ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

صاحب این وبلاگ دکتراحمدرضانظری چروده عضوهیات علمی دانشگاه آزاد بادرجه استادیاری دررشته زبان وادبیات فارسی هستم.

آخرین نظرات

نقد چیست و نقاد کیست

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ق.ظ

 

نقد چیست و نقاد کیست..!!!!!

تعاریف نقد

.نه انتقاد است و نه ستایش.نقد سنجش است و در بهترین شکل خود فراتر از آن ، یعنی تحلیل و تفسیرنقد

یک اثر نقد شمرده نمی شودمعرفی و حتا بررسی

کار منتقد توضیح آگاهانه آن خلاقیتی است که هنرمند اغلب به گونه ای نا خود آگاه  آن را به انجام رسانده است خوانش و بازخوانش دقیق تر یک اثر نه تنها نخستین گام برای نقد، که گاه عین نقد است.

نقد هنری مستقل نیست، بلکه صناعت است زیرا شیوه های نقد را می توان آموخت و دیگر این که منتقد به یاری دانش های دیگری همچون زبان شناسی، روان شناسی، جامعه شناسی، سیاست و فلسفه و . . . به تحلیل متن ادبی می پردازد و ناچار تابع قواعد و قوانین حاکم بر این دانش هاست. اما نویسندگی هنر شمرده می شود، زیرا مستقل به خود و خلاقانه است،اما هر آن گاه که نقد ادبی بهانه ای باشد برای ارایه ی متنی خلاق، آن گاه که متن یک نقد جدای از اثری که نقد می شود
دارای زیبایی های ادبی باشد، آن گاه که منتقد بتواند از مکتب ها و دستگاه های رایج نقد فراتر رود و به بیان احساس که در قبال یک متن ادبی دارد بپردازد، این نوع نقد می تواند در حکم هنر تلقی شود
:چیستی ها و بایستگی های نقد

هیچ نقدی نهایی نیست. هر منتقدی در هر بازخوانی یک اثر، با متنی نو مواجه می شود. ما همواره دگرگون می شویم و با هر
.دگرگونی ما، متنی که خوانده ایم نیز دگرگون می شود. دانش های نظری نیز دگرگون می شوند و شیوه هایی نو در نقد پدید می آید.
منتقد در هنگام نقد نباید باورهای سیاسی، مذهبی، اخلاقی و . . . خود را دخالت دهد. منتقد می تواند با باورهای نویسنده ی اثرمخالف باشد، اما به هنگام نقد تنها ملاک داوری او می باید میزان انسجام یک اثر و وفاداری یا عدم وفاداری اجزای یک اثر نسبت به یک دیگر و کل اثر باشد. به عبارت دیگر ابزار سنجش موفقیت یا عدم موفقیت یک اثر را باید از درون خود اثر بیرون کشید.
هر مکتبی در نقد ادبی در بازگشایی لایه های خاصی از اثر موفق و در بازگشایی پیچیدگی های دیگر ناتوان است. نقد جامعه شناختی نمی تواند میزان ارزش ادبی اثر را به ما بنمایاند و در مقابل، نقد فرمالیستی از حل رازهای روان شناختی نهفته در یک اثر عاجز است.
میان شیوه های گوناگون نقد و مکتب های گوناگون ادبی سنخیتی وجود دارد. به این معنا که یک اثر ممکن است به سادگی بایک شیوه ی نقد تحلیل و تفسیر شود، اما به شیوه ی دیگری تن در ندهد. برای نمونه نقدهای جامعه شناختی برای متون رئالیستی یاناتورالیستی بیش تر مناسب اند و در عوض نقد فرمالیستی برای متون منظوم بیش تر کارآیی دارد
با عطف به بندهای پیشین، منتقد نمی باید به یک یا دو مکتب نقد وابسته باشد. بهترین نقد نقدی است که بکوشد از بیشترین زوایای ممکن به متن بپردازد. به عبارت دیگرنقد خوب، نقدی جامع و تلفیقی از شیوه های گوناگون نقد است
:انواع نقد

در یک تقسیم بندی کلی، مکتب های نقد ادبی به سه دسته تقسیم پذیرند

نقد های معطوف به نویسنده نقد ستنی، نقد جامعه شناختی ونقدهای معطوف به اثر نقد فرمالیستی، نقد ساختارگرا ونقدهای معطوف به خواننده نقد هرمنوتیکی ونقدهایی که معطوف به محتوای اثر هستند، قدامتی به اندازه ی خود ادبیات دارند، اما نظریه های فرمالیستی و صورت گرانسبتن جدیدترند

-------
نقدهای محتوایی بسیار متنوع اند روانشناختی، جامعه شناختی، سنتی و . . .  گاه با یکدیگر بسیار متفاوت و در تناقض، امانقدهای فرمالیستی گر چه محدودترند و تخصصی تر و دشوارتر، اما کمتر مورد مناقشه قرار می گیرند.

