هواهای نفسانی و به دور از تعلقات مادی و دنیوی است شعر حافظ تمام مرزهای جغرافیایی و تمایز و تبعیضهای نژادی و ناسیونالیستی را درنوردیده و از عالم وحدت و فضای عشق و محبت سخن میگوید و به دنبال راهی به سوی آسمان وحدت و عالم عشق است تا شراره ای از آتش عشق در جان مستعدی زده و نوری به عالم انسانیت بتاباند
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
فال حافظ نوشته:
تعبیر این غزل در فال حافظ:
رشته ی کار از دستتان رها شده، برای رسیدن به هدف خواب و رویا را کنار بگذار و تقوی پیشه کن. عجله و شتاب نداشته باش، صبور باش، روزگار وصل نزدیک است. دوست را از دشمن تشخیص بده، گذشته ها را فراموش کن و به روشنایی ها بیندیش.
صمد بدراق نژاد نوشته:
بدلیل نبود فضا در حاشیه غزل شماره ا از حاشیه غزل شماره ۲ برای شرح استفاده شده است.
الایا ایها الساقی ادر کاسا وناول ها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.
بار الها تو را خوانده ام بدان سبب که فیاض مطلقی بر ما بنما دقایق حقایق را که تو استجابت کننده ای وانسان رادر راه عشق در سختی آفریده ای.در این معنی نظریه خداوند پیامبر مطمح نظر است با این حقیقت که پروردگار عالمیان شعور انسانی را از جایگاه علم وحکمت به وعده وحدانیت هدایت فرمود.ساقی در فرهنگ عرفا خداوند .پیر کامل .خواصگان منزل راه حقیقت.و کاس، شراب را گویند همان فیوضات رحمانی می باشد.ناول ،عطا کن . ناظم نظم قول حق تعالی را به اعتبار حب با حرف ندا یا ایها الساقی مخاطب قرار داده ودستور الهی را تمکین فرموده خداوند در قرآن می فر ماید مرا بخوانید تا استجابن کنم.حضرت ابن عربی رضی الله عنه آن را فرمان واجازه الهی می خواند تا خداوند از فعل او اسرار الهی را بدو تمکن بخشد.به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها.
نفحات رحمانی تجلی حقایق الهی را از کثرات موهوم آشکار می سازد پیچ وتاب های نفس دل مشتاقان جمال الهی را درد آگین می کندنفسانیت نفس ذات اوست ذات نفس مقدس است.سبب آن بود آنچه مشاهده حقایق را تقدیس می کند نفس است .حضرت خواجه شمس الدین محمد رضی الله عنه تجلیات اسماوصفات الهی را نافه فرموده اند.محی الدین رضی الله عنه در این باره چنین گوید :بدان اسم عبارت است از هر تجلی که از غیب وجود نمایان واز آن متمایز می شود،اسم نشانه ای بر مسمای خود است تا به حسب آن شناخته شوددر جای دیگر می فرماید ،چون حق سبحان و تعالی که از حیث اسما ی حسنایش قابل شمارش نیستخواست تا اعیان را ببیند عالم را به وجود آوردوآن مانند آینه ای غیر صیقلی بود،وامر اقتضا کرد آینه عالم براق شود پس آدم عین جلا ودرخشش آن آینه بود وهمه آنچه در صور الهی چون اسما بود در این نشه انسانی پدیدار شد،در بعدی دیگر می فرمایداسمای الهی همان حقایق هستد .فصوص۱:۴۸-.۵۰ به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود زراه رسم منزل ها،،،،،طاعات عاشق به قبول معشوق افتدتا ظاهر وباطن اورا یک رنگ سازد واز لوث معصیت وریا مبرا گشته ورنگ قبول پذیردباید تکلیف امر الهی را انجام دادن حضدت خواجه رضی الله عنه پیر مغان را در معنی خداوند استفاده نموده از جهت آنکه امتحان سنت الهی می باشد وسنت همان قانون خداوند است.معصوم وغیر معصوم نمی شناسدقانون شمول کلی است.حقیقت آن بود که رسول الله وانبیا علیه السلام خود سخت ترین امتحانات را متحمل می شدند.حضرت منصور حلاج رضی الله عنه گوید: وضوی عاشقان با خون است.معنی مصراع دوم. راهرو وادی محبت ازسختی منازل سفر در راه عشق آگاه است.،،،،شب تاریک وبیم موج وگرداب چنین هائل،،،،،،کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها…مشکلات مقام فنا وسکر سبب هلاک وسر گردانی سالک می شود وتمامی نداردعلمای شریعت (قشریون)از حالات ومقامات معنوی آن اطلاعی ندارند.در این معنی نظریه لا ینقطع قابل بیان است:منزل های وادی حقیقت پایان پذیر نیست،،،،مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم،،،،،،جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها،،،،دنیا محل ادراک ظهور واسما الهی است بواسطه آنکه عالم صورت ومعنی صورت اوست،چه جای آسایش هر زمانی بانگ بر می آید وجود خود را به قرب معرفت بیاراید،،،همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر ،،،نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها،،،کار هایم را از روی مصلحت نفس مرتکب شده ام ،لذا به بد نامی ورسوایی منجر شد.نفسانیات افعال الهی را نا کام می گذارد وسالک را از درجه کمال باز می دارد.هنگامی که حجب ظلمانی بر سالک ظاهر شود،ظاهر بینان به صاحب دیده ایزبان ملامت دراز می کنند.،،،،،حضور گر همی خواهی از او غائب مشو حافظ،،،،،متی ما تلق من تهوی دع الدنیا واهمل ها،،،،،حضور آگاهی خاصی است که درباره امر معینی برقلب بنده حاکم وبا او حاضر می شود.کبریت احمر رضی الله عنه گوید هیچ کس از روی غفلت نمی تواند خداوند را یاد کند بواسطه این امر از حیات دنیوی برای کسب معرفت بهره ببر.عرفای کبار حضور را وحدت پنداشته اند وحدت که با ظهور واحد صورت می گیرد محور اساسی تمام مکاتب ومذاهب عر فانی است از این جهت هر علمی در بعد خود به وحدت می رسد اینک به شرح نظریه های با محوریت وحدت می پردازیم،،،نظریه وحدت عقل(صمد بدراق نژاد)این بینش در سه معنی بر حقیقت جاری شده است.۱/علوم منافی علوم نیستند، موید یکدیگر هستند.۲/علم در بیان متفاوت در معنی واحد است .۳/عقل ،عقل را نفی نمی کند.نظریه وحدت وجود (حضرت ابن عربی رضی الله عنه)وجود یکی وآن وجود خداست،بعبارتی دیگر خدا کل است وکل خداست.جهان آفریده ای متمایز از خدا نیست .خدا جهان است وجهان خداست.نظریه وحدت ادیان(حضرت منصور حلاج رضی الله عنه)اختلاف در عقاید دینی به اختلاف حقیقت واحده کشیده نمی شود.وحب خداوند در همه چیز وجود داردو هیچ فرقی میان عقیده ای وجود ندارد حتی میان باور های آسمانی وبت پرستی اختلاف نیست.محی الدین عربی رضی الله عنه می گوید.فرقی بین هیچ یک از ادیان وجود ندارد واضافه می نماید که خداوند برتر وبزرگتر از آن است که ایمان را در عقیده و مکتب خاصی محدود سازد زیرا خود می گوید .فاینما تولوا فثم وجه الله(۵/۲)یعنی هر جا روی آورید آنجا حقیقت خداست،پس بعقیده وی همه در راه صواب گام بر می دارند وکسی گناه کار نیست ودر ظل حمایت حق با موفقیت وخوشبختی می زید وکسی را بر دیگری بر تر نیست.از این رو حضرت ابن عربی (رضی الله عنه)عقیده دینی خود رادر حکم اعتقاد به همه عقاید دینی می داند،،،،نظریه وحدت زبان(صمد بدراق نژاد)زبان های فرهنگ های انسانی در بیان متفاوت در معنی به یک حقیقت اشاره دارند.بعبارتی زبان ها در بیان متفاوت در معنی واحد هستند.،،،نظریه وحدت ذرات(صمد بدراق نژاد)موجودات عالم در نظم وجودی خود از ذرات نوری یکسانی پیروی می کنند.،،،نظریه وحدت انرژی(صمد بدراق نژاد)نور انرژی واحد در طبیعت است.بعبارتی منشا انرژی های در طبیعت نور است.،،،،نظریه وحدت دی ان ای (صمد بدراق نژاد)منشا ذخیره زیستی موجودات در آب به وحدت می رسند.،،،نظریه وحدت صدا(حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی)صدا در جهان واحد است وآن صدای خداوند است.نوا در ما زتوست.،،،،نظریه وحدت حروف(صمد بدراق نژاد )حروف علم است برای بیان حقایق اعیان ودر حرف ه به وحدت می رسند وآن اشاره به ذات باریتعالی دارد ، من حیث هو کان…..نظریه وحدت حساب(صمد بدراق نژاد)حساب های صورت های مالی یک حساب بیش نیست.وآن موجودی نقد است.توضیح اینکه کلیه حساب های صورت های مالی در تعیین زمان بندی وایجاد وجه نقد می باشد .نظریه وحدت اعداد(صمد بدراق نژاد)همه اعداد جلوه ای از یک ۱هستند.۱=۱/۱+۱=۲…۱+۱+۱=۳نظریه وحدت انسانیت(صمد بدراق نژاد)جوامع انسانی در گوهر حقیقت انسانیت معنوبت فطری دارند…نظریه وحدت معانی(صمد بدراق نژاد)صور اعیان ثابته واحد است به جهت معنی وآن حکمت باشد،،،،،نظریه وحدت مذاهب(حضرت بایزید رضی الله عنه)مذهب در جهان واحد است وآن مذهب خداست انسان های موحد در هر دینی در حق گرا بودن متفق هستند.،،،،نظریه وحدت شهود(حضرت منصور حلاج رضی الله عنه ،حضرت شیخ احمد سر هندی رضی الله عنه،حضرت شیخ محمود شبستری رضی الله عنه)وحدت شهود در مشاهده حاصل آید وحدت وجود در در ک در کلامی دیگر عالم همه تجلی خداست.وخدا در همه عالم ظهور دارد.درویشی از حضرت ابو سعید ابوالخیر رضی الله عنه پرسید،خدا را کجا طلب کنم ،گفت کجایش جستی که نیافتی عارف به این حقیقت پی برده ودر کوه دشت ودریا وصحرا همه جا از او نشان می یابد.حضرت شیخ محمود شبستری رضی الله عنه می گوید:محقق را که وحدت در شهود است،،،،نخستین نظره بر نور وجود است،،،دلی کز معرفت نور وصفا دید،،،زهر چیزی که دید اول خدا دید…..
