شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۳۷ ق.ظ
شفیعی کدکنی
گردآوری -آذر کیا
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپید
بهاشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنیناش زدشتها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیماش به هر کرانه بَرد
محمد رضا شفیعی کدکنی، استاد زبان و ادبیات پارسی و ادیبی نامآوراست.پژوهشهای او در زمینهی فرهنگ و ادب ایران زمین و تصحیح متون کهن پارسی و ترجمهی آثار تاریخی و ادبی نوشته شده به زبان عربی و به زبان پارسی،اعتباری ویژه دارند. دکتر شفیعی با اینکه غرق در آثار قدیمی است، از نوجویی و نوآوری نیز بهرهها دارد و دو کتاب صورخیال در شعر پارسی وموسیقی شعر او از جملهی آثار تحقیقی دقیق و نوآیینی است که در دهههای اخیر به زبان پارسی نگاشتهاست. او از معدود مردانیست که در زمان حیات خود به تاریخ پیوست و دروازههای آن را
پشت سر گذاشت.
کودکی و خانواده شفیعی کدکنی
محمد رضا شفیعی کدکنی متخلص به م. سرشک، در سال ۱۳۱۸ شمسی در کدکن از توابع تربت حیدریه خراسان درخانوادهای روحانی چشم به جهان گشود. کدکن،از شهرهای قدیمی خراسان است کهاثاری از دوران پیش از اسلام در آن به ثبت رسیدهاست و امروز دیگر تردیدی بجای نمانده کهاین شهر زادگاه عطار، شاعر و عارف نامدار قرن ششم بودهاست.کدکن در بین کاشمر و نیشابور و تربت حیدریه قرار دارد و هر زمانی تابع یکی از دو شهر اخیر بودهاست.
شفیعی کدکنی تنها فرزند خانوادهاست و اعتقادات مذهبی پدر و مادرش آنها را برآن داشت تا او را از رفتن به دبستان منع کنند،چون میخواستند تنها فرزند آنها به تحصیل علوم دینی بپردازد و به درجهی اجتهاد برسد. این امر باعث شد تا با قاطعیت او را از تحصیلات دبستانی و دبیرستانی باز دارند. پس در همان کدکن به وی قرآن و نصاب و…آموختند. آنگاه برای ادامهی تحصیلات علوم دینی او را به مشهد فرستادند تا طلبه شود.
او خود گفتهاست:” در کودکی هنگامی که میدیدم همسن و سالهای من کیف به دست میگیرند و به مدرسه میروند، دلگیر میشدم و ابراز ناراحتی میکردم تا سرانجام برای رفع بهانهگیری، کیف هم برای من خریدند ولی به مدرسه هرگز نرفتم.”
گذشتهاز پدر، مادر او نیز زنی با فضیلت بود و به رسم خانوادههای متعصب قدیمی که به زنها فقط اجازهی آموزش خواندن میدادند، اما نوشتن را نمیآموختند،او تنها خواندن میدانست. ولی بر زبان پارسی و عربی تسلط پیدا کرده بود و شعر نیز نیکو میسرود و هرچه کتاب شعر در دسترس داشت مانند مثنوی مولوی، شاهنامه، کلیات سعدی و خمسهی نظامی میخواند و دیوان حافظ را از حفظ بود. گاه قصایدی در رثای ائمه میسرود و از فرزند کودکش میخواست آن اشعار را بنویسد. محمدرضا از همان کودکی با شعر و دیوان حافظ آشنا شد. شفیعی کدکنی تحصیلات طلبگی را در مدرسهی خیراتخان که محمدتقی ادیب نیشابوری (ادیب ثانی) در آنجا درس میداد، در مدرسهی نواب مشهد پیگرفت. دیپلم متوسطه را هم ضمن خواندن دروس علوم دینی با شرکت در امتحانات متفرقه بهدست آورد و با شرکت در کنکور دانشکدهی ادبیات شاگرد اول شد.اما تا رسیدن به درجهاجتهاد درس طلبگی را رها نکرد. وی در سال اول دانشکده هم درس طلبگی را با شرکت در محضر آیت اللّه میلانی و خواندن درس خارج فقه تا رسیدن به حد اجتهاد خواند. اما دلبستگی به شعر و ادبیات او را از جامهی طلبگی خارج ساخت.