عمده ترین مکتب های نقد را می توان چنین نام برد

نقد سنتی
نقد بر اساس شرح حال نویسنده و دیدگاه های او

نقد جامعه شناختی که بسط و توسعه ی نقد سنتی است با اتکا به جامعه ی نویسنده و اثر.
نقد مارکسیستی که شاخه ای از نقد جامعه شناختی است که در عین حال نگاهی ایدئولوژیک به اثر دارد.

نقد تکوینی گونه ای از نقد مارکسیستی ست که می کوشد از ساختارگرایی نیز کمک بگیرد.


نقد روان شناختی که از آموزه های فروید بهره می جوید.

نقد اسطوره گراکه از آموزه های یونگ بهره می گیرد


نقد فرمالیستی
که نقد زبان شناختی اثر است و به فرم و صورت اثر می پردازد و محتوا را نادیده می گیرد.

نقد ساختار گرا( که بسط و تکامل نقد فرمالیستی است و اثر را در رابطه ی اجزایش با یکدیگر و با کل مجموعه می سنجد.


نقد امپرسیونیستی
که به بیان تاثیرگذاری اثر بر منتقد می پردازد و ضد دستگاه و روش خاصی است.


نقد هرمنوتیک که به بررسی معانی متعددی که نمی توان از یک متن برداشت کرد، نظر دارد.


نقد نمود گرا که به نمادها و نمودهای مهم اثر می پردازد...و
با تذکری مختصر که امید واریم همزبانان رایاری کرده باشیم فوقا درمورد تو ضیحاتی نگاشته شد واینک 

با نقد گونهء از محترمه فریبا آتش که  تازه بدان پر داخته اند با اجازهء شان خدمت دوستان پیشکش 

و درین زمینه ابراز نظر خوانندگان ماه نامه فرا راه ما خاهدبود:

 

 از دوستانیکه علا قمند اصل نوشته هستند  وفریباجا ن آتش به نقدش کشیده اند می توانند دوستان در سایت مشعل آنرا به خوانش بگیرن چون تقریض گونه هست وموضئع طویل میگردد از تحریر مکمل آن منصرف شدم.

آدرس اینست: ( http://www.mashal.org/home/main/marifiketab.php?id=00004)

 

 

در اشراق نیلوفر یا در اغراق نیلوفر؟

 

نویسنده: فریبا آتش صادق

 

 

 

همانگونه که ما در دنیای بوقلمونی غربت شاهد تاریخ نویسان مختلف هستیم، در این اواخر متوجه شده ام که بسیاری از کسان شوق شاعر شدن و چاپ کردن "مجموعه اشعار" را به سر می پرورانند. از آنجایی که این شاعر مشربان از قبل میدانند که چه متاعی را راهی بازار سیاه هنر می سازند، و کاملاً  حدس می زنند که آگاهان عرصه ادب و فرهنگ به این کار شان پشیزی هم ارزش قایل نخواهند شد، لذا دست طلب به دامن یک "مقدمه نویس" دراز می کنند. همانگونه که مثلاً کالاهای ناکارآمد و تقلبی به زور اعلانات پر زرق و برق و لوحه های رنگین و در نهایت به داد و فریادهای شبیه فروشنده گان سرای لیلامی شهر کهنه کابل به چشم و گوش هر عابر بیچاره داده می شوند، این شعرگونه ها و مجموعه ها نیز با الفاظی که یاد آور همان مارکیت های بی خریدار اند، چنین فریاد می شوند: الا به بیست و پنج، وردار به بیست و پنج، او بی خبر به بیست و پنج، کارآمد مردم به بیست و پنج، لیلام به بیست و پنج و قیل و قال هایی از همین دست ...