صمد بدراق نژاد نوشته:
برای شرح غزلیات حضرت خواجه شمس الدین محمد شیرازی رضی الله عنه از آثار بزرگواران ذیل برای تنویر حقایق عرفانی بهره جسته ام :
فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی،اثر پروفسور گل بابا سعیدی
فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی ،پروفسور سعاد الحکیم ،استاد تصوف دانشگاه بیروت
شرح کبیر عرفانی غزلیات دیوان حافظ،اثر عبد الرحمان ختمی لاهوری
وحدت وجود از دیدگاه ابن عربی ومایستر اکهارت،اثر پروفسور قاسم کاکایی استاد دانشگاه شیراز
فرهنگ صطلاحات عرفانی، زنده یاد پروفسور سجادی استاد دانشگاه تهران
صمد بدراق نژاد نوشته:
برای شرح غزلیات عرفانی حضرت خواجه شمس
برای شرح غزلیات عرفانی حضرت خواجه شمس الدین محمد شیرازی رضی الله عنه از آثار بزرگواران ذیل برای تنویر حقایق بهره جسته ایم :
فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی ،اثر پروفسور گل بابا سعیدی،استاد فلسفه وعرفان دانشگاه آزاد
فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی ،پروفسور سعاد الحکیم استاد تصوف دانشگاه بیروت
وحدت وجود از دیدگاه ابن عربی ومایستر اکهارت ،اثر پروفسور قاسم کاکایی،استاد تصوف وعرفان دانشگاه شیراز
فرهنگ اصطلاحات عرفانی سجادی ،زنده یاد پروفسور سجادی،استاد دانشگاه تهران
ناشناس نوشته:
این همه پروفسور داشتیم و نمی دونستیم؟ جل الخالق!
جمشید پیمان نوشته:
جمشید پیمان
درود، بسیاری بر این امر تاکید ورزیده اند که حافظ
در مصرع دوم از بیت نخست ، دچار خطا شده و تا به ( کجا) را با خراب در مصرع نخست، هم قافیه کرده است. من فکر می کنم حافظ در این انتخاب دچار لغزش و خطائی نشده و کاری نکرده است که مانندش در شعر فارسی نبوده است. در این رابطه : یک ـــ در هیچ نسخه ی قدیمی ” تاب کجا “را به شکل ” تا بـــــــه کجا ” ننوشته اند و تلفظ حرف ب با کسره، هم درست بوده و هم کفایت می کرده است. دو ــ حرف ب را گاهی اوقات می شود به ضرورت بر سر یک واژه فرسی خالص مانند آتش یا اسمان یا …با حذف کسره صرف کرد. به این دو مثال از فردوسی توجه فرمائید.
مورد نخست:
که داند به ایران که من زنده ام
به خاکم و یا بـــــــــــــــآتش افکنده ام.
ملاحظه می کنیم که فردوسی حرف ب را بر سر واژه آتش بدون حرکت آورده است
مورد دوم: باز هم از فردوسی:
دمنده سیه دیوشان پیش رو
همی بــــــآسمان برکشیدند غو
در اینجا نیز حرف ب بدون داشتن حرکت بر سر واژه آسمان نشسته است.
نتیجه: حافظ نیز به ضرورت و به احتمال قریب به یقین با علم به اینکه کار نادرستی نمی کند، در مصرع دوم از بیت نخست، حرف ب را بدون حرکت ، پیش از “کجا”، آورده است.
ممکن است چنین کاربردی از فصاحت کلام بکاهد ولی دلیل نادرست بودن آن نیست. و چون حافظ به فصاحت کلام در شعرش بسیار اهمینت می داده و در این کار سخت گیر هم بوده است، چه بسا که چنین تلفظی را به سبب رواجش و دور از ذهن و گوش مخاطب نبودنش ، به راحتی بکار برده است و . . .
صمد بدراق نژاد نوشته:
بدلیل نبود فضا برای شرح غزل از حاشیه غزل شماره ۲استفاده شده است.
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را …..به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را…اگر پروردگار آمرزگارمشاهده جمال حقایق رابرماارزانی دارد لذت دنیا وآخرت را نجویم در انوار طاعات رضای پروردگار مرا بسند است.
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت….کنار آب رکن آبادوگلگشت مصلی را…..
ای فیاض مطلق از پیمانه لطف ازلی مرا بنوشان در دنیا که محل حصول کمالات است.در بهشت لذت معنوی باشد از هر حیث به اعتبار آنکه در واقعه هبوط حضرت آدم علیه السلام وحضرت هوا در بهشت اقامت داشتند زاد ولدی از آنان صورت نمی گرفت . هوران بهشتی وشراب الهی جملگی به معنویت باشد مومنان در بهشت از کرم وبخشایش خداوندبه حکمت بالغ باشند.حضرت ابن عربی رضی الله عنه درباره بهشت گوید که آن پنهان است و بهشت من چیزی جز تو نیست پس توباذاتت مرا پنهان داشته ای وجز با تو شناخته نمی شوم چنان که تو نیز با من نیست ونابودی هر کس تورا بشناسد مرا شناخته است هنگامی که وارد بهشت او(جنت پروردگار)شوی وارد خود شده ای وخود را می شناسی.
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب…..چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را..
محبوبان ودلبران ظاهری شراره ای برای ظهور حقایق در دل سالک می باشند بواسطه آن تحمل وشکیبایی برای گشایش نور حق تعالی وفرود آمدن آن در قاعده ایمان است .حضرت ابن عربی رضی الله عنه درباره صبر گوید آن از نیرومندترین اعمال در برابر نفس است .
زعشق نا تمام ما جمال یار مستغنیست……به آب ورنگ وخال وخط چه حاجت روی زیبا را …
عاشق در مرحله کمال عشق خود را ناقص می داند و از آن سو خداوند از همه جهان بی نیاز است زیرا که جمال احدیت موجب اضمحلال رسوم عاشق است ،غیر وجود محبوب نبود و مغایرتی بین رب ومربوب نیست از حیث اشاره.
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم……که عشق از پرده عصمت برون آورد زلیخا را..
پروردگاری که باطن هر پنهان وظاهر هر نمایان است تجلیات را با ظهوراتش در جهان محسوس آورده در صورت عاشق ومعشوق ،دلداده ومحبوب ،بواسطه حب روی دلدار در آیینه وجود در رخ زیبا پیدا آمده است.
بدم گفتی وخرسندم عفاک الله نکو گفتی …..جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا ..
بدم را گفته بودم خشنودم عفو کند خداوند همانا هر آیینه اوست مهربان وتوبه پذیرنده ونفس رحمانی هر گونه پلیدی را نرم واز بین می برد .
در ارتباط با شرح عقلانیت ریاضی معنی عفاک الله باب ریاضیات الهی را در جهان بینی الهی ادیان توحیدی بویژه دین اسلام می گشاییم .
عفاک الله یعنی خداوند عفو کند ،توبه پذیرنده است .در ارتباط با توبه حرکت تقارنی مطمح نظر است به دنبال انجام گناه راهی برای برگشت وجبران آن در جهان بینی اسلامی وجود دارد و آن توبه می باشد ،در سلسله اعداد ، معدلات حد وپیوستگی xدر جمیع جهات حرکت تقارنی دارد همچنین در ارتباط با معادلات نسبیت عام ریاضی انیشتین حالت تقارنی وجود دارد این بدان معناست که می توان هر راه حلی را برایث معادلات در نظر گرفت وفرض کرد زمان به جای اینکه به جلو برود روبه عقب حرکت می کند و آنگاه راه حل منطقی دیگری برای معادلات بدست آورد در ارتباط با تناسب معادلات نسبیت عام ریاضی وتوبه این حقیقت نمود بارز وعینی پیدا می کند که در جهان بینی اسلامی توبه راهی برای برگشت وقرار گرفتن در مسیر منطقی انسانیت است.
دومین بحث در ریاضیات الهی مشتق است …
طبق نظریه وحدت اعدادهمه اعداد جلوه ا ی از یک هستند.۱=۱//۳=۱+۱+۱/لذا مشتق هر عددی صفراست.در تفسیر آیه اول سوره توحید .قل هو الله احد .بگو اوست خدای یکتا با بیان این معنی آفریدگار جهانیان در ذات وجودی خود از هیچ چیز اشتقاق نیافته است به ذات خود رب است .