شفیعی کدکنی از معدود افرادی است که تحصیل رسمی را از دانشگاهاغاز کرد در حالیکه هیچ گاه به دبستان و دبیرستان نرفته بود و اولین بار در دانشکدهی ادبیات مشهد بر نیمکت درس نشست و نیز پیش از تدریس در دانشگاه هیچگونه پیشینهی آموزگاری و دبیری نداشت، خود گفتهاست:
“
“من از اینکه به مدرسه …یعنی به دبستان و دبیرستان نرفتم، بسیار بسیار خوشحالم…من اگر به شیوهی معمول میرفتم مسلما این مایهیی که در حد خودم میگویم، مایهیی ندارم ولی در حدی کهالان آن مایهیی کهاز فرهنگ کلاسیک ایران و به خصوص آنچه که مربوط به فرهنگ اسلامی میشود..به هر حال یک(الف-ب) یی از فلسفهی اسلام من درس خواندهام…من از این بابت نه تنها دلخوری ندارم، بلکه بارها و بارها خدا را شکر کردهام…”
برخلاف آن چه شایع است و در پارهیی مآخذ هم آمدهاست، شفیعی کدکنی هرگز در نیشابور اقامت نداشتهاست و خود گفته شاید تنها یک شب در این شهر ماندهاست. به هر روی، وی پس از دریافت لیسانس از دانشکدهی ادبیات مشهد در سال ۱۳۴۴ به تهران مهاجرت کرد و در سال ۱۳۴۸ موفق به دریافت درجهی دکترا از دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران شد. تز دکترای او”صور خیال در شعر پارسی” بود که بعدها در جامهی کتابی در نقد شعر کلاسیک پارسی، بارها به چاپ رسید. در سال ۱۳۴۱ به همراه یکی دیگر از شعرای خراسان، کتاب شعر امروز خراسان را منتشر ساخت. در سال ۱۳۴۴ دو مجموعهی شعر “شبخوانی” و “زمزمهها” از وی به چاپ رسید. پیش از این دو مجموعه در سال ۱۳۴۲ کتاب “حزین لاهیجی”، زندگی و زیباترین غزلهای او به همراه نمونههای نقد شعر او در آثار قدما را انتشار داد که در فضای ادبی آن روز سر و صدای فراوانی به راهانداخت.از این پس،آثار متعدد نظم و نثر و مقالات وی منتشر شد ودر خارج و داخل بارها به چاپ رسید.
در سال ۱۳۴۸ هنگامیکهاز دفاع رسالهی دکترای خود فراغت یافت در همان جلسه دفاعیه، نامهای دریافت کرد که دعوتنامهای برای تدریس در دانشکدهی ادبیات بود. این گرامیداشت به عنوان احترام به علم و فضیلت او انجام شد که در سوابق خدمتی وی نیز مندرج است.
دکتر شفیعی کدکنی تدریس در دانشکدهی ادبیات را حتی در دورهی فوق لیسانس و دکترا بدون مراجعه به هیچ کتاب و جزوهاغاز کرد و با آنکه هرگز دانشگاه نتوانست او را وادار به حضور وغیاب دانشجویان کند در هر جلسه چند برابر دانشجویان رشتهی ادبیات، مشتاقان شعر و ادب در جلسات درس او حاضر میشدند.
دکتر شفیعی کدکنی، در سال ۱۳۴۹ پیوند زناشویی بست. همسر او در رشتهی حقوق به تحصیل اشتغال داشت ولی شیفتهی شعر بود. حاصل آن پیوند، سه فرزند است.شفیعی کدکنی در سال ۱۳۵۲ بهانگلستان و آمریکا مسافرت کرد و در سال ۱۳۵۶ بهایران بازگشت. در این مدت در دانشگاههای آکسفورد نیویورک، پنسیلوانیا و پرینستون به تدریس پرداخت و با بزرگان شعر و ادب جهان آشنا شد. وی درسال ۱۳۸۸ هم به مدت یک سال به دعوت دانشگاه پرینستون بهامریکا رفت.