 

یکی از این کالا ها که با دیزاین مرغوب و بوق و کرنای اعلانات رنگین و مهمتر از همه با یک مقدمه جالب و یک موخره جالب به سایت های مختلف عرضه  شده است ، ورقپاره های بیگناهی اند تحت عنوان "در اشراق نیلوفر" از خانم "سیما سما".

 

با خانم سیما سما از زمان مدرسه آشنا بودم و هستم و آنچه که حافظه ام مرا کمک میکند این است که آن دوران یک طرح کوتاه حتا مصراعی از این خانم ناگهان شاعر شده هم نخوانده بودم.

 

تا جایی که از زمان مدرسه بیاد دارم سیما سما برای سازمان جوانان حزب دموکراتیک خلق افغانستان انانسری میکرد و بس. اما اینکه در صفحه 103 موخره کتابش می نویسد: "اولین شعر  در خور تأملش در فستیوال دختران و پسران در سال (1984) میلادی در زمره شعر خوب ، قبول گردیدو برنده جایزه شد." واقعاً اشتباه میفرماید. برای آنکه جایزه شعر در جشنواره دختران و پسران سال 1984 به جاوانیاد لیلا صراحت روشنی و در سال 1985 به زرلشت لیان داده شده بود.

 

از این ادعای بی سند و بی مدرک در اشراق نیلوفر که بگذریم، گویی در هر گوشه دنیای غربت کیمیا بته روییده است. بسیاری کسان فکر می کنند که می توان با پاشیدن یک مشت خاک به چشم دیگران و قاپیدن  آن کیمیا بتهء هنرآفرین و هنرمند آفرین ، خود را در صف بزرگترین شاعران جا زد و با چاپ یک قطعه عکس رنگه به شیوه دکتور رضا براهنی بخشی از چهره را به کف دست راست تکیه داد و در نیمرخ دیگر "زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست" جلوه گر شد. غافل از آنکه چنین ژست های مضحک "عکاسخانه ای" بیننده را به یاد این مصراع حافظ می اندازد: "چشم بد دور که بس شعبده باز آمده ای" زیرا این اداها کوچکترین پیوندی با شاعر شدن ندارند و نمی توانند داشته باشند.

 

این جماعت ناگهان شاعرشده یک شبه ره صد ساله می پیمایند و روح فروغ فرخزاد را در آن جهان به فریاد می آورند که ای ناسپاسان! دیگر بس است. دیگر نمی خواهم پیرو و دنباله رو داشته باشم. آخر چرا اینها فکر میکنند که شعر سرودن هم بازیچه است؟

 

از همین قماش، شخصی را به یاد می آورم که همیشه اشعار شاعران بزرگ را بی وزن و درهم برهم ساخته می گفت: (زبانم لال) شعر بیدل را اصلاح نموده ام!

 

بدبختانه راهیان این کاروان چند تن محدود نیستند. اعضای این قماش لحظه فزون اند و چنان خود برتربین که خویشتن را در عرش معلا احساس می کنند و از همان ارتفاع به گفته یکی از فرزانه گان پهنه شعر مانند "عقاب از اوج ها فریاد می دارد"....

 

یکی از این سیماها که خود را نشسته در سما تصور میکند، ناظم مجموعه "در اشراق نیلوفر" است که از همان بلندای کذایی، انسانهای از جهان بی خبری همچو اکرام  کمال را دست بسته گنهکار دادگاه ادبیات ساخته است.

 

آن مظلوم بالاتر از عقل و قلم متعارفی دست به نگارش چنان مقدمه زده که خواننده را به یاد تبصره ها و تحشیه های استاد بدیع الزمان فروزانفر و سعید نفیسی در چاپ چندم دیوان فلان فخرالشعرا و نغزالفصحا می اندازد. بی مناسبت نیست اگر در صفحات 105 و 107 "در اشراق نیلوفر" نخست چشم ما به عکسی از فروغ فرخزاد و بعدا به پرتریت سافو شاعره یونانی 2500 سال قبل روشن میشود، بدون اینکه بدانیم چرا؟!

 

بیچاره خواننده هر چه بر خود فشار می آورد که عکس سما سیما سه صفحه پیشتر از "بسم الله الرحمن الرحیم" سرانجام شاید یک دلیل فنی یا هنری داشته باشد، ولی فروشنده "اشراق نیلوفر" با عکس این دو شاعر از دست رفته چه چیزی را میخواهد ثابت کند، به جایی نمیرسد.