سومین بحث در ریاضیلت الهی انتگرال می باشد.
انتگرال ۱یک برابر است x تفسیر این این معنی از نظر فلسفی ۱علت وxمعلول است .لذا این رویداد در عرفان در رابطه با آفرینش عالم وخداوند این گونه نگریسته می شود رب بواسطه رب بودن مربوب می طلبد .ودر بعدی فراتر پس آنچه پیدا شده به عشق ظاهر شده وعشق در آن سریان دارد بلکه آنچه پیداست آن همه اش عشق است .
چهارمین بحث احتمالات .ریاضیات الهی .
ما اسان ها در جهان احتمالات ریاضی خداوند زندگی می کنیم .از نظر کلام اسلامی عالم را ممکنات می گویند .ودر ارتباط با قضا وقدر الهی احتمالت به وضوح معنی پیدا می کند .احتمال وجود دارد وجود احتمال خود ضرورت است .
پنجمین بحث برهان صدیقین .وریاضیات الهی .
یک بر روی صفر تعریف نشده است یک بر روی یک تعریف شده است .بعبارتی ۱=۱از نظر فلسفی وجودی که وجود ندارد وجود دارد اصل است .از نظر ریاضی بین دو عدد واحد عدد واحدی وجود ندارد ولیکن دریایی از اعداد کوچکتر از واحد وجود دارد .
ششمین بحث جهان بینی الهی جبر .
حیات وممات مساله غیر قابل حل ودر اختیار انسان نیست خداوند در قرآن می فرماید هر نفسی چشنده مرگ است .همین موضوع در ریاضیات تحت عنوان معدله های جبری غیر قابل حل بحث می شود که حل آن از قوه وتوان انسان خارج است .مثل معدله جبری x+y+z=0
هفتمین بحث .نظریه کشش وریاضیات الهی .حضرت فخر الدین عراقی رضی الله عنه …زیک یک ذره سوی دوست راه است …ویا در چشم تو عالم سیاه است .در جایی عارف می گوید .چندین هزار ذره سراسیمه می روند …درآفتاب وغافل از آن که آفتاب چیست .در معادلات حد وپیوستگی x در دامنه بی نهایت است در جمیع جهات به جز بازه هایی که معادله را از حالت تعریف خارج می کند .
هشتمین بحث .آِیاجهان تصادفی ووهم وخیال است .پاسخ ریاضیات الهی .کیهان بر اساس ریا ضیات وریاضیات بر اساس کیهان است وریاضیات نظم عالمگیر الهی خداوند است این تفکر به نظریه هایی که در فیزیک کوانتوم جهان را چیزی جز وهم وخیال ویا تصادفی می پندارند پاسخ روشنی می دهد .
نهمین بحث .ریاضیات الهی ترکیب وجایگشت.ومساله حروف.
جایگشت یعنی تعداد حالات چیده شدن تعداد معینی از اعضای یک مجموعه وترکیب تعداد حالات انتخاب تعداد معینی از اعضای یک مجموعه است .توضیح این مطلب در ارتباط با حروف جایگشت وترکیب بی نهایت حروف می باشد طبق اصل ترکیب وجایگشت حروف در معنی واحد گفته نمی آید لذا در ارتبا با حروف مقطعه در قرآن مثل الم .المص .این حروف در معنی واحد گفته نمی آید .هر چند عرفای کباری چون حکیم مختوم قلی فراغی در دیوان اشعار خود از بعد نظریه عبودیت حروف ، حروف را به نظم در آورده است ویا مفسر کبیری چون حضرت امام ابو حفض نجم الدین عمر نسفی حروف مقطعه را تفسیر نموده اند.
دهمین بحث.ریاضیات الهی .جهان ناموازی .
انسان هر اندازه اطمینان معقول علمی بیشتری کسب کند شعاع دایره مجهولات فزونی می یابد اسانی که اطنینان معقول علمی محدودی داشته باشد شعاع دایره مجهولات آن از درجه کمتری بر خوردار است . بعبارتی عالم مجهول ،جاهل معلوم است .
یازدهمین بحث .معادله های جبری ،وجهان بینی اسلامی .
۷x+8y-3x-2y=4x+6yشرح وتفسیر رویداد جبری فوق بدین مضمون می باشد نیکی ها بد ی ها را از بین می برد .
دوازدهمین بحث . نظریه زمان بی آغاز وبی پایان .وریاضیات الهی .
زمان همواره وجود داشته وبرای همیشه وجود خواهد داشت .در ریاضیات،ابتدا وانتهای عدد یک بی نهایت است .
سیزدهمین بحث . زمان وفرا زمان .در ریاضیات الهی . یک فرا زمانی وکوچکتر از واحد در زمان اتفاق می افتند .
چهار دهمین بحث .قضیه دایمه وریاضیات الهی .نظریه حرکت جوهری محمد بن ابراهیم قوامی شیرازی .معروف به ملا صدرا.جسم فلکی که موضوع حرکت دوری است به همراه همه اجسام دیگر متغیر ومتحرک به حرکت جوهری ذاتی می دانستند ازاین رو حرکت فلکی جسم مطلق آن است نه جسم خاص آن .در معادلات حد وپیوستگی Xمیل می کند به سمت بی نهایت یعنی حرکت Xجوهری ذاتی بر آن است لذا حرکت وکشش ان به سوی بی نهایت دایمی است .
پانزدهمین بحث . نظریه بی نهایت در قرآن .وریاضیات الهی .
وان تعدوا نعت الله لاتحصوها . اگر نعمت خداوند را بشمارید آن را شمار نتوانید کرد .
شانزدهمین بحث . نظریه العین واحده والحکم مختلف .ریاضیات الهی حضرت ابن عربی رضی الله عنه .کثرت در احکام است نه در ذات تعقیر احکام در ذات اثر نکند چه ذات را کمالی است که قابل تعقیر وتاثر نیست .
نظریه وحدت اعداد در ریاضیات همه اعداد جلوه ای از یک هستند در صورت مختلف در معنی واحد .هفدهمین بحث .فضا ونقطه در ریاضیات الهی .
یک نقطه در همه عالم همه عالم در یک نقطه .
فضا ونقطه در بی نهایت بودن بر یک جمله اند .وعالم حقیقت واحد است .
هجدهمین بحث .مثبت بی نهایت بزرگتر .ریاضیات الهی وجهان بینی اسلامی .رسول الله می فرماید .
ظاهر قرآن زیبا وباطن آن پر ژرفاست قرآن را حد ونهایتی است وفوق حد ونهایتش حد ونهایت دیگری است .شگفتی های قرآن بی پایان است وتازگی هایس آن کهنگی ندارد .در ریاضات الهی ۱بی نهایت است و۲،۳،۴،۵ مثبت بی نهایت های بزرگتر .
نوزدهمین بحث .قانون الواحد وریاضیات الهی
مبدا جهان واحد است .سلسله اعداد با همه تنوعش در واحد وکوچکتر از واحد از جمیع جهات واحد می باشد .
بیستمین بحث .هم ارز در ریاضیات و معانی
سلسله اعداد در علم ریاضی هم ارز هم هستند ومعانی در فلسفه .
بیست ویکمین بحث .اصل تقارن در فلسفه وریاضیات
درفلسفه معانی چون غلم .جهل زشتی وزیبایی متناظر وهم قرینه اند در سلسه اعداد یک۱با منفی ۱متقارن می باشد .
بیست ودومین بحث قضیه غیر قابل حل .ریاضیات الهی
بزرگترین وخردترین کوچکتر از واحد مثبت .بزرگترین وخرد ترین کوچکتر از واحد منفی
بیست وسومین بحث .بی نظمی .ریاضیات الهی .
آیابی نظمی در آفریده ها وجود دارد بله بی نظمی که در حکم نظم است .وجود یافتن بی نظمی در نظام آفرینش برای برقراری نظم است .مثل بی نظمی در هوا .در ریاضیات در سلسله اعداد اعدادی وجود دارند که با نظم یکسان متناوب نیستند مثل رادیکال ۲
بیست وچهارمین بحث .نظریه برگشت ناپذیر .
تکرار در عالم نیست .
قانون ترمو دینامیک .فرآیندهای معین اتفاق دوباره نمی پذیرند .
بیست پنجمین بحث . آشکار سازی جهان .ریاضیات الهی .
وجود خداوند تعین می طلبد بواسطه آن اعیان ثابت می شود ریاضیات الهی .ذات واحد یعنی عدد یک بی نهایت تجلی کوچکتر از واحد آغاز می کند .
بیست وششمین بحث .نظریه عالم کبیر ریاضیات الهی . حقیقت عالم در عدد یک است .
بیست وهفتمین بحث . قاعده هوپیتال ونظریه هیچ در هیچ.
در ریاضیات صفر بر روی صفر رفع ابهام می شود .
بیست وهشتمین بحث . محدود در عالم نیست .
ریاضیات. سلسله اعداد در هیچ بعدی پابت نیستند .
بیست ونهمین بحث .تیوری یک کاملترین تیوری است . به یک معنی عالم تشریح شود . آنگاه که عالم علم باشد .
سیمین بحث . حادث وقدیم.
عدد یک مسبوق به زمان نیست و کوچکتر از واحد در زمان اتفاق می افتد .
سی ویکمین بحث .علت ومعلول .