آثار شفیعی کدکنی
این پژوهندهی خستگی ناپذیر، تاکنون چندین دفتر شعر سروده و به چاپ رساندهاست. مجموعه ی دفترهای شعر او به شرح زیر میباشند:
زمزمهها وشبخوانی (۱۳۴۴)، اززبان برگ ( ۱۳۴۷)، درکوچه باغ های نیشابور(۱۳۵۰)، بوی جوی مولیان، مثل درخت در شب باران از بودن و سرودن (۱۳۵۶)، هزاره دوم آهوی کوهی ( ۱۳۶۷)
اگر از مقام او بهعنوان یک شاعر بگذریم آثارى که در زمینه ترجمه، تصحیح متون کلاسیک و پژوهش و انتقاد ادبى فراهم آورده هر کدام بهتنهایى شایستگى آن را دارند که جایگاهى شایستهی تقدیر درعرصه تحقیقات ادبى معاصر براى صاحب اثرداشته باشند. خصوصا در زمینه تصحیح متون و تحقیق و تحلیل انتقادى به حق خلف صدق بزرگانى چون علامه قزوینى، بدیع الزمان فروزانفر، ملک الشعراى بهار و شاهرخ مسکوب است که هر کدام پنجرهای نو برپهنهی ادبیات امروز ایران گشودند و آثارى چون تصحیح و تحقیق پیرامون اسرارالتوحید، موسیقى شعر و صور خیال در شعر پارسى گواه بر این مدعا هستند. علاوه بر این، او بیش از ۱۳۰ مقاله در فاصله چهار دهه عمرعلمى خود نوشتهاست که موضوعهاى متنوعى را دربرمیگیرند و ازاین مقالات ۳۵ مقاله به نقدکتاب اختصاص دارد.
ویژگی اشعار شفیعی کدکنی
شفیعی کدکنی با تخلص “م. سرشک” شاعری را با غزل آغاز کرد. وی در سال ۱۳۴۴ با انتشار کتاب زمزمهها و بعدها در مجموعههای دیگر توانایی خود را درسرودن غزل و قالبهای دیگر بهخوبی نشان داد. هرچند زمزمهها در حال و هوای سبک هندی سروده شدهاست، اما تعلق خاطر شاعر به شاعران خراسانی در آن به چشم میخورد. با هم شعر آیینه شکستهاز این مجموعه را مرور میکنیم:
اشکیم و حلقه در چشم کس آشنای ما نیست
در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست
چون کاروان سایه رفتیم ازین بیابان
زان رو درین گذرگاه نقشی زپای ما نیست
آیینه شکسته بی روشنی نماند
گر دل شکست ما را نقص صفای ما نیست
با آن که همچو مجنون گشتیم شهره در شهر
غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست
عمری خدا تو را خواست ای گل نصیب دشمن
عمری خدای او بود یک شب خدای ما نیست
اشعار نخستین این شاعر،توصیفی،غنایی (لیریک)، با تصاویر سادهاست. طبیعت، کوه، دشت، چشمهسار، پرندگان، حیوانات بهویژهآهوان در شعرهای او حجمی درخور ملاحظه را به خود اختصاص دادهاند.
ای نگاهت خنده مهتابها
بر پَرند رنگرنگِ خوابها
ای صفای جاودان هرچه که هست
باغها گلها سحرها آبها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمعها، خورشیدها، مهتابها
ای طلوع بیزوال آرزو
در صفای روشن محرابها
ناز نوشین تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مردابها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهیها و پیچ و تابها
او طی آشنایی با نیما یوشیج سبک شعرنو را انتخاب کرد. پس از این او قالب و بیان سنتی را رها کرد و به سوی شکل و زبان شعر نیمایی روی آورد و نیز شعرغنایی و تغزلی را تقریبا کنار گذارد و به شعراجتماعی و حماسی جدید پرداخت. این تغییر و تحول درمجموعه “شبخوانی” و از “زبانِ برگ” بهخوبی نمایان است. در دفتر”از زبان برگ”، سراینده به واسطهی گرایش به طبیعت در حال ناب بودگی آن، کموبیش از تلاطمهای اجتماعی دور مانده و مفهومها و تعبیرهایی به کاربردهاست که زندگانی جدالآمیز آدمی را درفضای بیغلّ وغش و معصومانهی طبیعی منحل کردهاست شعر زیبای در حضور باد از دفتر ” از زبان برگ” یک نمونهاز اشعار نیمایی اوست:
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی پرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
شفیعی کدکنی را شاعری نوآور دانستهاند، اما برخی از صاحبنظران معتقدند کهاو، مانند ملک الشعراء بهار، از آخرین جرقّههای ادبیات کلاسیک پارسی است که میکوشد با حفظ اسلوبهای کلاسیک یا نیمایی، شعر نو بسراید. شمارکسانی که شفیعی را شاعر نوآور شمردهاند، کم نیستند. اگرمراد ایشان از کلمهی نو، همانا واژهی مدرن باشد، باید بگوییم داوری درستی به نظر نمیرسد.این شاعر البته بر ارثیهی عظیم فرهنگ و ادب پارسی و ظرایف هنری آثار منثور و منظوم آن اشراف بسیار دارد و این مهم در آثار منظوم او نیز بازتاب یافتهاست.از این لحاظ، شفیعی کدکنی با دهخدا، ملک الشعراء بهار واخوان در یک راستا قرار میگیرد.
شعر لطیف “سرود ستاره” از مجموعهی بودن و سرودن، نمونهای است ازبیان احساس شاعراز طبیعت و جغرافیای اطرافش.
ستاره میگوید
دلم نمیخواهد غریبهای باشم
میان آبیها
ستاره میگوید
دلم نمیخواهد صدا کنم اما هجای آوازم
به شب
درآمیزد کنار تنهایی
و بی خطابیها
ستاره میگوید
تنم درین آبی
دگر نمیگنجد کجاست آلاله
که لحظهای امشب ردای سرخش را به عاریت گیرم
رها کنم خود را
ازین سحابیها
ستاره میگوید
دلم ازین بالا گرفته میخواهم بیایم آن پایین
کزین کبودینه ملول و دلگیرم
خوشا سرودنها و آفتابیها
یکی از ویژهگیهای شعر خوب آن است که علاوه بر داشتن تصویرخوب، زبان نرم و روان و وزن مناسب، طوری باشد که به دل خواننده بنشیند. واین امر فقط زمانی امکانپذیراست که صداقت و صمیمیت در کلام شاعر باشد و برجسم و روح خوانندهاثر بگذارد. در شعر ” پرسش یک” از کتاب ” بوی جوی مولیان” این ویژگیها مشاهده میشود. وقتیکه شعر را میخوانیم حس میکنیم که بر سبزی نرم چمن رها شدهایم، دستمان را زیر سر و روی سبزه چمن گذاشتهایم و نسیمی آرام و رام چون حریر، پوستمان را نوازش میدهد. چشم اندازمان آفاق گستردهای است با آسمان آبی. او با آگاهی شاعرانهاش، سکوت و تنهایی و هیاهو و جنجال را با زیباییِ تمام در شعرش تجسم بخشیدهاست. خواننده رابرآن میدارد که شعر را بخواند و به سکوت و تنهایی بیاندیشد و زیرلب زمزمه کند:
.
.
خوابیده زیر جبهی ابریشم نسیم
تن بر سریر سبزه رها کرده چون شمیم
دستت بروی سبزه و سر خفته روی دست
دور از گزند گردش پرمای زنجره
کز آنطرف جدار خموشی را
سوراخ میکند.
بر سبزه زیر آبی بیابر آسمان،
آفاق را به مردمک دیده دادهای
آنجا که میخواهد از فاجعهای لب به سخن باز کند، از ستارهی دنبالهدار حرف میزند که پیامگزار شومی طبیعت است.