 

از سوی دیگر اکرام کمال نیز در ماموریت مقدمه نویسی خویش چنان ذوقزده شده است که به جای یک نوشته دو نوشته لطف کرده، یکی بنام "تلالوی، در نمایه های شعر فربه" از صفحه 11 تا 19 و دیگری با عنوان "سیما سما سرودگری در دیار هجرت" از صفحه 101 تا 104.

 

باز هم خواننده بیچاره هر چه در میان 32 پارچه شعرواره کوتاه سیما سما نیم قطعه "شعر فربه" نمی یابد، ناچار به خواندن یک مقدمه فربه و یک موخره فربه تر از مقدمه تن در میدهد و آمده تقدیر و قسمت را به پیشانی باز می پذیرد، زیرا دیگر کدام چاره ای در چشم انداز نمی بیند!

 

مقدمه نویس که در همان نخستین پاراگراف نوشته اش از گارسیا لورکای بدبخت شروع کرده و هر آنچه پرنه، غرناته (غرناطه؟)، قرطبه، مادرید، و اگناسیو در گوشه و کنار و پاورقی کتاب طلا در مس شنیده است، کتابهای سرمه خورشید، دختر جام و چشمها و دستهای نادر نادرپور و نامهای دهن پرکنی چون آرتور، رمبو، تی اس الیوت، سوفوکل، لامارتین، دانته، سافو، بیلی تیس، فروغ فرخزاد، شاملو را در کنارش برای ارعاب خواننده به شیوه ای قطار کرده که بعداً بتواند آنها را یکه یکه  در پای ممدوح خود یعنی خانم سیما سما  ذبح کند. او تنها به این هم اکتفا نکرده بلکه تهمت قدر ناشناسی این زمانه هنر نشناس بخاطر بی تفاوتی اش در برابر سیما سما را نیز به پای گارسیا لورکا می بندد، زیرا مقدمه نویس محترم فکر کرده است که گارسیا لورکا نیز یک خانم سرود پرداز بود که جامعه مردسالار هسپاینه ظلم بسیار بر او روا داشته است! برای این سوءبرداشت رجوع شود به پاراگراف اول ص 12.

 

زهی بطالت! از قلم همین مقدمه نویس در سطر آغاز موخره در صفحه 101 سخنی از آنهم جالبتر و خواندنی تر می یابیم. اکرام کمال که وظیفه مقدسی را بخاطر سیما سما بدوش گرفته است بجای آنکه سخن را از نام یک زن شروع کند، می نویسد:

 

"سرزمین مرد خیز ما در گستره ادب و فرهنگ ، در هر برهه یی از زمان وگاهنامه بالنده خویش، چهره های سرشناس هنری وشعری خویش را برای همیشه داشته است."

 

البته در وقت نوشتن این مقدمه، یک آدم خیر اندیش نزدیکش نبود که میگفت: آقای اکرم کمال! شما برای کتاب یک خانم مقدمه می نویسید نه برای کتاب یک آقا . آیا نمیشود این سرزمین مردخیز تان را برای روز مبادا محفوظ نگهدارید؟  شاید از همین برهم خوردن تیوری جنسیت در اشراق نیلوفری باشد که سیما سما نیز در صفحه 73 کتابش از استحاله صوفیانه اش داد سخن سر میدهد:

 

من که امروز به گریان شده ام، حیفی نیست

اشک حرمان شده ام، صوفی دوران شده ام (!)

 

در اینجا به اغلاط بیش از حد و اندازه املایی و تایپی اکرام کمال نمی پردازم، اما از خودش یا از خانم سیما سما خواهش می کنم که هر زمانی ذهن و روان شان آرام و آسوده باشند،  این پاراگرافهای کتاب "از نیلوفر اشراق" را به زبان فارسی آدم دستور ترجمه کنند:

 

گارسیا لورکا، آنچه که از همبود و آبگینه اجتماع هسپانیه دریافته بود همانا بافت ها و پرداخت های زیستار روستایی بود که قالب درونی نشیده هایش را با جلاینده ترین صیقل و از لحاظ طعم نیز سکرآورترین چاشنی ها را می ساختند. پاراگراف اول صفحه 11