واحد در وجود خود نیازمند کوچکتر از واحد نیست کم تر از واحد در پیشگاه واحد معنا پیدا می کند .
سیودومین بحث . وجود وماهیت .
وجود یک حقیقت درک ما از ماهیت آن نسبی است .سیوسومین بحث .شی وضرورت وجود .
واحد علت اظهار معلول بعد از هیچ است .
سی وچهارمین بحث .اصالت وجود وماهیت.
وجود یک اصل ماهیت آن معنی یک مستفاد می شود و از این حقیقت اصل واصل می شود .
سی وپنجمین بحث. ثنویت ودوگانگی در ذات پروردگار .
خداوند واحد بذات است مجذور واحد واحد می باشد در این موضوع متکثر یا متحقر نمی شود .
سی وششمین بحث . معانی اصل هستند در مرتبه اول اینکه وجود دارند اصل است .
سی وهفتمین بحث .سنخیت.
همه اعداد در عدد یک سنخیت دارند .
سی هشتمین بحث . برهان نظم .
عدد یک معنی به هم پیوسته منظم است .
سیونهمین بحث .برهان فارابی .تسلسل محال .
تسلسل در اعداد وجود ندارد همه در مرتبه یک به غلت العلل ختم می شوند .
چهلمین بحث .ممکن وضرورت .
وجود یک ضرورت است کوچکتر از واحد احتمال بالضروره است.
چهل ویکمین بحث . جوهر وعرض .
کوچکتر از واحد جوهر هستند تعقیر آنها در امتداد یک عرض آنان می باشد.
چهل ودومین بحث . نظریه رجعت عالم .
طبق این نظریه زمان به سوی عقب حرکت میکند بعبارتی حرکت تقارنی به جای رو به جلو رو به عقب است.طبق نظریه میدان گرانشی کل عالم. کیهان به سوی مبدا خود در حرکت است .
چهل وسومین بحث . قوس صعود وقوس نزول .
اعدادبه سمت بی نهایت مثبت در قوس صعود قرار می گیرند .ودر حرکت به سمت بی نهایت منفی در قوس نزول قرار می گیرند .
حدیث از مطرب ومی گوی وراز دهر کمتر جوی ….که کس نگشود ونگشاید به حکمت این معما را ..
از حضرت حق که فیض رساننده وترغیب کننده می باشد وبا ذوقی که از دل سالک بر می آید صحبت آغاز کن عالم علم خداوند است ذات علم طو ری ورای طور عقل است پس انکشاف سر آن به طور کامل بر کسی گشوده نشده است .
نصیحت گوش کن جاناکه از جان دوستر دارند …جوانان سعادتمند پند پیر دانا را ….
ای جان نصیحت انسان های کامل وراهروان طریق عشق را به خاطر عدم گمراهی در ظلمات نفس گوش کن که قواعد ریاضت ومجاهدت وعبادت را به سالکان نو سفر تعلیم میدهند انسان هایی که در مسیر مقام ایمان گام بر می دارند پند پیران دانا را به جان می دارند .
غزل گفتی ودر سفتی بیا وخوش بخوان حافظ……که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را …
حضرت خواجه شمس الدین محمد شیرازی رضی الله عنه در نزد سالکان حقایق ومعارف طریق عشق را در قالب نظم به رشته در آورده گویی که فلک گردبند زیبا بر گردن معانی افشانده است .
سید نوشته:
جناب بدراق نژاد
بسیار زحمت کشیدید و صخره های صعب العبوری را در تفسیر و معنای این غزل در نوردیدید
بدون توجه به مخاطبان خود و خوانندگان گنجور که حدود مطالباطشان از حاشیه ها پیداست ، آنچه نگاشتید جز در دایره ی الفاظ پُر رنگ و لعاب امثال شما نمی گنجد ،
تفسیر این غزل که خود گویای معنای واقعی آنست احتیاج به بیانِ این همه پیچیدگی های بغرنج و دور از ذهن نداشت
با پوزش از جنابعالی و دوری از اطاله ی کلام
نزد من به عنوان معلم ادبیات ، از نمره ی ۲۰ فقط نمره ی ۵ را احراز فرمودید
احتراماً
بهروز نوشته:
درود بر دانشمندان گرانقدر؛ پشتبند توضیح علمی و صحیح سعید جان، غلطی در مصرع دوم دیده نمی شود و این جز عیوب قابل توجیه قافیه (غلو) می باشد که مکتب شیراز لبریز از این دست مزیت و مهارت های توجیه پذیر است، همچنین از شیخ:
مرغ جایی رود که چینه بود نه به جایی رود که چی نبود
صمد بدراق نژاد نوشته:
بدلیل نبود شرح برای غزل از حاشیه غزل شماره ۲استفاده شده است.
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما…..آبروی خوبی از چاه زنخدان شما…
جمال هستی از تاب جمال اوست پیدا وجهان حقیقت مصور اوست فیوضات الهی بر قلب سالک پس از فرو دریدن مشکلات اسرار مشاهده،به ظهور می رسد.درمعنی بیت ریاضیات الهی را در باب چهل وچهارم با نظریه شدن آغاز می کنیم.
نفس در وادی محبت وعشق در مقیاس نا متناهی از قوانین عجیب خود پیروی می کند ،به چیزی شبیه نیست الحاصل وادی معرفت را غایتی نیست .کید نفس هم نامتناهی است .دائما در حال خدعه همچنانکه در علم فیزیک دلتا Eتعقیرات انرژی ،ودلتاTتعقیرات زمان ،بی نهایت بوده وقابل اندازه گیری دقیق نیست .
باب چهل وپنجم .ریاضیات الهی . نظریه صفر آغازو پایان …..باتوجه به اصل تقارن معانی در فلسفه با در نظر داشتن صفر آغاز بالضروره صفر پایان در اعداد وجود دارد .مثبت ۱بی نهایت است .ومنفی ۱بی نهایت دیگر بین دو بی نهایت صفر آغاز وجود دارد .همچنین بین مثبت بی نهایت ومنفی بی نهایت صفر ۰پایان وجود دارد .از نظر جهان بینی الهی جهان آغاز وسرانجام پایانی دارد ،این قضیه را با واقعه قیامت تفسیر می کنند ،فیزیک دانان این رویداد را با نظریه تخریب بزرگ توجیه می کنند .
باب چهل وششم .ریاضیات الهی . وجه بی وجه .
معانی بی نهایت است . انسان ،خط،عدد وجه دارند در عین حال وجهی برای آن متصور نیست .یک خط ۵سانتی را با یک محور در نظر بگیرید همچنانکه وجه دارد وجهی برای آن متصور نیست ،یعنی سمت راست میل می کند به سمت بی نهایت مثبت وسمت چب میل می کند به سمت بی نهایت منفی.
باب چهل وهفتم .ریاضیات الهی .بعد پزشکی ،بردار ها .
با استفاده از بردار رها در ربع های مختلف وتقارن نقطه ای در تشخیص نقاط آسیب دیده مغز واعصاب بیماران وتجویز داروهای صحیح جهت نقاط آسیب دیده در بهبود سریع بیماران مغزی مدد جست .
باب چهل وهشتم .عرفان الهی وپزشکی .
چون بیضه فرو هشت بال وپری یافت.شرح این موضوع از منظر علم پزشکی مردان آلات تناسلی خود را با آب سرد بشویند تولید اسپرم در بخش های مربوطه افزایش می یابد.
باب چهل ونهم .ریاضیات الهی ،قائم به ذات ،
هر چیزی قائم به ذات است در فقر وجودی .در فلسفه الهی معلول در نیازمندی خود به علت فقر
وجودی دارد .در تئوری یک کوچکتر از واحدها در نیازمندی خود به واحد معنا پیدا می کنند .
باب پنجاه،فلسفه الهی ،موجود متناهی ونامتناهی
و ریاضیات الهی .
محدود در عالم نیست .درتئوری یک ،واحد وکوچکتر از واحد متناهی نیستند همچنین در ارتباط با سلسه اعداد.
باب پنجاه ویک ،فلسفه وریاضیات الهی .آیا وجود جهان مطلق است یا نسبی ؟
ازبعد فلسفه الهی اسلامی وجود جهان یک حقیقت مطلق است .درک ما از پدیده های هستی نسبی است .
هر چند پروفسور آلبرت انیشتین با نظریه نسبیت عام وخاص نگاه انسان ها را به جهان متحول ساخت ولی این نکته را باید گفت نظریه های این استاد فیزیک نظریه کاملی نیست چنانکه در نظریه مزبور معتقد است گیتی مرزی دارد ،در تئوری یک ابتدا وانتهای کیهان بی نهایت است ،در واحد وکوچکتر از واحد ،از نظر فلسفه الهی اسلامی هستی .لاحد ولا تحصی است .یعنی حد وندازه ای ندارد .رویت انسجام سیستماتیک آن به طور کامل تحت هیچ شرایطی امکان پذیر نیست .
باب پنجاه ودوم .نظریه مقدار بی نهایت .
مقادیر در مقیاس بسیار بسیار بزرگ وبسیار بسیار کوچک ،اندازه به خود می گیرند .در واقعیت بدون مقدار باقی نمی مانند.
خداوند می فرماید هر کس ذره ا ی کار خیر انجام دهد پاداش آن را خواهد دید ،وهر کس ذره ای کار نا پسند انجام دهد عقوبت آن را خواهد چشید .
نظریه ریسمان ،علم فیزیک .دانشمندان ارو پایی)هیچ جسمی نمی تواند حجم صفر داشته باشد .
ودر تئوری یک(صمد بدراق نژاد)کوچکتر از واحدها به صفر دست نمی یابند .
باب پنجاه سوم ،ریاضیات الهی ،تناظر
گزیده وهمخوان آمدن اندیشه ها را تناظر گویند .
باب پنجاه وچهارم . ریاضیات الهی ،مجموعه مرجع .
(اصلی)
مجموعه مرجع آن را با M نمایش می دهند ،نظریه میم احمد ،در عرفان اسلامی جمیع مراتب کونیه اجزا حقیقت محمدیه اند ودر صورت همه معنی آن حضرت است که ظهور یافته دربیانی دیگر میم احمد اشاره به دایره موجودات است.
باب پنجاه وپنج.ریاضیات الهی و فلسفه ،فیزیک
هرچیزی برابر خودش است…۱=۱//E=E….M=M
کی دهد دست این غرض یا رب که هم دستان شوند ……خاطر مجموع ما زلف پریشان شما ….
کثرات موهوم در وجود سالک متلاشی نشود باب رحمت متجلی نمی شود ،فهم شعور ظاهری مشاهده او نتواند کرد . از موهبت وکرامت هم دست شدن خاطر مجموع،خاشع بودن سالک در برابرعظمت کبریایی خداوند متعال است .
دور دار از خاک وخون دامن چو بر ما بگذری ……کاندرین ره کشته بسیارند قربان شما …..
بار الها وقتی که ادراک وشعور م از نور حقیقت روشن شود کدورت آن را از ما سوا پاک گردان ،عاشقان بسیاری قبل از آنکه بمیرند در این وادی جان سپردند .
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید …..زینهار ای دوستان جان من وجان شما …..
ای دوستان چنان مست وبی تاب می شوم که سر از پا گم می کنم آن زمان که امین بار گاه وسراپرده مشاهده دریای نور می شوم .ومعارف الهی بی اختیار صادر می شود در این حقیقت معلم تربیت کننده است ای سالکان طریق عشق از قوت نفس بر حذر باشید علت آنکه سالک را در خطر گمراهی می افکند .
کس به دور نر گست طرفی نبست از عافیت …..به که بفروشند مستوری به مستان شما ……
معنی مصراع اول از بعد قرآنی هر آینه به سوی پروردگار روی آورید خداوند باب های علم را بر شما می گشاید ..ازبعد عرفانی نتیجه پرهیز گاری وبهره مشاهده ،معرف ونور علم در بنده مومن است ..آنچه که در مصراع اول گذشت نتیجه تقوا نوشیدن باده الهی می باشد که بر غیر پنهان ونصیبی از آن نمی برد . جز انسان های مستغرق در عالم جانان ،تجلیات مظاهر حق ودریای بخشش اورا جز مقربان قرب الهی در نیابند که ایشان مستوری حسن بی نهایت صفات اویند …
بخت خواب آلود مابیدار خواهد شد مگر …..زآنکه زد بر دیده آّ ب از روی رخشان شما ….
چشم یقین ما به تجلیات ذاتی وصفاتی حضرت احدیت گشوده شود .انوار یقین حجاب ها را بر می کشد ودوست را در هر نفس می بیند .در فرهنگ عرفا روی را در اصطلاح تجلی نیز به کار برده اند در عرفان وحکمت اشراق خلقت جهان عبارت از تجلی حق است که همه چیز را آفرید .
حضرت فخر الدین عراقی رضی الله عنه نظریه تجلی را در لمعه شریف بدین صورت بیان می کند تجلی دو نوع است تجلی ذات وتجلی اسما .تجلی ذات دفع نتواند کرد اما در تجلی اسمایی وصفاتی تواند که تجلی قهری را به تجلی لطفی دفع کند ودر هرچه نا مشروع باشد نشان قهر وجلال بیند ودر هر چه مرضی بود نشان لطف وجمال ،اینجا گوید اعوذ برضاک من سخطک (بار خدایا از خشم تو به رضا وخشنودی تو پناه می برم )ودر تجلی ذات گوید اعوذ بک منک واز تو به تو پناه می جویم یعنی بعون تو از غلبه تجلی ذات به تو می گریزم ،عرفای کبار برای تجلی انواعی دیگر بر شمرده اند تجلی جمالی .تجلی جلالی .تجلی اسمایی .تجلی افعالی.تجلی شهودی ….مشهورترین تفسیر از تجلی ظاهر شدن انوار بر قلب سالک است.
باصبا همراه بفرست از رخت گل دسته ای …….بو که بویی بشنوی از خاک بستان شما …..
بار الها با نفحه های عرفانی علمم را بیفزایی باب های علم را بر من بگشایی از آن روی گشایش علم از حضرت حق تنها داشته شد که علم تجلی صفاتی خداوند است …مشهورترین تفسیری که عرفا از باد صبا فرموده اند الهام ربانی و مکاشفه سبحانی است که آن را وحی خفی گویند .عرفای کبار بوی را نفحه وبستان را در اصطلاح مقام واحدیت به کار برده اند حضرت فخر الدین عراقی رصی الله عنه در لمعه شریف گوید….
متی عصفت ریح الولا قصف اخا …..غنا ولو بالفقر هبت لربت ….
معنی بیت ،هر گاه باد حقیقت عشق بوزد توانگر را با جمله پندار ها در هم می شکند واگر آن با تجلی خالص فقر بورزد هر آینه اورا به خود یکی کند وبه اوصاف کمال خودش تربیت دهد .
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو …..کای سر ناحق شناسان گوی میدان شما ….
ای باد حقیقت عشق از غم هجران ما با مقربان در گاه الهی صحبت کن ،انسان هایی که از اوصاف بشری نرستند مقارن رحمت حق نباشند .
گر چه دورم از بساط قرب همت دور نیست ……بنده شاه شماییم وثنا خوان شما ……
از نزول رحمت حق دورم متوجه توکل ورضا سوی خداوند می شوم به محبت که ما را به خود بدارد .
عمرتان باد مراد ای ساقیان جام جم ……..گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما ……
ای عزیزان وجوانمردان الهی که مستغرق تجلیات قدسی هستید غرقه در عالم معنی باشید هر چند قلب ما از تجلیات و عوارف ربانی پر نشد …
ای شهنشاه بلند اختر خدا را همتی ……تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما …
در بیت ما قبل ساقیان جام جم به عزیزان وجوانمردان الهی تعبیر شد در بیت مزبور شهنشاه بلند اختر نیز خطاب به امداد دهنده وادی منزل جانان می باشد در عالم کشف ارواح طیبه واسطه فیض قرار می گیرند ،معنی مصراع دوم بواسطه فیض روحانیت اهل کمال قبول ودوام مشاهدات در عظمت خداوند باشم .بوسه در فرهنگ عرفا به معنی قبول شواهد در مشاهدات عارف می باشد ،در شرحی که گذشت نظریه فیض روحانیت در عرفان اسلامی قابل مطرح بود ،بدین معنی افاضه فیض خداوند عالمیان بواسطه روح محمدی بر قلوب انسان های آزاده است.حضرت ابن عربی رضی الله عنه در این حقیقت نظریه تقلید از خدا را مطرح فرمود ه اند .
می کند حافظ دعایی بشنو وآمین بگو…….
روزی ما باد لعل شکر افشان شما ….
حضرت شمس الدین محمد حافظ شیرازی رضی الله عنه برای حصول کمال وسعادت دریافت حقایق خداوند را می خواند تا او استجابت کند از مصادیق استماع کلام حق ،اشارت الهی در راه عشق ،علوم ومعارف می باشد ،معلم صحیفه دل سالکان وادی حقیقت را پر از انوار سبحانی می کند .
میرذبیح الله تاتار نوشته:
سلام
همیشه لسان الغیب انتقاد به تظاهر پیشگان دارد !
درواقع بدترین مرض خودخواهی وریا برای بشر می باشد.
دلم زصومعه بگرفت و خرقه سالوس
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
این بیت حافظ دقیقا به ملاهای این عصروزمان ما اطلاق میگردد
فریده نقش نوشته:
مهدی خاتمی عزیز , تصور من این است که علت به بودنن قافیه دوم در این غزل زیبا این است که چون حافظ عربی را کامل میدانسته است , بنابراین در اشعار عربی دراین صورت ب کجا نوشته میشود و حافظ ظاهرا از این اسلوب تبعیت کرده است که در نهایت قافیه مصرع دوم ببین تفاوت ره کزکجاست تاب کجا درست است , اما چون در فارسی ما این اصطلاح را نداریم خود بخود به نوشته شده است . دراین مورد رجوع شود به غزل سلیمی منذ حلت بالعراق . الاقی من هواها ما الاقی اینجا هم عراق باید عراقی میشد ولی نشده و درهمین غزل من کاس الدهاق باید دهاقی میشد که نشده . واین تبعیت حافط از اسلوب نوشتاری شعر عربی است . مرسی
حسنلو نوشته:
(( کجاست تابه کجا ))سلام دوستان عزیز بنده هر از گاهی حافظ میخوانم و مشعوف میشوم اما به انصافی که خود حضرت حافظ به آن قائل بودند، اگر این غزل را حافظ نه بلکه یکی از شماها می سرود با همین تا به کجا به قافیه آن ایراد نمی گرفتید . بعضی از دوستان موضوع گویش را پیش میکشند ، اگر این طور باشد غزل در جامعه ادبی دچار تزلزل میشود و هر سراینده ای از بهانه گویشها سو استفاده خواهد کرد. بنابرین نظر بنده این است یا جناب حافظ چنان در محتوای غزل غرق بوده که متوجه چنین اشتباهی نشده و یا کلا این مصراع به گونه ای دیگر سروده شده است .