ستاره دنباله دار
جاروب ذوذَنَب را
هفتاد سال یکبار
دستی که نیست پیدا
میآورد که شاید
از دود آه انسان
بزداید آسمان را
نزدوده باز گردد
تا باز بار دیگر
هفتاد سال زان پس
جاروب دیگر آرد
تکرار این گمان را
اشعار شفیعی کدکنی پر ازاستعارهها و مضامین مشخص، دیدنی و شنیدنی، نغمهی آوایی، تجانس حروف و وزن و ضرب مناسب و مضامین فرهنگی مستقر و معهود است. در شعر” عبور” سفربرای شاعر ادامه دارد و شب از کناره میرود. شاعر در ترن نشسته … شب به پایان رسیدهاست و روز میآید. او از پنجره به بیرون نگاه میکند. طبیعت در برابر چشمهای او گستردهاست. او از هیاهوی شهر، ازمیان دیوارها و از خشکی بیرون آمدهاست. ناگهان به زمزمه درمیآید. زمزمه باید آهنگی داشته باشد و این آهنگ را ترن برایش مینوازد … برای زمزمه شاعرآهنگ کافی نیست و احتیاج به کلمه نیز دارد و کلمهها باید معنایی را برسانند. اینها به دانستگی شاعر میآید. سفر برای او رهایی از شهر و بازگشت به طبیعت است. شاعر بیشتر نگاه میکند و نگاهاو تبدیل بهاندیشه میشود .. تاریکی رفتهاست و تپهها و پشتههایی که گویی رهگذرانی هستند که تند از برابر پنجرهی ترن میگذرند، از سیاهی بیرون میآیند. شاعر ایرانی است و روشنی را مظهر آفریدگار هستی میداند. سفر ادامه دارد. سراینده با دیدن گیسوان دختری که سرش را از پنجره به بیرون برده و موهای نرمش را بر دوش باد افکنده، به یاد لطافت هوای صبح میافتد … سرانجام ترن به مقصد میرسد و سفر تمام میشود.
تمام بود خویش را
که لحظهای است از ترنم غریب سیرهای
نثار بیکران تو میکنم
زمان ادامه دارد و سفر تمام میشود.
اما تمام شدنِ سفر به معنای تمام شدن زمان نیست. شاعر با یک مصراع نشان میدهد که زندگانی هم سفری است که به پایان میرسد اما زمان ابدی است و همچنان ادامه دارد.
از سفر به خیر تا کوچ بنفشهها
شعر لطیف” سفر به خیر” از مجموعه ” در کوچه باغ های نیشابور” سروده دکتر شفیعی کدکنی مناظرهای است بین نسیم و گون. مناظره یکی از دلمشغولیهای شاعران در طول تاریخ ادبیات ایران بودهاست و اکثر شعرا به فراخور توان خود با اشیا و اشخاص به مناظره نشستهاند. تناسب اشیا و اشخاصِ مناظره کننده همیشه تعادل قابل قبولی داشتهاست.
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بستهپایم
به کجا چنین شتابان؟
- به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را
هیچ کس تا کنون مناظرهای سیاسی بین زمختترین گیاه کوهستان یعنی گون که ریشهی یک متری در بن سنگلاخها دارد و یک عمر تداومبخش حیات آدمی بوده، در زمستان باعث گرمای خانه و در طول سال آتش تنور و آتش تون حمام، با نسیم،این نادیده عنصری که در شعر همه هست را نتوانسته به تصویر بکشد.
شاعر با تصویرسازی زیبا، جغرافیای سیاسی زمان سرایش شعررا کویر وحشت مینامد. گون و نسیم که هیچ ارتباط منطقی و فلسفی با هم ندارند.اما هر دو مایهی حیات آدمیان، گون در گذشته و نسیم در حال، شاعر این دو را به زیبایی به مناظره کشاندهاست. گون با همهی سختجانی، همان شاعر است که ریشه در بُن تاریخ این مرز و بوم دارد و نسیم که تاب ماندن در وحشت کویر را ندارد، هدف از سفر خود را به هر کجا که باشد، میداند تا غیر از این سرا، سرایی پیدا کند،اما گون ضمن همدردی با نسیم میگوید: همه آرزویم اما چهکنم که بسته پایم، پایی که شاعر را زمینگیر کرده، جوهرهی ماندن و زیستن در کشوریست که نسیم روحبخش آن از کوچه باغهای نیشابور از نقوش در و دیوار بخارا میگذرد و از سمرقند و خوارزم عبور میکند و با هرهجمه و هجومی میسازد و به تن و جان خستهی ایرانی در پی هر تکانی امید ماندن میدهد.اما کویر وحشت چه کرده که نسیم روحنواز را به گریز از این دهلیز وحشتناک واداشته. شفیعی در همهی این سالها با همهی حرمتی که در دانشگاههای مختلف جهان داشته و دارد و با تکیه بر انبوه دانستههای خود با متد نوین که در صف آغازگران تصحیح متون به شیوهی کاملا علمی و آکادمیکی است و اوج آن در اسرارالتوحید متجلیست و با تکیه بر ابعاد مختلف علمی خود از تسلط بر شعر تا زیباشناسی شعر و تشخیص صور خیال ادب پارسی و احاطه بر زبانهای عربی و انگلیسی و جایگاه رفیعی که در پی یکعمر روزه داری ادبی بهدست آورده، باز هم پای و دل در همین آب و خاک دارد، آب و خاکی که سم ستوران متجاوز هرازگاهی آنچنان ویرانی به وجود آورده که دیگر روی آبادانی به خود ندیدهاست. نیشابوری که با کوچه باغهای شفیعی بلندآوازهتر شد و یا کدکنی که با وجود عطار تا ظهور شفیعی واحهیی دورافتاده در منطقهی بین نیشابور و تربت بود به یمن پرورش شفیعی جانی تازه یافت. نظامیهای سر برنیاورد،عطار شهید شد و خیام در میان بوستانی از گل غنود. کویروحشتِ شفیعی، شاید دلهره و ناامنیِ ابدی حاکم بر سرزمینیست که شفیعی هزارههای تو در توی تاریخ آن را بهخوبی در نوردید،همین حضور سیال درادب و تاریخ کهن و امید به آیندهای روشن است که شفیعی را همانند گون درهرشرایطی ریشهدار نموده، بوتهای که رویش وزایش آن حیات نسلها در گذشتهاست.
اززمان سرایش مجموعهی “در کوچه باغهای نیشابور” تا زمان سرودن “کوچ بنفشهها” برشفیعی چه رفتهاست که دیگر آن گون ما در زندگی روستایی نیست و به بنفشهای درجعبهی کوچک چوبی تبدیل شدهاست. زمختی وسختی گون و ریشهدار بودن این گیاه و پایمردی او در مقابل طوفان، طی این سالها با شفیعی چه کردهاست واصالت ذاتی او اجازه نمیدهد، حتا زمانیکه جوی هزارزمزمه در او میجوشد همانند بنفشه، میهن سیارش را به دوش بکشد و با خاک و ریشه جلای وطن کند.آن آرزویی که گونِ پای در وطن با قید سوگند اهورایی، تو و دوستی خدا را از نسیم میخواهد، وقتی به سلامتی از کویرِوحشت گذشت، تنها پیام صلح و دوستی شفیعی یعنی سلام را به شکوفهها و باران برساند.
اما در شعر” کوچ بنفشهها” نیز شفیعی در بعد زمانی ۳۷ ساله هنوز دل در وطن و پای در خاک این سرزمین دارد،هر چند فشار روزگار و نامردمیها گونِ ادب پارسی را که بهاستقامت و پایمردی معروف است، به بنفشه که عمری چند روزه دارد با حساسیتی که روح لطیف شاعر را دراین سالها ضربهپذیر کرده، تبدیل نمودهاست. نیمنگاهی از سر حسرت در روزهای آخر اسفند به کوچ بنفشههای مهاجر میاندازد. واژهای زیباست در مقابل کوچ بنفشهها با دعای خیری که شعر سفر به خیر- با قید “سفرت به خیر اما”، میبینیم گذر ایام را که در سیر و سفر بیش از سه دههی شفیعی رقم زدهاست. و در نهایت شاعردلشکسته از اوضاع، خط سیر طولانی از گون بیابانی تا بنفشهی خیابانی را طی میکند.اما قادر نیست دل از خاک وطن بکند.او که تنها از نسیم درخواست میکند به شکوفهها و باران سلام برساند باز هم در آرزوی روشنای باران است و شعر جدید در خط سیری منسجم از گون تا کوچ بنفشهها،اینگونه پایان مییابد. شفیعی در شعر گون به شکوفهها وباران سلام میرساند،اما با همهی آرزو میگوید: همهارزویم اما/چه کنم که بسته پایم..
ولی در کوچ بنفشهها با آرزویی وسیعتر و با ابعادی جهانی اما محال،آرمانگرایانه همان هدف را تکرار میکند.کاش آدمی وطنش را میتوانست تا مکانی در روشنای باران وآفتاب پاک با همهی رگ و ریشه کوچ دهد. تردید رفتن که نزدیک به چهاردهه شفیعی را آزار میدهد تنها زمانی میسر است کهاو بتواند همانند بنفشه با خاک و ریشه تا سرزمین آرزوها جایی کهاز نسیم میخواهد به شکوفهها وباران سلام برساند و در اینجا به روشنای باران و آفتاب پاک برسد .آنچه در این شعر بازتاب یافته، دلتنگی ظریفی است در جان و دل سرایندهای کهاز زادبوم خود دور مانده و آرزویی ناممکن. میهن را نمیتوان مانند بنفشهی بهاری در جعبهای گذاشت و با خود برد.این قطعه شعر البته زبان روشن و تعابیر دلنشین دارد،اما جوّ و فضایی پاستورال (شبانی و روستایی) بر آن حاکم است. البته همهی اشعار وصفی و غنایی سراینده دارای فضایی آرام و لطیف نیست و حتی برخی از آنها عرصهای پر از دود و غبار و خوف را نمایش میدهند.سراینده از ستارهی دنباله دار میهراسد، حدیث تیراندازی و شهید و نماز خوف به میان میآورد، سیاهی ملموسی را حسّ میکند، امّا با اینهمه، این تعابیر از صافی دانستگی منظّم و شفاف شاعری غنایی گذشتهاست. شاعری که به زیبایی، پاکی، زلالی و روشنی باران و برگهای سبز درختان دلبسته است و این دانستگی شفاف و زبان غنا یی نمیتواند آنچه را که شاعر “فضای پلید”مینامد، مصوّر کند و نرمی تغزّل، خشونت واقعیّت را میگیرد. کوچ بنفشهها را با هم میخوانیم.
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشههای مهاجر زیباست
در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشهها از سایههای سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک وریشه
میهن سیارشان
در جعبههای کوچک چوبی
در گوشهی خیابان، میآورند
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد ای کاش…
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشهها در جعبههای خا ک
یک روزمیتوانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک.
سیمرغ در آثار شفیعی کدکنی
واژه سیمرغ یکی از واژههای کلیدی در اشعار دکتر شفیعی کدکنی است، این واژه ۱۹ بار در دو مجموعه “آیینهای برای صداها” و “هزاره دومِ آهوی کوهی” به صورت نمادهای گوناگون به کار رفته . از بقیه موارد سه بار به همراه کیمیا آمدهاست. که هر سه در مجموعه هزاره دوم از آهوی کوهی میباشد که مقصود شاعر دست نیافتنی بودن و ناپیدایی سیمرغ است و آن را همچون کیمیا بیرون از دنیای واقع میداند. در جایی دیگر شاعر سیمرغ را به همراه جبرییل میآورد و میگوید:
در فضایی که مکان گم شدهاز وسعت آن
میروم سوی قرونی که زمان برده ز یاد
گویی از شهر جبرییل در آویختهام
یا که سیمرغ گرفتهاست به منقار مرا
در اینجا شاعر در زمان و مکان اساطیری در پرواز است، در فضایی که وسعت آن ناپیداست و مرزهای مکان در آن گم شدهاست و پای زمان هم بدان جا نمیرسد. او از سیمرغ اساطیری نام میبرد کهاو را به منقار میگیرد و در این فضای لامکان به پرواز در میآید. در واقع سیمرغ را چیزی برابر جبرییل در اساطیر اسلامی آوردهاست. همانطور که جبرییل، پیغمبر را در شب معراج با خود بهآسمانها و فضای ملکوتی برد، کسی شاعر را با خود میبَرَد که هویتش بر شاعر نامعلوم است و نمیتواند در مورد جبرییل یا سیمرغ بودن او قضاوت کند. یا از نظر شاعر بین آنها تفاوتی نیست. البته این آمیختگی صورت سیمرغ و جبرییل در روایات اسلامی سابقه دارد. دکتر پورنامداریان در این باره میگوید:
”
” تقریبا تمام صفات و قابلیتهای سیمرغ در فرهنگاسلامی به جبرییل تفویض شدهاست. یا میتوان گفت در وجود جبرییل جمع است و علت آن چند امراست: اولا، صورت ظاهری یا تجسم مادی سیمرغ و جبرییل به یکدیگر شباهت دارد، از لحاظ بزرگ پیکری و شکوه و جمال بال و پر و ثانیا مایه اساطیری پرورش کودکی بیپناه توسط سیمرغ در این جا به جبرییل واگذارشدهاست. به روایت طبری ” و سامری در آن روزگار بزاد و مادر او را پنهان کرد تا عوانان فرعون او را نبینند و جبرییل پیش او رفت و از پر خویش او را شیر داد…”
شاعر زمانی که در نبرد با دشمن مکّار عرصه را برآزادگان تنگ مییابد، سیمرغ را به یاری میخواند تا در این سیاهی، مرغ جادو، پر خود را در آتش افکند. همین اندیشهی اساطیری، در«هفت خوانی دیگر» شاعر را در وصف حسب حال مردم خفقانزده یاری میرساند.او ایران هزار سالهی اخیر را از ایران باستانی، ایران دورهی کوروش قدسیتر مییابد، ایرانی با حلاج، عین القضات، سهروردی، فضل اللّه حروفی، تا ایران دورهای که شاهش بر دریا تازیانه میزد (مراد خشایارشاهاست که نوشتهاند در نبرد با یونان، زمانی که ناوگان دریایی ایران به واسطهی تهاجم یونانیها درهم شکست، به دریا تازیانه زد.
جای دیگری که شاعر از سیمرغ یاد کرده در شعر “از محاکمه فضل الله حروفی” است در مجموعه آیینهای برای صداها که در آن جا علاوه بر دورپروازی و بیشاوجیِ سیمرغ نظر دارد، غیرمادی و ماوراء طبیعی بودن آن را نیز مورد توجه قراردادهاست. زیرا برای اندازه گرفتن میزان کفر خود که امری سابژکتیو وغیرمحسوس است، از سیمرغ استفاده کردهاست:
کفرمن کفری است
که هیچ سیمرغی
بَراوجِ آن
نیارد پر
با درنظر داشتن جنبه حکمت و فرزانگی سیمرغ، فردوسی را به او تشبیه میکند که بهاین جنبه از شخصیت سیمرغ در اوستا اشاره شدهاست و با عنوان حکیم از او یاد کردهاند. علاوه بر این ویژهگی، به ملجا و پناه بودن سیمرغ به هنگام تنگناهااشاره میکند که به داستان “زال و سیمرغ” در شاهنامه نظر دارد و در این جا شاعر با تشبیه فردوسی به سیمرغ این ویژهگی را بهاو نسبت میدهد:
پناه آرند سوی تو همه در تنگناییها تویی سیمرغ فرزانه که در هر جای ملجایی
منابع:
احمدی، نعمت: از معاصران شفیعی کدکنی از شعر گون تا کوچ بنفشه ها، نشریه حافظ، شماره ۲۴، بهمن ۱۳۸۴
امین، امیر مهدی- برهانی، مهدی: افتخار آفرینان عرصه فرهنگ، نشریه حافظ شماره ۸۱، اردیبهشت ۱۳۹۰
دست غیب، عبدالعلی: آیینهای برای صداها: تحلیلی از شعر دکتر شفیعی کدکنی و بررسی بنمایهها و مضامین شعر او، کتاب ماه ادبیات، شماره ۱۴۵، آبان ۱۳۸۸
دستغیب، عبدالعلی: مردی که زعصر خود فراترباشد، فرهیختگان، آبان ۱۳۹۰
رویایی، وحید: اسطوره سیمرغ در شعر شفیعی کدکنی، نشریه حافظ، شماره ۱۶، تیر ۱۳۸۴
رویایی، وحید: کارنامه نقد کتاب استاد شفیعی کدکنی، کتاب ماهادبیات و فلسفه ” شماره ۹۶،مهر ۱۳۸۴
عابدینی، فرهاد: بوی جوی مولیان، نشریه زبان و ادبیات اینده، شماره ۱۰ و ۱۱، دی و بهمن ۱۳۶۳
مبارک، وحید و مهناز حیدری نسب: صور خیال در شعر شفیعی کدکنی، نشریه نامه پارسی شماره ۸۴، پائیز ۱۳۸۹