 

یکراست در ربقه و پیوست با نیورون های متکامله مغز و کشف های دراکانه آن شاعریست که سراسر با اشیای جامعه و طبیعت در معامله او آمیزش است. پاراگراف 2 صفحه 12

 

ارثیه همیشه شگوفای سافو و دوشیزه گان لیسبوس، پس از طی سده ها، بگونه خیلی سزنده بدست دوشیزه شجاعی چون فروغ فرخزاد درافتید که با کافه زربفت و ارزنده گی آن چون چلچراغ اعجاب انگیز، با نهایت زیور و روشنی، سکوی متعال خویش را مطمینانه دریافت. پاراگراف 3 صفحه 14

 

شاعر ما نشیده پرداز جامعه خودی ما، گرامی سیما سما از طلایه داران آگاه و و دلاور فروغ فرخزاد است. زنی که به تمامت معنا در خرام های  شعری خویش زن است. پاراگراف 3 صفحه 16

 

چامه های هجرت سیما سما، با همه آخشیج و حالات لیریک، در دفاع از حقیقت برتر، استاتیک و نیز یادنامه های دقیق او همانند یک اوتوبیگرافی است. و این اوتوبیوگرافی، بدرستی همرنگ یک تم حلول میکند و این حلول انگار که یک گاهنامه شکوهنده و زیبنده را میسازد. سیما سما در بازتاب شعرهایش گاهاً عصیانگر است و چنان دچار یک جهش و عقل سرخ میگردد که میخواهد محیط، طبیعت و ضوابط نپذیره و اسیدی عوض شود. پاراگراف4 صفحه 17 

 

این عرصه  یعنی محیط  مزدحم ومشاجراتی دانشگاه عالی ، برای سیما سما بهترین زمینه در راستای فراگیری علوم و ورزش های هنری و فرهنگی بود. پاراگرف دوم صفحه 103

 

به این مقدمه نویس محترم که واضحاً در طول عمر خود فرهنگ عمید را ورق نزده تا در قدم اول معنی دقیق کلمات همبود، آبگینه، کافه، زیور، آخشیج را بداند و بعداً  آن را مانند کاه بیدانه در آستان ممدوح خویش باد کند، و در گام دوم بیاموزد که "گاه" فارسی را با تنوین عربی آراستن همانقدر غلط نابخشودنی  است که مثلاً گارسیا لورکا را زن پنداشتن و سیما سما را شاعر شناختن.

 

اگر میگویید چنین نیست، به این نمونه ها از شهکارهای سیما سما دقت کنید تا ببینید که اکرام کمال چه کسی را جانشین رابعه بلخی و طلایه دار فروغ فرخزاد لقب داده است، و این جانشین رابعه و  طلایه دار فروغ فرخزاد چه خوب املا و انشا دارد و صیغه های مفرد و جمع، عروض، قافیه،  و معانی بیان را چه خوب می شناسد!

 

بنگر هر دم سیمای مرا

بنگر شفق فردای مرا

بنگر درد مرا رنج مرا

بنگر چهره زرد رنگ مرا (!)

تو کرم کن که خدایی

که تو پاکی و صفایی

باور، ص 23

 

شاید حالا و من که در خوابم

یک تن نیمه زنده ای مغشوش

در تلاش رقم دوباره شوم (!)

در کهن گور دوباره زاده شوم

اینک افتاده ام چو در کف خاک

قصه ها چیست و داستانها چیست

چون مجال ام وجود سوخته دهد (؟)

درد در چیست و نوحه ها از کیست

کهن گور، ص 25

 

البته مصراع اول نشانی شده با سرخ سرقتی است از این مصراع معروف فروغ فرخزاد: "یک چیز نیم زنده مغشوش" از شعر آیه های زمینی

 

کیست آن کس که شب دعا نکند

قصه ای الفت خدا نکند

شب ز دالان نظر به ماه بکنم

شب بگرید و من نیا بکنم

شب، صفحه 31

 

باید گفت: خوشا به این مثنوی معنوی قافیه شکن!