حسین ف نوشته:
درود بر اهالی شعر و ادبیات
در مورد قافیه و وزن مصراع اول علاوه بر توضیحاتی که دوستان فرمودند که البته بنده نیز در صحت آنها شکی ندارم
من نیز از دوستی توضیحاتی شنیدم که آنرا بیان میکنم تا اگر امکانش وجود داشت دوستان کمی توضیح در مورد صحت و سلامت آن مرقوم بفرمایند
“دو توضیح در مورد مصراع اول این شعر وجود دارد
یکی آن که تا به کجا در گویش شیرازی….
دوم آنکه حافظ در بیت اول عدم صلاحیت خود را بیان میکند و برای بیان و نشان دادن آن مصراع دوم را آورده است به این منظور که حتی وزن شعر و قافیه را هم نمیتواند درست رعایت کند و صلاح آن را نمیداند”
البته این را نیز عارض شوم که ایشان اظهار داشتند که سخنانشان مستند و تحقیق شده است و نزد اساتید بزرگی اینها را شنیده و حدس و گمانه زنی نیستند که البته من مرتکب خطا شدم و منابع را جویا نشدم
سلامت و پایدار
حسین ف نوشته:
درود بر اهالی شعر و ادبیات
در مورد قافیه و وزن مصراع اول علاوه بر توضیحاتی که بزرگواران فرمودند که البته بنده نیز در صحت آنها شکی ندارم
من نیز از دوستی توضیحاتی شنیدم که آنرا بیان میکنم تا اگر امکانش وجود داشت دوستان کمی توضیح در مورد صحت و سلامت آن مرقوم بفرمایند
“دو توضیح در مورد مصراع اول این شعر وجود دارد
یکی آن که تا به کجا در گویش شیرازی….
دوم آنکه حافظ در بیت اول عدم صلاحیت خود را بیان میکند و برای بیان و نشان دادن آن مصراع دوم را آورده است به این منظور که حتی وزن شعر و قافیه را هم نمیتواند درست رعایت کند و صلاح آن را نمیداند”
سلامت و پایدار باشید
Re نوشته:
سلام خدمت همه دوستان
درمورد قافیه بیت اول بسیاری از افراد ایراد میگیرند. باید خدمت شما عرض کنم که جناب دکتر محمد استعلامی در کتاب (درس حافظ) توضیح داده اند که مصراع دوم به لهجه شیرازی باید خوانده شود که معمولا [تا به کجا] را باهم میخوانند و حرف ب را به صورت ساکن تلفظ میکنند که در این صورت قافیه کاملا صحیح است.
ضمنا استفاده از لهجه در شعر فقط کار حافظ نبوده بلکه در آثار دیگر شاعران هم وجود دارد
Vijay نوشته:
درود و صلام
من هندی هستم و فارسی یاد می گیرم، گر کسی دوست برای بیت ششم توضیح بدهد، خیلی سپاسگزار خواهم بود.
نیازمند
وجے
کاوه نوشته:
دوست هندی سلام از ماست.
در مورد بیت ششم؛ خواجه اشاره ظریفی به داستان خورن سیب و رانده شدن آدم از بهشت دارن، پس ازین جهت سیب مجاز است از دام و تله، حالا زیبایی این بیت از این جهت دوچندان میشود که منظور و مراد از سیب زنخدان یعنی چانه و چاه زنخدان به معنای گودی میان لب و چانه هستند، و در مجموع منظور خواجه اینست که به زیبایی چانه ی آن زیبارو نگاه نکن چون که بعدش در چاه زنخدان میفتی و گرفتار میشوی
کاوه نوشته:
ای کاش دوستان به جای حاشیه های بی خاصیت به اشارات نظر و سحر سخن خواجه بپردازند.
ناشناخته نوشته:
جناب بدراق ،
در باره باب چهل و هشتم ( عرفان الهی و پزشکی) اگر توضیحات بیشتری برای خوانندگان مرد مرحمت کنید مایه سپاسگزاری است
میشود از کیسه یخ هم استفاده کرد؟؟
vijay نوشته:
اقا کاوه
بسیار مهربان هستید،خیلی ممنون!
دست تان درد نکند.
با درود
وجی دیپ
گمنام-۱ نوشته:
جناب ویجی
درود بر شما که عنوان “آقا ” را به درستی به کار بردید
آنگونه که ایرانیان میگویند و می نویسند ” آقای ”
از دید دستوری نادرست است
شاد و تندرست بوید.
vijay نوشته:
اقا گمنام گرامی
خیلی خوشحال شدم از پیام تان،امیدوارم که شادکام هستید. من راهنمای شما را خیلی لازم دارم و خوشبختم که شما کمک بنده میکنید.
إن شاء الله با زودی دوباره سحبت میکنیم
مخلس
وجی دیپ
هادی نوشته:
سلام ، چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را ،سماع وعظ کجا و نغمه رباب کجا معنیش چی میشه ؟؟؟
حسین ۱ نوشته:
هادی خان
می گوید : من رندم و با مصلحت اندیشی و پرهیز کاری میانه ای ندارم ، ازاین جهت نغمه ی رباب را بر سخن واعظ ترجیح میدهد
هادی نوشته:
سپاسگزارم حسین جان
م.د.برمک نوشته:
با سلام
در مورد اشکال ظاهری در قافیه مصرع اول بیت اول و نیز درستی آن در زمان شاعر ر.ک. به پانوشت ص. ۲ در کتاب:
خواجه حافظ، “دیوان غزلیات”. مصحح حسین پژمان بختیاری. ۱۳۵۷/ تهران. امیرکبیر
رضا نوشته:
سلام
سماع مگر رقص اهل تصوف نیست؟وعظ اینجا چربطی به رقص دارد؟سماع وعظ؟
نادر.. نوشته:
سماع دوم جهت نغمه رباب حذف شده .. (شنیدن)
حسین ، ۱ نوشته:
رضا جان
حاشیه ی نادر.. گرامی رسابود ولی در تکمیل می گویم : درین جا سماع وعظ به مانای شنیدن وعظ است نه رقص صوفی
پایدار باشی
آرش آریایی نوشته:
با سلام و عرض ادب خدمت برادران و خواهرانم
بنده بیشتر برای پژوهش در باب اشعار بزرگان به این سایت معتبر مراجعه می کنم . لیکن امروز به دلیل اینکه پژوهشی در باب نسخ مختلف مربوط به این غزل داشتم ؛ سخنان عزیزان را نیز تورقی کردم و خسته نباشید .
اما ذکر چند مطلب :
۱- بنده متاسفم که عزیزانم در باب یک حرف های مصرع دوم بیت اول چنان حیران شده اند که اصلا یادشان رفته که این غزل سایر ابیاتی نیز دارد و هزاران نکته ی دیگر نیز در آن مستتر و مضمر است .
۲- از دوستانم دعوت می کنم با مراجعه به نسخ معتبر قزوینی، ستایشگر ، افشار ، موزه ملی دهلی ؛ ایاصوفیه و بسیاری نسخ خطی دیگر بار علمی خود را افزایش داده و چیزی بیاموزند به جای این مناقشات …..
۳- در نسخ مختلف مصرع دوم و چهارم گاها جایگزین شده اند . در نسخ متعدد ، شمع افتاب آمده و یا نور آفتاب . نیز قرص آفتاب که دوستان لطف کنند در این خصوص اظهار نظر فرمایند.
۴- اختلافات دیگری در نسخ خطی مختلف وجود دارد با نسخه ی حاضر که اگر دوستان مناسب میدانند ، به جای ماندن در مصرع دوم ، به آنها نیز پرداخته شود.
محسن سعیدزاده نوشته:
محتمل است که”تا به” دخل وتصرف نساخ وکتاب باشد. وشاید “تاب” به معنی توان است؟ یعنی تاب صلاح در که هست؟
شاید”تاب” به معنی پیچ وخم باشد.سالک باید راه را بشناسد وبا پیچ وخم آن آشنا باشد.
محسن سعیدزاده نوشته:
هادی نوشته:
سلام ، چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را ،سماع وعظ کجا و نغمه رباب کجا معنیش چی میشه ؟؟؟
برای آقای هادی:
شنیدن وعظ،موجب نگرانی وترس ودلهره است. واعظ بیشتر تنذیر میکند تا تبشیر.ازدوزخ میترساند واز صدایش آتش میبارد…اما شنیدن صدای رباب،نشاط آور است وامید بخش،دم رحمانی دارد.صدای وعظ،صدای ریاورزانه وظاهر پرستانه است وصدای رباب ،صدای راز واهل توجه به فکر وعمق جان.این دو صدا،متضاد هم اند.
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند
که گوش وهوش به پیغام اهل راز کنید
دل آرام نوشته:
برای دوست عزیز میرذبیح الله تاتار:
میدونی که خود حافظ هم ملا بوده، و استادش هم ملا .
خوبه که مودبانه صحبت کنیم.
(اگر یک نجار یا فروشنده بد بود همه نجارها یا فروشنده ها بد هستند؟ )
میرذبیح الله تاتار نوشته:
محسن سعیدزاده جان
میبینم که ساندیس به دست مشغول انجام وظیفه ای
من نمیدانم می ارزد روحت را به ساندیس و مقام و منصب بفروشی یا نه ولی تا دیر نشده به خودت بیا
رضا نوشته:
صَلاح ِکار کجا و منِ خراب کجا؟
ببین تفاوت رَه کز کجاست تا بکجا!
این غزل نغز وزیبا،تقابل جهان بینیِ حافظ باجهان بینی متشرعیّن ِ یکسویه نگرجاهلانه هست. متعصّبین ِ داعشانه اندیشانی که درآن دوره، حاکمیّت داشته وعرصه رابرعاشقان وآزادگان روشنفکری چون حافظ تنگ کرده بودند. خوشبختانه یاشوربختانه درعصرما نیزنمونه ای ازآن جاهلیّتِ وحشی باسواستفاده ازدین،قرآن وتفسیرهای غلط، باعنوان (داعش) ظهورکرد تا مانیزپس از قرنها بسهولت توانسته باشیم تصویری ازآن دوره ی تاریک ِجاهلیّت درذهن داشته باشیم.!
ازهمین آغازسخن، حافظ تفاوت این دوجهان بینی رااززمین تاآسمان دانسته، تامخاطبین غزل هیچ نسبتی بینِ اندیشه های لطیفِ او وزاهد وواعظِ ریاکار وخشونت طلب قائل نباشند.
دراین بیت حافظ ظاهراً “تابه کجا” رابه گویش شیرازی بکاربرده است. باتوجّه به اینکه درمصرع اوّل (ب) “خراب کجا” ساکن خوانده می شود درمصرع دوم نیز اگر”تابه کجا” به گویش شیرازی و”تابکجا” یعنی “ب” ساکن خوانده شود آهنگ شنیداری بیت یکسان می شود. این هم ازشیرینکاری حضرت حافظ است. شاید قصد داشته درهرکجا که این غزل موردبحث قرارمی گیرد مخاطبین شعر، گوشه ی چشمی نیز به گویش شیرین شیرازی که همان زبان محاوره ای حافظ بوده داشته باشند.
“صَلاح کار” درجامعه ای که حافظ می زیسته، زهدفروشی ِ زاهد، تظاهربه پاکدامنیِ عابد وجلوه ی واعظ برفراز منبربوده است. حافظ که باکشفِ حقیقتِ عشق ومحبّت ،خودرا خیلی زود ازقشریّونِ خودبین جداکرده، وراه دیگری پیش گرفت،درهمه جاازقول واززبان آنها خودرا”خراب، لااُبالی،رند و…” وآنهارا (شیخ پاکدامن،زاهد،عابد، واعظ، مُحتسب ،ناصح،مدّعی، صوفی وصاحب کرامت و…) می نامد تا مخاطبین شعر،آزادانه قضاوت نمایند وراه درست ازنادرست راتشخیص ودست به انتخاب بزنند.
دراین آوردگاه،عشق دریکسو و ترس درسوی دیگرصف آرایی کرده است. عاشق هرگزبه طمع یاازروی ترس واجبار به هیچ چیز عشق نمی ورزد.عاشقی که مدّنظر حافظ است فقط وفقط ازروی تمایل درونی،آزادانه وبا اشتیاق به معشوق اَزل عشق می ورزد وازهیچ چیز حتّا آتش دوزخ نمی هراسد وبه بهشت نیزذرّه ای طمع ندارد. امّا زاهدِ متعصّبِ خودبین، ازروی ترس ازآتش دوزخ، ترس ازنرفتن به بهشت،ترس ازدادن مقام ،وووووپرهیزگاری می کند وبه دروغ خودرامنزّه نشان می دهد.
رسالت حافظ درتمام اشعاری که سروده، این است که مارادریافتنِ پاسخ به این سئوال یاری دهد که: “آیا من درطول زندگی ومواجهِ با مشکلاتِ پیش روی، ترس راانتخاب خواهم کرد یاعشق را” ؟
معنی بیت:
صلاح ومصلحتِ کاردراین جامعه ای که من درآن نفس می کشم شامل: عبادت وتقوا وپرهیزگاری ازترس، ریاکاری وخودنمایی ازترس،وهمه ی اَعمالیست که زائیده ی ترس هستند، من کجا واین کارهاکجا ؟ من بابی پروایی عاشقم،رندم،خراب وخمار وبی سروسامانم،ببین تفاوت راهِ ما ازکجا تابه کجاست؟ فاصله ی مابسیارزیاداست؟
من طریق عشق ورندی اختیارکرده و خودرا به خطرانداخته وآرامش وآسایش خویش رافدای باورها و اعتقادات خود نموده ام. من به سببِ انتخابِ طریق عشق، تصمیم به مصلحت اندیشی وسروسامان بخشیدن به زندگی راندارم، من ترسی ندارم، من نمی خواهم تازُهد وتقوایی پیشه گیرم که زائیده ی ترس من بوده باشد! بهترآن است که خراب وخماردرخرابات بمانم تااینکه از روی ترس درمسجد وخانقاهی که دراشغال ِعُلماوفقیهانی باتفکّرداعشیست به عبادت بپردازم. مایل ومشتاقم باهمین سینه ی چون دیگِ جوشان ودیده ی چون رودِخروشان بسازم وبسوزم امّا درویشی آزاد وبی پروا باقی بمانم.
چون مصلحت اندیشی دوراست زدرویشی
هم سینه پُرازآتش،هم دیده پُرآب اُولی
رضا نوشته:
دلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان و شرابِ ناب کجا
درنظرگاه حافظ،عبادتگاهایی مثل: صومعه،مدرسه، خانقاه ومسجد جایگاهی برای،ترسیدن، ریاکاری وخودنمایی هستند(البته به سببِ تفکّرخوبینانه ای که متولّیانِ این مکانهاداشتند و بابرداشت های نادرست ازدین ومذهب،ترس رابر مردم تلقین می کردندتابه مقاصد شخصی خودبرسند.)همچنین درنگرش حافظ، دیرمغان، خرابات ومیخانه،مکان های برای بی پروایی، برای پالایش روح وروان ازنیرنگ ودروغ وتظاهر ومهمّترازهمه محلّی مناسب برای زدودن ِترس وبُزدلیست.
حافظ از”خرقه” نیزبه همان میزان که ازصوفی دلزده ست بیزارهست، وبراین باوراست که “خرقه پوش” باپوشیدن خرقه، وتظاهربه پاکدامنی خودرا انگشت نما وازخَلق جدا کرده است. “خرقه” نمادِ فریبکاری ونیرنگ وترس می باشد.
سالوس: فریبکاری؛ چرب زبانی، ریاکاری
ظاهراًحافظ درایّام جوانی مدّت ِ کوتاهی درصومعه به دنبال جویای حقیقت بوده، وبه صوفیگری پرداخته، لیکن خیلی زود به ریاکاری صوفیان پی بُرده ونه تنها خودرا ازصفوفِ آنها جداکرد بلکه درمقابل آنها جبهه گیری نیز نمود وتاآخرعمرتامی توانست شیوه های فریبکاری آنهارابَرمَلا ودست به آگاهسازی مردم زد.
دیرمُغان: معبد وعبادتگاهِ زرتشتیان، که ظاهراًدرآنجا شرابخواری نیزمجازبوده است.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند.
ناگفته نماندکه دراشعارحافظ ارادتِ خاصّی نسبت به دیرمغان ،پیرمغان (زرتشت) خراباتِ مغان به چشم می خورد.
ازآستان پیرمُغان سرچراکِشیم
دولت درآن سرا وگشایش دراین دراست.
موج این ارادت آنقدرمشهود وملموس است که بعضی ها بااستنادبه این اشعاربراین گمان هستند که حافظ دراواخرعمر به دین زرتشتی گرویده بوده ! امّا بنظرمی رسد چنین برداشتی درست نیست. اصولاًحافظ رانمی توان درهیچ مذهب ومَسلکی قرارداد. جهان بینی اوفراشمول ومنحصربفرد است وازاین جهت تنها می توان او را “آزاداندیش” نام نهاد وبس. گرچه ارادتِ اونسبت به مذهب زرتشت قابل انکارنیست.
ازآن به دیرمُغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست.
ویا:
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که برافروخت لاله آتش نمرود
ووووو..که پرداختن به آنها ازحوصله این بحث خارج است بگذریم…..
معنی بیتِ دلم زصومعه بگرفت و…. :
ازفضای ریاکارانه ی خانقاه و خرقه ی نیرنگ وفریب، دلگیروبیزارشده ام؛راهِ دیرمغان رانشانم دهید تا با نوشیدنِ شرابِ نابی که بیشتردر آنجایافت می شود خودراآرام سازم.
حافظ دراینجا گریزی به دوران قبل ازحاکمیّتِ تفکّرداعشی، زده وازآن روزگاران یادکرده که معابد زرتشتی برپابوده وبه هرکس که به دنبال شراب ناب وخالص می گشته، این معابد ومکانهاراکه شراب های نابی داشتند نشان می دادند تابرای خود ازآنجاشراب تهیّه کند. اشاره به این مطلب دارد ومی فرماید: که چنان ازریاکاران دلگیرشده ام که فقط شراب های ناب زرتشتیان می توان دردِ مراتسکین بخشد یاری کنیدتابه دیرمغان راهی پیداکنم.
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن ِ آخرزمان گرفت.
رضا نوشته:
چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را؟
سَماع وَعظ کجا؟ نغمه ی رُباب کجا
؟
رندی: درظاهر والبته ازنظرگاهِ زاهد وواعظ، همان لااُبالیگری وبی قیدوبندی وپشت پازدن به ارزشهای اجتماعی و اخلاقیست. امّادرنظرگاه حافظ، رند یک انسان پاکدل،پاک نیّت وپاک کرداریست که ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی رَسته وتبدیل به انسانی آزاده وفرهیخته شده است لیکن همچنان درظاهر همان لااُبالیِ بی قید و بند وخوشگذران است.زاهد فقط ظاهر گناه آلود اورامی بیند وبه غلط درمورد اوداوری می کند.
سماع: شنیدن وگوش فرادادن،ضمن آنکه در اصطلاح درویشی، عبارتست ازرقص همراه با آواز خوانی
حافظ مثل همیشه هردومعنی سماع را مدِّ نظرقرارداده ومضمونی زیبا، به یاد ماندی واثربخش خلق کرده است. ضمن آنکه هنگامی که معنی دوّم سماع یعنی رقص وآواز درذهن می پیچد، قداستِ کاذب وپوشالی ِ مجلس ِوعظ را برباد سُخره می سپارد ودرهم می شکند.
ازطرفِ دیگرمعنی دوّم ِ سماع (رقص وآواز) بلافاصله با درآمیختن ِ بانغمه ی رُباب، فضایی دلنشین ازرقص وموسیقی درذهن مخاطبِ شعر برپامی کندوحظّی روحانی بردل او می نشاند. لذّتی که نصیب ِمخاطب می گردد سببِ همگرایی وهمفکری ِ اوباشاعر می شود. یعنی مخاطب نیز دردل خود به چنین باوری دست پیدامی کند که آری اگرقراربراین باشد که برفراز منبر،واعظانی متکبّرو فریبکار وعلمایی باتفکّرشیطانی همچون ابوبکرالبغدادی ها یاوه سرایی کرده وبه ترویج جنگ وخونریزی وخشونت بپردازند، ترکِ آن مسجد و پناه بردن برمیکده واستماع ِنغمه ی رباب وتار وتنبور ازهرعملی واجب ونیکوتراست.
رُباب: سازیست رشته ای که با کمانه (آرشه) نواخته میشود و یکی از انواع آن کمانچه است. صورت تکامل یافته ی آن ویلن امروزی است.
درنظرگاه حافظ، چنین واعظانی که اندیشه های پوسیده و باطل دارندو شوربختانه درهمه ی اعصارو دورانها نیزباشکل وشمایل گوناگون ظهور کرده وباحضورخود زمین رابه گند می کشند، صدایی آزارنده وخوفناک دارند. آنهامُدام از آتش سوزنده ی دوزخ، جنگ وخون ریزی وخشونت وبریدنِ سر مخالفین سخن می گویند ودردل مردم ورُعب ووحشت ایجاد می کنند.در حالی که درمحفلِ سماع و موسیقی، نغمه ی دلنوازرباب همراه باآوازهای خیال انگیز می پیچد ومردم رابه اوج لذت می برد. حافظ دراین بیتِ جادویی، تفاوت های فاحش ِ اندیشه های لطیف عشق ورزی را بانگرش وباورهای واعظان متحجّر ومتظاهرمقایسه کرده وباچیدنِ تنها چندواژه ی انگشت شماردر کنارهم، نتیجه ای باورنکردنی و عظیم گرفته است.
وقتی تصوّرمی کنیم که حافظ این مقایسه ی سماع وعظ ونغمه ی رباب را،درزمان ِ حاکمیّتِ متعصبیّن یکسویه نگر وهمفکرانِ سلفی ها ووهابیّون آن دوره مطرح ساخته وقداستِ پوشالیِ آنان رابه بادطنز وطعنه سپرده است،بی اختیار انگشتِ بُهت وحیرت به دندان می گزیم که این نادره گفتار روزگار، صاحب ِ چه شهامتی بودا وچه شجاعتی داشته که این چنین بی پروا،یک تنه به صفوفِ باطل آنان می زده ومشتهای توخالیشان راوامی کرده است؟!
معنی بیت : دنیای رندی واندیشه های حافظانه، با عوالم تقوی و زُهد وپرهیزگاری ازروی نیرنگ وترس، قابل قیاس ومقایسه نیستند وهیچ نسبت و خویشاوندی با یکدیگرندارند! نسبت این دونگرش به یکدیگر، مثل نسبتِ شنیدنِ سخنان وَهم انگیزواعظ است با شنیدنِ آهنگِ خیال انگیزموسیقی وآوای خوش غزلخوانی.
دل به مِی دربند تا مردانه وار
گردنِ سالوس وتقوا بشکنی
رضا نوشته:
زروی دوست دل دشمنان چه دریابد؟
چراغ مرده کجا ؟ شمع آفتاب کجا ؟
دراینجامنظورازدشمنان، همان متحجّرانِ خشکه مغز هستند که عشق رابرنمی تابند وعاشقان رابه هرزگی،بی بندوباری وهوسرانی متّهم می کنند. آنها چون دلهای تیره وپُرازکینه دارند به همه چیز بدبین هستند، بنابراین قادربه درکِ عالم عاشقی نبوده واز زیبائیهای رخسار دوست نیزچیزی درک نمی کنند وهیچ بهره ای ازلطایفِ عاشقی نمی برند.
معنی بیت:
دلهای تیره ی کینه توزان، از روی زیبای دوست نمی توانند چیزی درک کنند.آنهامعنای زیبایی رانمی فهمند وحق دارند که عشق رابرنتابند! کج فکری، خودپرستی، بُخل وحسد ،ریاکاری وفریبکاری، ودروغ دلهای آنها راتیره وتارو دیدگانشان راکورکرده است.
رخساردوست شمع همیشه فروزان آفتاب و دلهای دشمنان چراغ های خاموش ومرده اند.وتفاوت این دو اززمین تاآسمان است واین کوته فکرانِ خشکه مغز ازدرکِ این تفاوت عاجزند.
اورابه چشم پاک توان دیدچون هلال
هردیده جای جلوه ی آن ماهپاره نیست
چوکُحلِ بینشِ ماخاکِ آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا ؟
کُحل: کوبیده ی سنگ سیاه رنگی است که برای تقویت به چشم میکشیدهاند. سُرمه
بینش: دیدن،دراینجا به معنای چشم
جناب: آستان
خطاب به معشوق می فرماید:
وقتی خاکِ آستان منزلگاهِ شما سُرمه ی چشمان ماست،دیگرجایی عزیزتر ازاینجاکه برای ماوجود ندارد بفرمایید از این آستان کجا برویم؟ جایی نداریم.
مارابرآستان توبس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را
مَبین به سیبِ زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
سیب زنخدان: گِردی چانه راکه شبیه سیب است. سیب زنخدان گویند.
چاه: گودی وفرورفتگی ِچانه ، وقتی کسی عاشق می شود و دل به سیب زنخدانِ معشوق می ببندد دچار گرفتاری ها ومشکلاتِ عاشقی می شود. شاعران به همین سبب این گودیِ چانه را “چاه” نامیده اند.
معنی بیت:
ای دل زیادبازیگوشی مکن وچشم از زنخدان ِ خوبرویان بردار،جاذبه ی ِ زنخدان آنهابسیارفریبنده و دلرباست وتورابه سمت خودمی کشد وناگهان درمی یابی که چاه افتاده ای! دراین راه(عشقبازی) شتاب مکن که طریقی بس خطرناک است واز هر سمت وسو تهدیدهاست.
ببین که سیب زنخدان توچه می گوید؟
هزاریوسف مصری فتاده درچهِ ماست.
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کِرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
بشد: بسر رفت، سپری شد.
ایّام روزگار وصال خیلی زودسپری گشت یادش به خیر وخوشی باد. افسوس آن ناز واَدا وافاده وآن تندخویی های دلبرانه تمام شد و معلوم نیست که آن همه خوشی و سعادت کجارفت. دراین جهان هیچ چیزپایدارنیست وهمه چیزدرنهایت فنامی گردد.
ای حافظ اَرمراد میسّرشدی مدام
جمشیدنیزدورنماندی زتختِ خویش
قراروخواب ز حافظ طَمع مَدار ای دوست
قرارچیست صبوری کدام و خواب کجا؟
حافظِ عاشق پیشه همیشه بی خواب وبی قراراست. چراکه خاصیّتِ عشق درابتدای کار بی تابی وبی قراریست. عشق وقتی دردلی پدیدار می گردد خواب وخور وصبر بربادمی رود باید طاقت آورد تا طوفانها فرونشیند و ساحل اَمن و آرامش وصال پدیدارگردد.
معنی بیت:
ای دوست، ازحافظِ عاشق، توقّع آرامش وصبوری نداشته باش، در نظرمن شکیبایی وقرار وخواب وخور معنایی ندارند. نه تنها من که:
هرجاکه دلیست درغم تو
بی صبر وقرار وبی سکون باد
میم.کاف.مهریار نوشته:
به مهدی خاتمی عزیز و دیگر دوستان : اگر آنرا “تاب کجا ” بخوانیم درست در می آید . که معنی تاب و قرار هم میدهد در ضمن
میم.کاف.مهریار نوشته:
من اصلا احتمال میدم که مصراع دوم بیت مطلع اشتباه و به یک حالتی تحریف شده باشه!!!
میم.کاف.مهریار نوشته:
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
این بیت منو یاد این بیت از مولانا می اندازه :
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
میم.کاف.مهریار نوشته:
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
ضمنا شمع رو با وجود روشنی در برابر نور آفتاب مرده میدونه به یاد آیه “کل من علیها فان”