 

*

هر کی به باغ بنگرد حیران گل شود

باغبان منم، بگو تو به بوستان کیستی

هر بار به دیدنت گلان شرمسار شوند

گریان منم، بگو به خندان کیستی

در خواب غیب رفته ای بیدار کی شوی

بیدار شو، بگو که به هجران کیسیتی

من که گدای حسن خدا بوده ام همیش (؟)

قلبم شکست بگو که به فرمان کیستی

سیما به بزم شعر نوای دیگر کنی

تاریک دلا، بگو  به عصیان کیستی (؟)

خیال، صفحه 35

 

منم امروز که غوغا بکنم

قلم دست خود انشاء بکنم

قصه مردم خود را هویدا بکنم

چهره زشت شان افشاه بکنم

شهید وطن، صفحه 45

 

اکرام کمال حق داشت وقتی که هنرمندی سیما سما در قافیه بستن غوغا، انشاء، هویدا و افشاه (!) را مشاهده کرد، با کمال حقانیت و قدر شناسی نوشت:

 

"سیما سمأ با سیر افلاکی خود، از نردبا ن ورزش های شعری خویش، وقتأ و به کامیابی گذشته است چرا که تمام حجرات مغز و شراین جسم خویش را با چاشنی و مزا یای مزا میر فروغ فرخزاد درآمیخته و سپس به اورنگ فرهنگ و کوشک شعری، هوشیارانه و بجا تکیه زده است." پاراگراف 2 صفحه 17

 

البته منظور اکرام کمال از شراین، بدون شک شرایین است. از آنجایی که در غلطنامه صفحه 113 به چشم نمیخورد، نمیتوان آن را غلطی تایپی قلمداد نمود.

 

چون ساغر و شراب مرا نوش میکنی

در آتشم فتاده فراموش میکنی

چشمان خود ببندم و از خود بیرون روم

در مرگ خود مرا تو سیه پوش میکنی

آه ای خدا ز دور مرا در فشرده ای

سیمای من ببین و دلم نوش میکنی

واژه و رویا، صفحه 54

 

منظور سیما سما در مصراعهای نشانی شده این است که "در آتشم افگنده فراموش میکنی" و همچنان: من با مرگ خود ترا سیه پوش میسازم!

 

چون آبشار شهر شما گریه میکنم

شب تا سحر به یاد خدا گریه میکنم

من جسم خسته ام و روحی گریخته

از بهر درد و رنج شما گریه میکنم

در اسمان تیره دل روشنی نماند

جان میدهم بیاد خدا گریه میکنم

کعبه دل، صفحه  64

 

معلوم نیست که خداوند را چه شده است، زیرا سیما سما خیلی معصومانه و صادقانه به یاد خدا گریه میکند!

 

 

مادر دعائت میکنم

در دل نگاهت میکنم

از چهره ام باری بخوان

از شوق صدایت میکنم

از شعر مادر، صفحه 70

 

اکرام کمال حق (!) دارد به کسی که دعائت و نگاهت و صدایت را با هم قافیه میبندد، بگوید: "اینجا قاموس تیرمنولوژی ،برویت ترکیبات ظریف وجذاب واژه ها ، خیلی در بالندگی است. واساسآ نیرومندی شاعر نیز در همین است که از گزینش و پیوند معنوی واژه های سچه ، نایاب و جذاب هدف را با چه نوع فکر فربه میتواند که همانند یک سمفونی مواج به حرکت درآورد وچون یک ارمغان ورجاوند،در جامعه هدیه کند." پاراگراف دوم صفحه 12

 

 

شعر من درد من دوای من است

شعر من عشق من و فای من است

از شعر من، صفحه  74 

 

آیا بخشهایی از این شعر اگر سرقت صریح از کارهای خودم نباشد، مستقیماً تحت تاثیر این غزلم سروده نشده است:

 

شعر من فریاد درد بی دواست

شعر من فریاد صدها بی صداست

 

و تازه در همین شعر، این مقطع چه مفهوم را میرساند:

 

شعر من ظلمت زمان بشکست

شعر من صنعت جهان بشکست

شعر من ار وزی بیدار باش (؟)

شعر من عشق نا توان بشکن

صفحه 75

 

فکر نکنید که "ار وزی" غلطی تایپی است، زیرا در غلطنامه صفحه 113 ذکری از آن نشده است.

 

 یا این شعر چه معنا دارد:

 

مرمرین آبی که دل در کام اوست

در تلاطم ریخته طوفان شده

دل اگر باشد به معنا آتش است

نیست آتش دود دل نالان شده (؟)

دل، صفحه 77

 

خوب شده زنده مانده بودیم و آب مرمرین را هم شنیدیم آنهم مرمرین آبی که دل در کام اوست!

 

ای بهار ای بهار میهن من

من سراپاه خیال تو شده ام

ای بهار ای بهاری میهن من

پنجه هایم ترانه میسازد

تن من میتراود از هیجان

دیده ام در جوانه میریزد

ای بهار ای بهار میهن من

کی بنوشم زاب سردابت

سر گذارم به روی خاک وطن

شوم من اب به زیر افتابت

بهار میهن من، صفحه 79

 

فکر نکنید که "سراپاه" و "افشاه" غلطی تایپی است، زیرا در غلطنامه صفحه 113 ذکر نشده اند.

 

گر ببینم که فلک بر تو جفا کاری کرد

جور زمان آمد تا که اغوای تو کرد (؟)

بلبل از حسن گل آموخت وفاداری را

چشم به گریان آمد، لب سخن سای تو کرد

مژده وصل تو از صبح صهبا برخیزد

صبح نادان آمد، دل غوغای تو کرد (؟)

تمنا، صفحه 81

 

گر تو بیمار منی و عهد دیدار مدار

رنگ بالای سیاهی ام و بیمار تو ام

ابر و باران شدم ناامیدو سرگردان

سروسیمای تو هم با تو و بهار تو ام (؟)

دلدار تو ام، صفحه 87

 

خوان لحظه ها به گوشم

از درد ران خویشم

این درد طاقتم نیست

حالی بیان ندارم

اشکهای، صفحه  89

 

کسی که بتواند "بی طاقتی درد  ران خویش" را بسراید، هرگز سوژه کمبود نخواهد کرد!

 

خزان عمر رسیده ست و باد سرد وزید

برگ زردم به پاهیز صمن خوشم نمی آید

بهار وطن، صفحه 96

 

بیوطن بی لانه بی کاشانه خاکستر شدم

تاب هجران را ندارم نا توان افتاده ام

استوار ایستاده ام در غربت و آواره گی

چون نسین آشنا در بیکران افتاده ام

هجران، صفحه 98

 

به این میگویند صنعت ضد و نقیض گویی در شعر معاصر! زیرا همزمان هم ناتوان افتاده ام و هم استوار ایستاده ام!

 

مرا در این سما سه تا ستاره ست

چو اب زنده گی در یک فواره ست

یکی تخت سیلیمان نامدار است

دیگر دنیا بهارم یادگار است

نیایش، صفحه 100

 

فکر نکنید که "سیلیمان" غلطی تایپی است، زیرا در غلطنامه صفحه 113 ذکری از آن  نشده است.

 

صرفنظر از همه موارد بالا یک فردی واقعاً فوق العاده که سیما سما  آن را به نمایش گذاشته است، دو مصراع بسیار جالبی است که پس از خواندن آن میتوان در موجه بودن عنوان کتاب نیز شک کرد!

 

سیما به نثر و شعر چه ساز و نوا تراست

در هر سرود و ساز سخن جاودان کنم

بی وفا، صفحه 68

 

مرحبا! مرحبا! به این میگویند شکسته نفسی! کسی که به جای سراپا مینویسید سراپاه، به جای پاییز مینویسد پاهیز، به جای افشا مینویسد افشاه، به جای سلیمان مینویسد سیلیمان، کمترین ادعایش جاودان بودن در سخن است هم به شعر و هم به نثر!

 

آیا خواننده حق ندارد پس از خواندن این شکسته نفسی سیما سما، به او پیشنهاد کند که در چاپ آینده، نام کتابش را "در اغراق نیلوفر" بنویسد  ، نه "در اشراق نیلوفر"؟

 

خداوند بیامرزدت سیما سما!

خداوند به راه راست هدایتت کند اکرام کمال !

تا این جا نبشتهء شاعر شناخته شدهء کشور ما فریبا جان را بدوستان نقل و  اصل  مطلب را که در مورد چاپ دفتر شعری سیما مسمی در تار نمای  سایت مشعل به نشر رسیده است دوستان محترم که علا قه مند باشند میتوانند در سایت مشعل مو ضوع را به  خوانش بگیرند.



  • دکتراحمدرضا نظری چروده

نقد چیست و نقاد کیست

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی