ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی

ادبیات وزبان فارسی وگویشهای ایرانی باید زنده بمانند ،چون بالندگی هرکشوری به زبان آن کشور وابستگی دارد. حفظ زبان حفظ هویت ملی است.

صاحب این وبلاگ دکتراحمدرضانظری چروده عضوهیات علمی دانشگاه آزاد بادرجه استادیاری دررشته زبان وادبیات فارسی هستم.

آخرین نظرات

غزل شمارهٔ ۱

 
حافظ
 

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

ایرج بسطامی » افشاری مرکب » الا یا ایها الساقی

محمدرضا شجریان » طریق عشق » تصنیف (ساقی)

شهرام شعرباف » اوهام در آزادی » الا یا ایهالساقی

سهیل نفیسی » طرح نو » الا یا ایها الساقی...

حسام الدین سراج » عشق و مستی » تیغ دلدار

اشکان ماهری » پرگار » ساقی

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

حاشیه‌ها

تا به حال ۱۴۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

حمیدرضا نوشته:

بعضی از شارحان اشعار حافظ عنوان کرده‌اند که مصرع اول این شعر متعلق است به یزید خلیفه‌ی اموی، این نظر از سوی اکثر حافظ پژوهان رد شده، برای مطالعه‌ی بیشتر به این صفحه مراجعه کنید: حافظ و یزید در وبلاگ گناهکار

س. ص. نوشته:

“شارحان” احوال (و یا اشعار) حافظ همانا ” پژوهشگران” وی میباشند. متاًسفانه هیچ شرح کامل و دقیقی از تمامی زندگی، احوال، و نظرات شخصی حافظ که مستند بر اسناد تاریخی باشد در دست نیست. این نکته بسیار عجیب و در خور پژوهش میباشد، بخصوص وقتی که این موضوع را با تمام چیزهائی که در مورد پیشینیان حافظ (مولوی، بطور مثال) میدانیم، مقایسه کنیم. بنابراین، اگر تعصبهای بی اساس، و گاهی حتی مضحک مذهبی (بمذهب شیعه) را کنار بگذاریم، چرا باید فرض کنیم که حافظ نمیتوانسته ارادتی نسبت به یزید داشته باشد؟
با تشکر.

فضل الله شهیدی نوشته:

هو
در معنی بعضی ابیات این غزل وتوجهی به
معنای کلی آن:
معنی بیت۱ = ای ساقی جام می را بگرد ش در آور وبده که عشق ابتدا آسان وبعد مشگل آفرین شد
معنی بیت آخر=اگر حضور قلب میخواهی از او غایب مشو چون محبوب خودرا ملاقات کردی دنیا را
فرو گذار ورها کن.
یک معنای کلی که از این غزل بدست میآید مسئله رهائی از دنیا وعشق به محبوب ازلی وتوجه به مشکلات این راه است نه تنها حافظ که اهل معرفت همگی موضوع رهائی واتصا ل ومشگلات آنرادریافته و با بیانا ت مختلف ا برازکرده اند این مشکلات مختص اهل معرفت نیست هر کس دانسته وندانسته باآن مواجه است یا مواجه خواهد شد

حمیدرضا نوشته:

در این سایت می‌توانید شرح بسیاری از غزلهای حافظ را بخوانید:
http://hafez.mastaneh.ir
شرح این غزل را اینجا بخوانید:
http://hafez.mastaneh.ir/?p=559

شاهرخ نوشته:

با درود های فراوان به آن گرامی از این غزل مخمسی ساختم یعنی میشود گفت تضمین کردم که در فرصتی دیگر برای شما ارسال خواهم کرد با این ابتکار و اقدام مفید دستتان را می فشارم و خواهان سلامت وسعادت تان هستم

nava نوشته:

one of the best ways to improve ourselves is to stop judging people. I f we pay more attention to what Hafez or other poets are written i am sure we get a better result. Then we will be able to improve ourselves and no matter what religion or thinking pattern we have. Lets look more to ourselves rather than others

جمشید نوشته:

بیت چهارم مصراع دوم:
که سالک بی خبر نبود پاسخ مناسبی به مصراع اول نیست . نگارش به شکل زیر مناسب تر است:
که سالک با خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

پاسخ: با تشکر، متن مطابق تصحیح قزوینی است؛ تغییری اعمال نشد.

فوآد نوشته:

در خصوص استقبال یا تضمین حافظ از یزیدبن معاویه رجوع کنید به دکتر محمدجعفر محجوب در اینجا
http://mastaneh.ir/1386/03/09/الا-یا-ایها-الساقی-و-یزید/
که در بحث شان معتقدند که این ادعا متعلق به عهد صفوی و تحت تأثیر روابط پریشان میان صفوی و عثمانی دامن گرفته است

حمیدرضا نوشته:

@فوآد:
در گفتار دکتر محجوب این بیت (که گویا هویت شاعرش مجهول است) به نقل از دکتر معین به عنوان منبع حافظ نقل می‌شود:
انا المسموم ما عندی بتریاق ولا واقی
ادر کأساً و ناولها الا یا ایها الساقی

مصطفی علیزاده نوشته:

سلام

در مورد این که حافظ یزید رو تضمین کرده یا نه من تو کتاب “تماشاگه راز” استاد مطهری اینو خوندم ….

به نظرم زیاد اهمیتی نداره درست یا نادرست بودن این مطلب

– به هر حال شعر زیباییست:
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

سعید نوشته:

بیتی از شعری به خاطر دارم از یکی از شاعران نزدیک به عصر حافظ
که عشق آسان نمود اول که خواهد کرد مشکل حل
که ظاهرا چند بیتی از این شعر حافظ را تضمین کرده بود اگر کسی این شعر و شاعر را می شناسد با نوشتنش من را خوشحال کنه لطفا.

رضا ببری نوشته:

یکی از ضعف تألیفهای خواجه شیراز، به کار بردن «فریاد داشتن» در بیت سوم است. در ادبیات فارسی هیچگاه این اصطلاح استفاده نشده و احتمالاً با «فریاد برداشتن» اشتباه گرفته شده است.
به نقل از حسین آهی (شاعر)

محمدغافری نوشته:

با سلام
در پاسخ به جناب س.ص. در مورد تعصب و تعلق خاطر خواجه ی شیراز به یزید بن معاویه و استفاده از مصراعی از او در اولین غزل دیوانش باید عرض کنم که به اتفاق آرای حافظ پژوهان نه تنها حافظ چنین کاری نکرده بلکه این شعر از یزید نیست. بگذریم که داستان ها برای این مصراع ساخته شده است که لزومی به بازگویی آنها نیست.
در مورد تعصب و احتمال “ارادت” حافظ به یزید باید گفت که یزید در بین مسلمانان- اعم از شیعه و سنی- منفورترین فرد تاریخ است. شعرای بزرگ ما هرزمان که خواسته اند مثالی برای پستی و رذالت بشری بیاورند از او نام برده اند. برای نمونه به این دو بیت حضرت مولانا توجه بفرمایید:
دیو اگر عاشق شود هم گوی برد
جبرییلی گشت و آن دیوی بمرد
اسلم الشیطان آن جا شد پدید
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
پس اگر دیو عاشق شود به جبرییل تبدیل می یابد و بر همین سیاق هم، یزید که فرد بسیار منفوری است تبدیل به بایزید که سلطان العارفین است می گردد. در جای دیگر هم می گوید:
از ناز برون آی، کزین ناز به ارزی
تو روشنی چشم حسینی نه یزیدی
فکر نمی کنم لازم به ذکر باشد که جضرت مولانا سنی حنفی بوده و نه شیعه از هر نوعش.
بنابراین جناب خواجه ی شیراز هم که از عرفا بوده و علیرغم بعضی برداشت ها مسلمان معتقدی نیز بوده بسیار بعید است که ارادتی به یزید می داشته.
معذالک، الله اعلم

روشنک نوشته:

درود بر شما. امروز با سایت خوبتان آشنا شدم. در آمریکا زندگی می کنم و از اینکه حال و هوای وطن را برایم زنده کردید ممنونم

مرضیه نوشته:

این شعر بسیار زیبا و دلنشین است. من به این شعر علاقهی بسیاری دارم.

علی نوشته:

مصرع :حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
در کتابی که دیده بودم بصورت:حضوری گر
همی‌خواهی از او غافل مشو حافظ
آمده بود لطفآ بررسی شود.

سید مجتبی نوشته:

سلام و دمتون گرم کارتون درسته ایول . اما در جواب برادر جمشید : آقا جمشید اگه نظر شما درست باشه مرید و مراد هر دو از منازل سلوک بی خبر محسوب می شوند و به اصطلاح کوری عصا کش کوری دگر شده است . اما خواجه حرفاش رو دقیق زده . به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید ….که سالک یعنی پیر مغان بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها و از روی آگاهی راه را نشان می دهد یعنی ای مرید این پیر مغان چند لباس از تو بیشتر پاره کرده و ……..
با درود

نیما نوشته:

و اما ترجمه انگلیسی غزل زیبای حافظ
———-==========———-

Ho! O Saki, pass around and offer the bowl: /
For love at first appeared easy, but difficulties have occurred. /

By reason of the perfume of the musk-pod, that, at the end, the breeze displayed from the fore-lock, /
From the twist of its musky curl, what blood befell the hearts!

In the stage of the Beloved, mine what ease and pleasure, when momently, /
The beil giveth voice, saying: “Bind ye up the chattels of existence!”/

With wine, be color the prayer-mat if the Pir of the Magians bid thee; /
For of the way and usage of the stages not without knowledge is holy traveler./

The dark night, and the fear of the wave, and the whirlpool so fearful. /
The light-burdened ones of the shore, how know they our state?

By following my own fancy, me to ill fame all my work brought: /
Secret, how remaineth that great mystery whereof assemblies speak? /

If thou desire the presence from Him be not absent: /
When thou visitest they Beloved, abandon the world; and let it go.

———-==========———-

محمدسرور وکیلی نوشته:

برادران اهل تشعیو من سلام به شما!
من از اهل سنت هستم محبت حضرت حسین(رض)نزدم از حد بیشتر است. ګمان نکنم که یک سنی باجگرگوشهای حضرت پیغمبر صلوات الله تعلی محبت نه داشته باشد.زیرا هرمسلمان چه شعیه یاسنی محبت خاص باآل بیت دارند. کار یزید کاری گبر ونصاراهم به این ظلم ستم نمی ماند. کار بد یزید را بشریت گواهی ندارد. پس خواهشم این است که موضوع یزید علیه لعنه را از نام حافظ شیرازی دور کنید وبحث از اشعار انرا پیش گیرید. ومن الله توفیق

مسکین عاشق نوشته:

با سلام .
اولا شکی در این نیست که حافظ مصراع الا یا ایها الساقی رو سرود و شکی نیست که یزید لعنه الله علیه هم این مصراع را سرده است و این یک موضوع کاملا عادی زیرا شاعران از اشعار همدیگر در شعر استفاده می کنند و به قول شهید مطهری چه اشکالی داره که حافظ این مصراع شعر یزید را در اشعرش اورده باشد .
در ضمن به کار بردن این مصراع یزید دلیل بر ارادت حافظ نسبت به یک یزید نیست .
و همه عارفان الهی که به معدن عظمت خدا وصل شده اند تاکید کرده اند که حافظ شیعه دوازده امامی بوده و عاشقان و دلباختگان امام زمان _ع) بوده است . سلام خدا بر کسانی که از نور هدایت تبعیت می کنند. یا علی مدد.

رسته نوشته:

شک هست که یزید ابن معاویه این مصرع اول را سروده باشد. دیوان یزید در دست است و چنین مصرعی در آن وجود ندارد.
محققان گفته اند که در دوران یزید این وزن در شعر شاعران وجود نداشته است و بعد ها به وجود آمده است. باز هم گفته اند که علت انتساب این مصرع به یزید از طرف دستگاه دولت غثمانی شایعه شد و یکی از شکردهای تبلیغاتی انان در دورهٔ صقویه بوده است از روی دشمنی این که آنان با هر چه که ایرانیان دوست داشتند بوده است.

Dr saeid نوشته:

معادل فارسی متی من تلق من تهوی دع الدنیا واهملها یعنی کالای دریافت میکنی که دنیارا نادیده می گیریی

مسکین عاشق نوشته:

سلام
باید خدمت رسته جان عزیز عرض کنم چه شک باشه چه نباشه چه یزید این بیت رو گفته چه نگفته در هر صورت خدشه به مقام ولا و عرفانی لسان الغیب و العرفا حضرت حافظ شیرازی وارد نمیکنه.
در ضمن اهلی شیرازی برای این مصراع حافظ می خواسته توجیه بیاره که جناب حافظ در عالم خواب به اهلی می گوید : مال کافر بر مومن حلال است .
یا علی

پرویز همایون نژاد نوشته:

بنام مهرعالمتاب کز او هستی گرفت این خاک…

ای کاش دوستان به جای پرداختن به اینکه مطلع غزل از کیست و اینکه آیا کسی جز حضرت حافظ هرگز یارای خلق اینچنین شاهکار ژرفی داشته! به زیبایی شاهکار میپرداختند… نظر حقیر درخصوص مجادله دوستان : آیا حکمران فاسقی همچون یزید ابن ابلیس خون ریز هرگز از دل سیاهش کلامی موزون ساری می تواند شد! به خدای محمد ارکان کائنات و اساس خلقت انسان مهجور است گر فاسقی همچو او هرگز مصرعی توانسته باشد گفتن مگر اینکه دیوانی از شاعری بینوا وام گرفته باشند که این رسم منفور هر زمانی است که دُرّ کلام متبرک ناب ترین انسان ها به نام منفورترین آنان به تبع حکمرانی شان رقم میخورد…

امیر حسین نوشته:

می دانستید مصرع اول این شعر در دیوان یزید ابن
معاویه است .وحافظ این مصرع را تضمین کرده است

سعید قبله مرکید نوشته:

سجاده ای که برای نماز استفاده می شود باید پاک باشد. حضرت حافظ می فرماید که با دستور پیر مغان سجاده را با شراب آلوده ( نجس ) کن ، حتی اگر ظاهر اینکار با دانسته های تو موافق نباشد. چرا که در این کار مصلحتی نهفته است که از آن اطلاع نداری. این بیت ما را دعوت می کند که بجای سطحی نگری در باطن امور نیز اندیشه کنیم و نصیحت و راهنمایی بزرگان را بپذیریم.

روحی سخنور نوشته:

حافظ شناسان بر این باورند که انتساب شعر الا یا ایهی الساقی حافظ بهیچرو متعلق به یزید نیست
حتی مرحوم علامه قزوینی و دکتر غنی که همه عمر در راه حافظ قدم داشته اند این باور را رد میکنند

محمد امیر سیاوش حقیقی نوشته:

گاهی پرداختن به حواشی اصل پیام شاعر یا بهتر بگوییم عارف را که یک جهان بینی خاص دارد ، فراموشمان می کند. مطلع غزلیات حافظ بیان حال عاشقی است ، در واقع “عشق” واژه ی کلیدی شناسایی مکتب حافظ است . شاید بتوان این مکتب را با مکتب آکوئیناس در غرب مقایسه کرد که معتقد به اصل محبت بود. این شعر کمک بزرگی در معرفی انگاره ها و فکر واره های حافظ میکند

حسین نوشته:

حـافظ:

جنگِ هفتاد و دو ملت، همه را عُذر بِنه
چون ندیدند حقیقت، رَهِ افسانه زدند

شاعر عاشق اهل بیت نوشته:

بسم الله الرحمن الرحیم
چگونه وتی دانشمندان وعلمایی چون علامه قزوینی قاسم غنی علامه دهخدا و…این مصرع را به این عنوان قبول نکرده اند که حضرت حافظ از یزید علیه اللعنه تضمین کرده باشد ما روی آن بحث و جدل می کنیم
عزیزان لطفا بیایید بحث و جدل را رها کنیم
شاید بعضی از افراد بخواهند با این حرف ها بین شیعه و سنی اختلاف بیندازند ولی خوشبختانه می بینیم که این شخصیت منفور یزید علی اللعنه حتی نزد برادران اهل سنت منفور است و آنها خیال خامی را در ذهن می پرورانند با آرزوی خوشکامی برای تمامی دوستان عزیز

امیر حسین نوشته:

با سلام بیت اول این شعر تضمینی از یزید بن معاویه است که در دیوان آن به این صورت نوشته شده .

انا المسوم ما عندی بتریاق و لا راقی

ادر کسا و ناولها الا یا ایها الساقی

کروش نوشته:

درود بر شما که حافظ را پاس میدارید……
.
.
.
.
.
مجموعه ای از اشعار نو پارسی
http://www.qrosh.com/pe

شمس الحق نوشته:

آموختن زبان عربی حکایت سهل و ممتنع است . مهمترین بخش این جریان لا اقل برای ما آنچه که به آن صرف و نحو گویند میشود ، بخشی ازاین آموزش که حدود ۶۰ درصد دانشجویان را ازدانشکدۀ ادبیات میرماند . مشکل اینست که دراین زبان اسم نیز مثل فعل صرف میشود . در فارسی این میز همیشه میز است ، امروز میز است ودیروز وفردا هم میز است اما در عربی چنین نیست و این میز دیروز میشود میزان و فردا میشود میزانه و میزانهم ومیزانهو ومیزانهون ومیزانک ومیزانکم و …. در سایر وجوه صرف افعال به طرق متفاوت صرف میگردد .
این بخش اززبان عربی یعنی صرف ونحو براستی مشکل است حتی برای خود اعراب آنچنانکه هرکس این بداند حس افتخار وبرتری بر دیگران که نمی دانند می یابد . همگی در مدرسه داستان نحوی و کشتی بان را خوانده ایم که مردی سوار برکشتی میشود و به کشتی بان میگوید آیا صرف ونحو میدانی که با پاسخ منفی روبرو میشود و به کشتی بان میگوید نیم عمرت بر فناست . این داستان ناظر بر صحت عرض اخبر حقیر است اما هرگاه ازاین پیچ براستی مهم بگذری و صرف ونحو را فرا گیری ناگهان می بینی که آنچه تا دیروز بزبان عربی بود وبرای تو جز مزخرف نبود معجزه آسا معنی می یابد و قابل خواندن وفهمیدن میشود . بواقع زبان عربی وفارسی تفاوت چندانی با هم ندارند و بسی از کلمات در زبان عربی در فارسی هم عینا موجود است وبالعکس واین نحوه صرف آن کلمات در عربی است که آنرا برای ما نا مفهوم میسازد . [ البته اگر کار بدست دکتر امین کیخای عزیز ما باشد خواهد فرمود که آنچه زبان درجهان است ازعبری وعربی وبنگالی وانگلیسی واسپانیش وفرانسه و … دراصل فارسی بوده! ] [ این دکتر امین کیخای ما تنها یک عیب دارد وآنکه اهل شوخی ومزاح چندان نباشد ، برخلاف حقیر که نه تنها از طنز و طنازی لذت میبرم که اگر دست دهد اهل هجو وهزل هم هستم وبهمین دلیل است که هرگاه سر مزاح و تفنن با او می یابم ازترس او عرق سردی مثل حالا بر استخوانم می نشیند و چه سپاسگزار این خالق جهان مجازیم که الحمد دست او به من عجالتاً نمیرسد ] چه میگفتم آری زبان عربی خواندن بسی آسان است بشرط آنکه صرف ونحو بدانی . مثال این عرض من اینک همین مصراع اول این غزل حافظ است که گویند ازیزید ابن معاویه لعنت الله علیه است که آنچه حقیرمیداند یزید [ همان لعنت الله ] درشاعری بعربی دستی قوی و بس توانا داشته واینکه این مصراع ازاو هست یا نه موضوع این مقال نباشد ] اما مصراع اول این غزل حافظ چنانکه میدانیم اینست که :
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
معنی این چند کلمه را اگر دقت کنید هر طفل دبستانی هم خواهد دانست ، ببینید :
الا یا ایها الساقی = ای ساقی
تنها کلمۀ عربی دراین جا همین ادر است که = بده [ البته دکتر امین کیخا خواهد گفت که آقا جان این هما دادارودودور فارسی است !! … پسر جان خطاب به خود عرض میکنم این دم شیراست ، بترس ! ]
واما کاساً همان کاسه خودمان است یعنی جامی
و = که
ناولها = تناول و میل کنیم ، بنوشیم
پس معنی این مصرع شد ای ساقی جامی بده بنوشیم . دیدید عربی چه آسان است .
اما حقیر الباقی داستان نحوی وکشتیبان را پس ازآنکه کشتی غرق امواج دریا میشود وکشتیبان ازمرد نحوی می پرسد که شنا کردن میدانی وچون او نه پاسخ میدهد میگوید که کل عمرت ای نحوی فناست بسی دوست دارم که چنین میفرماید واولین درس علم لدنی وعرفان عملیست که مولوی به ما میدهد واولین پله ازمقامات تبتل تا فناست وچنین است : [ تبتل = ازدنیا بریدن ]
مرد نحوی را ازآن در دوختیم
تا شما را نحو محو آموختیم [ نحوۀ محو شدن ]
نحو محو ومحو محو وصرف صرف
درکم آمد یابی ای یارشگرف
یعنی صرفاً ازاینکه صرف ونحو بدانی و ونحوه وچگونگی محو شدن را هم آموخته باشی واصلاً بلد باشی که کلاً محو شوی ، باز هم کم میاوری عزیزمن ، واوج درس اینجاست :
آب دریا مرده را بر سر نهد
مرد زنده کی زدریا وا رهد
معنی این بیت بظاهر آسانست اما برای درک مقصود اصلی مولوی حداقل باید یک ساعتی بنویسم که نمیشود چون خوف آن دارم که حمیدرضای عزیز گوش مرا بگیرد وازگنجور براند . آنهم با تیپّا !!

ناشناس نوشته:

جناب شمس الحق این مصراع از او است یا این مصراع از اوست. یا این مصراع مال اونه ،نه این مصراع از او هست!جسارتم را ببخشید

شمس الحق نوشته:

ناشناس عزیز
شما همان فرمودی که حقیر عرض میکند واختلافی نیست ما را . این چه فرمایشیست خجالت دادی حقیر را . جسارت کدام است
جسارت کدامست
جسارت کدومه
عرض حقیر اینست که نمیتوان نوشت :
جسارت کدام هست
این غلط است . متوجه عرضم شدی جانم .

ناشناس نوشته:

بله من متوجه هستم ولی شما در کامنا قبلی نوشتیدو اینکه این مصراع از او هست !که از او است یا از اوست یا از اونه. باید مینوشتید ..

ناشناس نوشته:

کامنت

شمس الحق نوشته:

ناشناس عزیز حال دانستم چه میفرمایی واین دو موضوع متفاوت است . درآنجا اگر می نوشتم این مصراع از او است یا نه غلط بود . اینکار اسمش خلط مبحث است ومغالطه . عرض حقیر تنها مشمول جملاتیست که با کلمۀ است ختم میشود ونمیتوان نوشت هست . امیدوارم مطلب روشن شده باشد . باز هم اگر ابهامی وجود دارد در خدمتم .

امین کیخا نوشته:

با درود به شمس الحق شیرین سخنم
راستش من چنانچه همه مردمزادگان را چون درختی می بینم که در هم تافته و در بافته ! زبانها را هم همین گونه می بینم و نیز من عربی را زبان دقیق و روان و زیبا می بینم .و روزی نیست که عربی هم نخوانم یا نشنوم یا نبینم .اما داستان فارسی نویسی من برای پاک کردن حس تحقیر و حقارتی است که مردم ما حس می کنند اینکه یک ادمی که دبیرستان رفته به جای اینکه بگوید من فارسی نمی دانم به خودش اجازه می دهد بگوید که فارسی که کلمه ای از خود ندارد در حالیکه استاد محمود حسابی ریاضی دان و فیزیک دان و لغوی همروزگار خودمان از بیشماری واژگان فارسی به شگفتی امده است و نامه اش به سازمان ملل برای تغییر زبان بین المللی شناخته همگان است . حسابی کسی نیست که بلافد یا دروغی ببافد .حالا من که در درگاه ان بزرگ مرد روزگار چاکری هستم .می کوشم تا اخرین روز و اخرین دم تا انجا که دیگر کلمه به کار نیاید شاید این خفته دلی و خوابگردی دامن برچیند .

امین کیخا نوشته:

اما راجع به اینکه من شوخی برتاب نیستم من در پیش شما باید استوار و تندرست سخن بگویم زیرا به نزد بزرگواران و استادان چنین شایند . شنیده ام حکیمی می گفت اگر بزرگی با کسی درامیزد و شوخ طبعی کند باید که جز لبخندی نزد و بازی نکند و کار از پیمان بدر نبرد !شما تاج سر مایید بفرمایید من لبخند می زنم هر بار اما دریغا شما نمی بینید .

امین کیخا نوشته:

برای اینکه کلمات باز جابجا گرفته نشوند خواسته ام بگویم شما که شوخی می کنید من تنها می خندم و ازرم و پرواداری می کنم زیرا شما حکیم هستید و ما حکمت اموز .( بدین ترتیب تخته بند کردم کلمات را که نلغزند)

شمس الحق نوشته:

همان که می خندید موجب دل گرمیست و تخته بند کردن هم بسی هوشمندانه واما حقیر با حکیم شدن یک میلیون سال نوری فاصله دارد .

شمس الحق نوشته:

درود بر تو امین کیخا که هرچه میگویی وهرکار که میکنی دلاویز و دلپسند است وآنچه در زبان فارسی کرده ای ومیکنی از همه رعنا تر . بدان که مردمان پارسی گوی قدرتو می دانند و کوشش ها یت را ارج می نهند و پاس میدارند وهرکه این نکند هم بداند که :
“رهزن مردان شد ونامرد اوست”

شمس الحق نوشته:

نظرگاه ۴۳ من احقروکهتر شمایم که با هر سحنوری چیزی از شما آموخته ام . اینک هم دریافتم بجای آنکه بگویم من فلان را برنمی تابم ازاین پس خواهم گفت من فلان برتاب نیستم که چه رعنا تر وطنازتر سخن است .

محمد حسین عمومی.قم نوشته:

به روایتی شکل صحیح بیت ۶ این است:

همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید (آری)

. . . .

نام نوشته:

به همه خسته نباشید می گویم ، من می گویم که زیبایی شعر حافظ بلندتر از آن است که روی یک انسان پست چون “یزید” صحبت کرد. شعر با لطف و شیرینی خاصی گفته شده. به به من از آن حظ میبرم ولی وقت نام یزید ملعون را می بینم لذتم سقوط می کند و به یاد آن جبار خونخوار می افتم.
حافظ با هیچ گروهی و با هیچ رنگی نساخته که خود گفته: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود .. زهرکه رنگ تعلق پذیرد آزادم… من فکر می کنم حافظ در این غزلش اشعار رندانۀ دارد که باید روی آن صحبت کرد.
همچنان توضیحات محترمیکه در خصوص صرف و نحو صحبت کرد من تا جای مخالف هستم. ما نباید در پی این باشیم که یکزبان را با زبان دیگر کوشش کنیم که قرابتی تحمیلی دهیم. عربی یک زبان جامع است و در شعر اول از لحاظ معنی که ایشان کردن نیز موافق نیستم. ببینید کلمه اول که ” الا ” است معنی زیادی را افاده می کند و نیز ضمیر ” ها ” در ناولها که همان ضمیر اشاره به طرف کاسه است را نیز باید در نظر گرفت، این درست است که بعضی کلمات عربی در زبان فارسی هست اما این به دین معنی نیست که ما میتوانیم به راحتی عربی را ترجمه کنیم. امید که آزرده خاطر نشوند. والسلام

شریف نوشته:

سلام .
کمک لازم دارم،هرکس بقیه این شعرو بلده برام بنویسه خیلی ممنون میشم
من دوش پنهان میشدم تا قصر جانان سنگنک نرمک نهادم پای را رفتم به ایوان سنگنک

پشوتن نوشته:

سلام دوستان درک بنده بی مخ از این غزل
حیفه به عمق کلام حافظ نرفت و روی پوسته موند هر چند که زیبایی و شیرینی کلامش هم از نوع دیگس؛حافظ اندر عاشقی داد تمامی میزند و فقط با عشق میشه به عمق بی نهایتش وارد شد.
از دید حافظ فقط با عشق میشه به حقیقت رسید و برا جذب کودکان روحانی(هواداران یا طالب ها)اول کار ،پیر به اونها شیرینیهای عشق رو میچشونه تا کم کم دلشون بزرگ شه فهمشون بالا بره و عشقی کسب کنن تا وقتی کارهای خلاف شرع و عرف و جامعه که پیر برای شکستن باورهای غلطتشون انجام میده رو میبینن رم نکنن،دلبستگیها و باورهای تحمیلی از مذهب،فرهنگ،ملیت…که همگی به آلودگی روح و دل منجر شده فقط با ضربات سهمگین پیر(به می سجاده رنگین کن)وپذیرایی صد درصد ما بتدریج پاک میشه و رهرویی که با تمام دل،تمام وجود عاشقانه ضربات روبپذیره و بندگی خودشو به حد کمال بندگی برسونه لیاقت حضور در بارگاه عشق الاهی رو کسب میکنه:”تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق هر دم از نو غمی آید به مبارک بادم” و کسب این لیاقت اوج کار یک رهروست تا بلکه نظری از حقیقتو جلب کنه.”گر چه وصالش نه بکوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش

پژمان ب نوشته:

با سلام به تمامی حافظ دوستان لطف نمایید معنی مصرع اخر را با توضیح و تفسیر در صورت امکان بنویسید

شهریار70 نوشته:

معنی کلمه به کلمه به همراه نقش عبارات در مصرع
متی ما تلق من تهوی
هرگاه آن‌چه را ملاقات کردی که دوست می‌داری
دع الدنیا و اهملها
وداع کن (رها کن) دنیا را و در آن [در امور مربوط به دنیا] سستی و کاهلی به عمل آور.

«متی» ادات شرط ، «تلق» فعل شرط ، «ما» اسم موصول عام و معفولٌ به ، «من تهوی» به روی هم جمله صله و بدون جایگاه اعراب ،
«دع» فعل معتل مثال ، فعل امر و جواب شرط ، «الدنیا» معفولٌ به ، «و» حرف عطف ، «اهمل» معطوف و دارای همان اعراب جواب شرط ، «ـها» معفولٌ به و مرجعش «دنیا».

شمس الحق نوشته:

دست مریزاد ! شهریار ۷۰ جان

سید احمد نوشته:

من دوش پنهان میشدم در قصر جانان سنگنک***نرمک نهادم پای را رفتم به ایوان سنگنک
دیدم نگار خویش را بر تخت زر در خواب خوش***من از نهیب عشق او چون بید لرزان سنگنک
کردم دو انگشتان دراز آهسته اک آهسته اک*** برداشتم برقع به ناز از ماه تابان سنگنک
یک نیمه نرگس باز کرد از خواب و جنبانید سر***شد برزخ همچون مهش زلف پریشان سنگنک
گفتا که هی هی بی ادب گفتم منم مسکین تو***ناگه کنی باید خبر ای راحت جان سنگنک
ترسان دهان بردم همی تا نزد لعل دلکشش***بوسی ربودم ناگهان از شکرستان سنگنک
گفتم همی خواهد دلم کاندر برت گیرم همی***گفتا که اول شمع را برخیز و بنشان سنگنک
باری به کام خویشتن آوردمش در بر دمی***بانگ نوا زذ آن زمان مرغ سحرخوان سنگنک
گفتا که حافظ خیز و رو صبح است تا ایوان شاه***بر شاه خوان این قصه را از خلق پنهان سنگنک
حضرت حافظ (ره)

فرهاد نوشته:

دلم زین عشق بی حسرت پر از شور است و مشتاقی
أدر کاساً وناولها الا یا أیها الساقی
دگر بگذشت آن دوران که شب تا صبح میگفتم
أنا المسموم و ما عندی بتریاقٍ ولا راقی

جواد نوشته:

شب تاریک وموج گردابی چنین …….. کجا دانند حال ما سبک باران. به ساحل ها
من معنی این بیت را بار ها در هنگام سختی ها درک کرده ام حافظ فقط اگر همین بیت را گفته بود باز هم از نظر من مرد بزرگی بود

Hossein Mansouripour نوشته:

Message Body

چهارده مقاله:رهگشای مسیر دانائی

————————————————- ————————————————–
پیشگفتار
زندگی امروز با حضور علوم جدید و دستاوردهای علمی و تکنیکی جاری، ورود تخیل و توهمات پوچ را به حیطه ی حیات انسان، جایز نمیشمرد. درست است که اوهام و خرافات ناشی از تخیلات واهی در زوایای زندگی آدمی راه یافته اند و هستند و”هرکه آمد بر آن مزیدی کرد تا به این غایت رسید” اما نباید باشند. اما حضورشان در زندگی مردم جهان مجاز نیست. این فتوای عقل، علم و منطق است. در زمانیکه تلسکوپهای نیرومند، کره ی زمین را در فاصله ی شش میلیارد کیلومتری بصورت نقطه ای آبی رنگ، معلق در فضای لایتناها نشان میدهند و هرکس میتواند - بیاری اینترنت - بشرح ویدئوئی خدمات دانشمندان در این زمینه ی علمی بنگرد و گوش دهد، دیگر نمیتوان پذیرفت که انسانهای متوهم در توهمات خود، صادقند.اصولا توهمات پدیده هائی نیستند که موضوع بحث صداقت یاعدم صداقت قرار گیرند.معمولا پوچ اندیشیها،هیچیها،نیستیها وخیالات واهی را”توهمات”مینامیم.ازنیست ونیستی چه انتظاری توان داشت؟.که حکما گویند:نیستی،نیست بود درهمه حال!متاسفانه بتجربه دریافته ایم وبالعیان دیده ایم ومیبینیم که مثلا توهم پوچ وبی محتوای “برتری نژادی فلان ملت برملتهای دیگر”را آنقدر ارج واعتبار مینهند که برای آن جنگ بین الملل،کشتار انسانها وتخریب ایالات و ولایات راه می اندازند ومیکنند آنچه نباید بکنند.ازاوهام وافسانه ها تاریخ میسازند وامروز به تاریخها وافسانه های موهوم وبی پایه ی خود افتخار میکنند!آه از گمراهی!!آه

این حقیقت را نیز باید بدانیم که تخیلات همیشه پوچ و بی مصرف نیستند. خلاقیتهای هنری که خاستگاهشان نفس تخیل است، ازاین قاعده مستثنایند. ازضرورتها و نیاز امروز جهان است که هنروران و آنان که در تولید هنر و مشاغل هنری فعالند همواره مترصد آن باشند که در خلاقیتهای خود، عناصر تعقل و تفکر منطقی را نیز ملحوظ و منظور دارند. پا ازحد مجاز و مفید فراتر نگذارند. در شعر، ادب، موسیقی، نقاشی، سینما، تآتر، انیمیشنها و برنامه های ادبی و هنری که ترتیب میدهند، تا آنجا به تخیلات اجازه ی فعالیت دهند که از مرز مجاز تجاوز و تخطی نکنند. ازبدآموزی، به غلط افتادنهای افکار، اذهان، باورها و از افراط و تفریط در هر زمینه و پدیده ی هنری پرهیز شود. در رمانها، داستانها و افسانه هائی که بضرورت ساخته یا مقالاتی که نوشته میشوند، چشم عقل و مقررات علمی و منطقی را بر جوانب هنری آن آثار، بیدار و هوشیار بدارند.

از گذشته های دور در آفرینشهای ادبی به ویژه در هنر شعر و شاعری، صنعت غلو و اغراق، از صنایع برجسته ی بدیعی و مطلوب طبع ادیبان و همه ی آنان شناخته شده اند که در اعماق دریای معانی و زیبائیهای ادبی غوطه ورند. آنان که بین خوب، بد، مفید و مضرآثار تفکیک میکنند و ملیح را از قبیح باز میشناسند. صنعت اغراق در شاهنامه که زائیده ی تخیل والای فردوسی بزرگ است، به وفور اعمال شده است.

!که گفتت برو دست رستم ببند؟ + نبندد مرا دست، چرخ بلند”
“!!که من از گشاد کمان روز کین + بدوزم همی آسمان برزمین

اما این پسند قریحتی و طبیعی که در ادب و هنر بچشم میخورد، نمیتواند مجوز آن باشد که هر گوینده یا نویسنده ای، صنایع زیبای بدیعی را دستاویز مطامع فردی یا جمعی کند و در معرض اغراض منحط
شخصی قرار دهد. نمیدانم این بیت نازیبا از کیست؟
“!نه کرسی فلک نهد اندیشه زیرپا + تا بوسه بررکاب قزل ارسلان دهد”

“گردو گرد است اما هر گردی گردو نیست”
“میان ماه من تا ماه گردون + تفاوت از زمین تا آسمان است”————————————————مقاله ی یکم

-علوم جدید :بزرگراههای معرفت

نوشته ی: ح . م . رهگشا
“نه در مسجد دهندم ره که رندی + نه در میخانه کاین خمار خام است!
میان مسجد و میخانه راهیست + غریبم، عاشقم، آن ره کدامست؟”
چند روز پیش در جائی، عنوان شعار گونه ئی را دیدم که درشت بر پرده ئی نوشته شده و در منظر همگان قرارگرفته بود: (( پایان عصر حیرت فلسفی و آغاز عصر معرفت علمی)). اولا عقل سلیم برای حیرت فلسفی، عصر خاص و پایان عصر نمیشناسد. خلقت جهان و موجودات همیشه برای حکیمان و متفکران، موجب تحیر فلسفی بوده و خواهد بود. فرهنگ فارسی معین، در تعریف و معنای فلسفه و فیلسوف،نوشته است: “فلسفه یا حکمت؛ علم به حقایق موجودات به اندازه ی توانائی بشر است و فیلسوف یا حکیم کسی است که در همه ی علوم نظرمی افکند و از آنچه تحت احساس و ادراک او قرار میگیرد، روشی جهت کشف حقایق کلی،اتخاذ میکند.” پس معنای حیرت فلسفی در شگفت ماندن و متحیر شدن فیلسوف و حکیم از حکمت طبیعی و آفرینش جهان هستی است و معنای درس فلسفه و حکمت؛کنجکاوی در امور خلقت و مخلوقات است.
یکی از مخلوقات بسیار حیرت انگیز، نامرئی، اما همیشه موجود و جاری در همه ی ذرات وجود (طبیعت) است. در جهان طبیعی، هیچ نقطه ئی از حضور طبیعت خالی نیست. طبیعت، اول ما خلق الله و خدمتگزار صدیق خلقت است!! چنانکه میبینیم و استنباط میکنیم؛ هرچه در جهان هست ومصنوع انسان نیست، طبیعی است. یعنی ساخته و پرداخته ی طبیعت است. اگر از تمام آنچه در جهان هست،فقط انسان را در نظر بگیریم؛ آیا در تمام وجود انسان، چیزی هست که خلقت آن، موجب حیرت نباشد؟! اعضاء و جوارح، کارکرد قلب، دید و نگاه چشم، شنیدن گوش، ادراکات، دریافتها، انعکاسهای فکری و ذهنی، تمایلات و کششهای عاطفی و عشقی، زبان سخنگوی و اینکه چند میلیارد سلول زنده ی دائما فعال، وجود یک انسان را میسازند، همه و همه حیرت زا و موجب شگفتی هستند!! آیا آفرینش این بینهایت موجود جاندار و بی جان که همه با هم، کائنات را تشکیل داده اند، سبب حیرت آدمی نخواهد بود؟! آیا فلسفه ی خلقت و حیرت فلسفی، پایان خواهد داشت؟! لا و الله !
“از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود+زنهار از این بیابان وین راه بینهایت!”
ثانیا هیچکس نمیتواند انکارکند که تقریبا از دو قرن پیش درجهان،خورشید تابناک علوم جدید با رونق بسیار، طلوع و درخشیدن آغاز کرده است. این جهش علمی در همه ی نقاط جهان نمایان است و تکنولوژی حیرت آور ناشی از آن، جریان زندگی انسان را دگرگون و مترقی ساخته است. گسترش دانش در پزشکی، داروسازی، ارتباطات، صنایع بزرگ رفاهی، ماشینهای زمینی، هوائی و سفاین فضائی، خدمات ماهواره ئی و کامپیوتری، جریان بسیار مفید اینترنت و، و، و، را در حدی محیر العقول، مشاهده میکنیم. متاسفانه با همه ی شتاب روزافزونی که گسترش علم در این سالها داشته است، هنوز معرفت علمی چنانکه باید در همه ی مردم جهان پیدا نشده و این عیب بزرگ زمان ماست که بی تردید موجب خسران فراوان خواهد بود. این نقیصه ی بزرگ از آنجا ناشی میشود که انسانیت هنوز از خواب سنگین اوهام و خرافات چند هزارساله بیدار نشده است که امواج متلالا دانش با هجوم برافکار و عقول آدمیان، فرا رسیدن عصر بیداری و معرفت علمی را فریاد زده اند. در زمانی که انسانیت هنوز در خم یک کوچه از فلسفه ی (بود و نبود - هستی و نیستی) سرگردان مانده و به دامن خرافات گریخته است، دست نیرومند و روشنگر علم، پرده های سیاه جهل و کم دانشی را در هفت شهر بی خبری و نا آگاهی، کنار زده و عصر معرفت علمی را اعلام داشته است.
اگرچه اقلیتی از انسانها - آنان که دانشمندان و روشن بینان جوامع انسانی هستند - به درستی پیغام دانش را شنیده و با تکیه بر آن بتدریج فناوری بسیار پیشرفته را آفریده اند، اما اکثریت مردم خام اندیش و کم دانش، رمز شناخت این جهش علمی را در نیافته اند. فیلسوفان که معلمان بزرگ انسانیت در گذشته بوده اند و امروز باید باشند، همواره کوشیده اند تا پرده های تاریک کج اندیشی واوهام پناهی را درتمام جوامع انسانی، کنار بزنند و حقایق را عریان در اختیار مردم گذارند. اما چون انسانیت - خلاف امروز- با دانشهای پیشرفته، فاصله ی بسیار داشته است، تلاشهای فراوان آنان در مرحله ی حرف، سخن، نوشته و کتاب باقی مانده، عملا “گره از کار فروبسته ی ما نگشوده است.” نوشته ها و آثار فلاسفه و محققان اعصار گذشته - با آنکه بسیار زیاد هستند - میزان تاثیرشان در بیداری افکار خیلی کم بوده و درقبال عوامل گمراه کننده و توهم آمیز، مقاومت چشمگیر نداشته اند. چنین است که میبینیم دامنه ی نا آگاهیها و کج اندیشیها، هنوز درجهان انسانیت گسترده است.
خوشبختانه امروز مانع بزرگ “عدم دانش کافی” ازسرراه فلسفه برخاسته است. بشریت بزرگراه گسترده ی دانشهای روز را در اختیار دارد. میتواند با بهره گیری ازعقل ومنطق در پهنه ی وسیع علم، فعالیت کند تا به عمق ادراکات فلسفی برسد و بسیاری از حقایق آفرینش را با آزمایشهای علمی دریابد و ارائه کند. چنانکه گالیله و دیگر دانشمندان پیش و بعد از او در قبال باورنادرست پیشینیان خود کردند و تئوری مرکزیت “سیاره ی زمین” را از آنان، نپذیرفتند. انسان امروز، باید با استفاده از امکانات علمی موجود، بکوشد تا “یافتن” جای “بافتن” را بگیرد. از فلسفه بافی آزاد و فقط حرف زدن و نوشتن بی مدرک اجتناب کند.
فیلسوفان گذشته،غالبا مستند به گفته ها و نوشته های بی مدرک فیلسوفان پیش از خود یا معاصر خود و نیز با رد یا قبول تئوری آنان، سخن گفته اند که بعضا منجر به تناقض گوئی شده و جدل فلسفی را دامن زده اند. سعدی، شیخ الاسلام شاعران و نویسندگان ایران در یک بیت ساده، پرسش و پاسخی را مطرح میکند که خواننده را برسر دوراهی تردید معطل میگذارد.
“که گفت بر رخ زیبا نظر خطا باشد؟+خطا بود که نبینند روی زیبا را!”
اگرچه ظاهرا ذکر مثال از یک بیت معروف، نسبت به مفهوم گسترده ی این مقال، “قیاس مع الفارق” است اما بالاخره همین اشاره ی اندک؛ مراتب تناقض و دوگانگی دربرخی آموزه های فلسفی را نشان میدهد و میتواند مرهم تسکینی برزخم حیرت همه ی کسانی باشد که میان مسجد و میخانه، راهی میجویند. انسان نمیتواند از سوئی در تاریکی اوهام و خرافات باز مانده از قرون گذشته، زندگی کند و از جهتی در نور خیره کننده ی علوم امروز، روزگار گذراند. اذهان مترقی منور به دانشهای جدید، تشنه ی دانستن حقایق علمی حکمت هستند. میخواهند از گرداب گمگشتگی و سرگردانی و از غرقه بودن در اقیانوس توهمات و بافته های مغرضانه، به ساحل امن و آرام معرفت برسند. دستشان را بگیریم.
“صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه + بشکست عهد صحبت اهل طریق را !
گفتم میان عابد و عالم،چه فرق بود؟+ تا اختیار کردی از آن، این فریق را !
گفت آن گلیم خویش برون میبرد زموج+وین جهد میکند که:بگیرد غریق را”

تنگ طه نوشته:

مهم این هست که این غزل یکی از زیباترین غزلهای حافظ می باشد . حال اگر یک مصراع از شخصی همچون یزید در این غزل آورده دلیل بر بدی غزل نیست . و در اینجا همان یک مصراع نیز با معنی متفاوت به کار برده شده .

جاوید مدرس (رافض) نوشته:

تضمین الا یا ایهالساقی از (حضرت حافظ)
بیا سـاقـی سئوالی هست ،ما وخیل ســائـلها
بیا کز لـَمعة ساغر، شود روشن مسـائلـها
بزن آتش زبرق می به عـقل و جان عـاقلها
الا یا ایـها الـساقی ادر کـاسـاً و نـاولـها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
شکنج ، طـُرّه افشان توان از ما چوفرساید
زپیچ و تاب زلفش گر نگار ما بپیراید
ازآن ماه جهان افروز دل ها را بیا سـاید
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشایـد
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
بقصد قربت از عشقش وضو با خون دل کردم
مگر میلش کـِشد مارا دریغ اَرمی کند طردَم
بلای عشق را جویم که خواهان غم و دردم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
دل از جام الستی گر نشان یار میجوید
وزان پیمانه تا درحبـّة دل مهر میروید
چو ازرق پوش از مکرش زدامن ریب میشوید
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سا لک بی خبر نبود زراه ورسم منزلها
دلا بر تنگی ره تاب کن خود را مکن زائل
درین سودا بسی گنج است رنجش را مشو قـائـل
بدریـای غـم عـشـقـش اگـر گـشـتـیم ما نـائـل
شب تاریک وبـیـم موج و گـردابی چنیــن هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
بیا ساقی خـَرابم کن که روحم را توئی فاطـِر
مدامم ده مرا جامی کزان دل را کنی عامِر
به کیش ار باده نستانم شوم من عشق را کافِر
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخِر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
چو مستوری کند کلکم زنـظم شـعرنو حافظ
مدامم باشد از اکسیرِ شعرو نظم تو حافظ
طنین قلب رافـض را زنظم او شـنـو حـافـظ
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع ِالد نیا و اهملها
جاوید مدرس رافض

صمیم نوشته:

درود بر همه. نظریات خوب ارائه شده.

ساری و جاری نوشته:

معنای:
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

وقتی که به کسی دوست داری (تهوی) نمیرسی(ما تلق)، رها کن دنیا را، آن را واگذار کن.

ساری و جاری نوشته:

متى ما تلقى من تهوى دع الدنیا واهملها
به معنای:
وقتی می خواهی چیزی را از کسی که دوست داری ببینی دنیا را رها کن، آن را واگذار کن

شمس الحق نوشته:

سرکار خانم یا جناب آقای ( ما ) دقیقا در آذر ماه سال ۹۲ یا یک سال قبل در کامنتی با شماره ۴۹ فرمایشاتی کرده اند که من اکنون می بینم ، بی ادب نیستم ، ندیده بودم ، این شخص محترم ایرادی بر معنی مصرع اول غزل حافط که حقیر با اندکی مزاح ترجمه کرده بودم گرفته اند و امیدوارم این عرایض را هم ملاحظه بفرمایند و آنچه معمول است به انجام رسانند ، با این توضیح که معمولاً چیزی یا کاری و سخنی را اشتباه و غلط میدانیم ، کار یا صورت صحیح آن سخن را علی القاعده وظیفه داریم که بگوییم ، پس از ایشان درخواست میکنم بفرمایند ترجمه صحیح :
الا یا ایهالساقی ادر کاساً و ناولها اگر این نیست که ای ساقی جامی بده بخوریم” پس چیست ؟
ضمناً در میان فرمایشات ایشان چند جمله یا کلمه را متوجه نشدم چه مفهومی دارد ، لطفاً در آن موارد هم شرحی مرحمت بفرمایند :
– فرموده اند زیبایی شعر حافظ بلند تر است و لذت ایشان سقوط میکند !!؟
بیت مشهور ز هرچه رنگ تعلق پذیرد را مرقوم فرموده اند : ز هر که رنگ …
معنی این جمله را که اصلاً نمی فهمم :
توضیحات محترمیکه در خصوص صرف و نحو صحبت کرد من تا جای مخالف هستم !!
اما این به دین معنی نیست!!
حقیر خیال میکنم که ای بسا زبان مادری ایشان فارسی نباشد و در هر حال ، خیر ذوست عزیز آزرده نیستم و همواره از هرکس که بتواند چیزی به من بیاموزد تا ابد رهین منتش خواهم بود .

امیدی نوشته:

من نمی دانم محققان در این باره چه فرموده اند ولی این قدر می دانم که اولاً مصراع ألا یا أیّها الساقی… در دیوان یزید ضبط نشده است. ثانیاً اگر دست از تعصب برداریم و قول را از قائل جدا کنیم و به گفته امین کیخا گفته را با سنجه گوینده داوری نکنیم، الحق یزیدبن معاویه طبعی روان و خیالی نازک داشته و شعر را شاعرانه می سروده است و اینک نمونه شعر او:
لها حکم لقمـان وصـورة یوسـف
ونغـمـه داود وعـفـه مـریـم ِ
ولی حزن یعقوب ووحشـه یونـس
وآلام أیـــوب وحـســرة آدم ِ
ولو قبـل مبکاهـا بکیـت صبابـة
لکنت شفیت النفـس قبـل التنـدم ِ
ولکن بکت قبلی فهیج لـی البکـاء
بکاهـا فکـان الفضـل للمتـقـدم ِ
بکیت على من زین الحسن وجههـا
ولیس لها مثـل بعـرب وأعجمـی
مدنیـة الألحـاظ مکیـة الحشـى
هلالیـة العینیـن طائیـة الـفـم ِ
وممشوطة بالمسک قد فاح نشرهـا
بثغـر کـأن الـدر فیـه منـظـم ِ
أشارت بطرف العین خیفـة أهلهـا
إشـارة محـزون ٍِ ولــم تتکـلـم ِ
فأیقنت أن الطرف قد قـال مرحبـا
وأهـلا وسهـلا بالحبیـب المتیـم ِ
فوالله لـولا الله والخـوف والرجـا
لعانقتهـا بیـن الحطیـم ِ وزمـزم ِ

ناشناس نوشته:

به نظر میرسد بیت چهارم در معنی اشتباه داردودرستش این باشد
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر باشد زراه ورسم منزلها

یا به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک باخبر نبود زراه ورسم منزلها

باتوجه به معنی سالک و اینکه اگر با خبر بود (بی خبر نبودیعنی با خبر است )زراه ورسم منزلها دیگر چه نیازی به هدایت پیر مغان داشت؟

لطفا” ارشاد فرمائید

سعید نوشته:

ناشناس@
“که سالک بی خبر نبود” صجیج است و سالک خبر داره از زاه و رسم منزلها. یعنی یک شناخت کلی مبنی بر چگونگی امتحانات در هر مرحله دارد و تحلیلی متفاوت از شرایط سخت -و ضاحب واکنش مناسب طی شرایط ناگوار- نه اینکه بداند ساکنان کوی رندی چه فتنه ای و خوابی برای او دیدند. او بعنوان سالک مبارز میداند که وقتی تیر قضا باریدن گرفت- شرط بر گذر از آن وادی و مرجله است. در واقع طی هر مرحله با عنایت به شرایطی که درون آن هولش میدهند، تثبیت صفات خاصی منظور نظر است که سالک یک شناخت کلی دارد از وضعیت و “می بیند”- ولی از جزییات بی خبره.

merce نوشته:

ناشناس عزیز
سعید گرامی مفصل توضیح دادند ولی در یک کلمه بگویم که اشتباه شما آنجاست که سالک را از پیر مغان جدا میدانید . پیر مغان همان سالکی ست که سالها منزل ها را طی کرده و باخبر است
با ادای احترام
مرسده

سعید نوشته:

ممنون خانم مرسده از همراهی شما بزرگوار.

بنظر حقیر پیر مغان رو اگر مستقیما لفظ خداوند رو براش در نظر نگیریم، لیکن با کنایه میشود آنرا اشاره ای به معلم آموزشی ای کرد مانند “خضر نبی”
و یا در یک عبارت کلی اشاره دانست به “افسر آموزش بدون حضور فیزیکی و از ساکنان عالم ملکوت”

همانطور که مطلع هستید بخشی از سلوک توسط معلمین غیر زمینی بصورت نامحسوس (طی شرایط خاص مثل بین خواب و بیداری و عالم رویا) آموزش داده میشود. به همین خاطر سالک عارف بعضا میداند بدون آنکه بداند و جایی خوانده باشد. انگار وصل است به یک دائره المعارف. واسه
همین است که حضرت حافظ اشاره دارد:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

merce نوشته:

درود بر شما سعید گرامی
این بنده هنوز اندر خم کوچه اول هستم. اینگونه که شما می فرمایید
سالها ی متمادی دیگر باید سیر و سلوک کنم تا به درگاه شما حاجب شوم
همیشه بر این گمان بوده ام که مقصود شعرا از پیر مغان ، دانایان قدیم ایرانند که پیروان آیین آشو زرتشت بوده اند و درین راه به مقامی رسیده بودند
که با یک نظر به اسرارِ پشت پرده ی اشخاص پی می برده اند و هر آنکه به
چنین مقامی برسد راه ایشان را رفته است
از حافظ
گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند
. پیران خانقاه نیز چنین اند و پیرو پیر مغان که هر کدام چندین خانقاه را مدیرند که انتخاب شیوخ نیز با آنهاست، چنانکه سعدی شیخ خانقاه سهروردیه بوده و از جانب پیر منصوب
ولی آنچه که جنابعالی میفرمایید را بنده از زبان عرفا ” هاتف غیبی“ خوانده بودم
که با پیر خانقاه و پیر مغان متفاوت است . پیر مغان را انسانی زمینی تصور می کردم که در سیر عالم معنوی به درجه ای بالاتر از انسان معمولی مثل بنده رسیده است
و اولین بار است که پیر مغان را از زبان شما درجه ای والا چون پیغمران یا خضر نبی می شنوم
خوشحال می شوم از نقطه نظرات شما بیشتر آگاه شوم و آنچه که شایسته ی دانستن است بخوانم
شاید درهای تازه ای به رویم گشوده شود
با ادای احترام
مرسده

سعید نوشته:

خانم مرسده عزیز سپاس مجدد از لطف و مهربانی شما.
من راستش رو بخواهید به جایی نرسیدم و اتفاقا بشدت دنبال یکنفر هستم جهت هدایتم. دنبال یک معلم واقعی. آخه از شما چه پنهون تمام معلمین و اساتید عرفانی که از طریق برگزاری کلاس به آموزش میپردازند، فقط تکرار مکررات میکنند پس کلامشون نافذ و تغییر دهنده نیست چون خودشون پشت شعائرشون و درسی که میدن، به اندازۀ کافی رفتار ندارند ! و هنوز خودشون به تولید کلام نیفتادند که این خودش یک مرحله است در سلوک که اساسا نشانۀ عارف سالک است. یعنی سالکی که فی البداهه شروع به صحبتی کند که اثرگذار باشد و کلمات دارای نیرو. این جزو جلوه های عارف سالک ه. چه کسی به این ویژگی نائل میشود ؟ کسی که به سکوت (کمال رازداری) رسیده باشد. بدین منظور، خودشیفتگی و خود برترپنداری (خودبزرگ بینی) باید بطور کامل در شخص از بین رفته باشد. معلمین و اساتید عرفانی که تدریس میکنند که افراد محترمی هستند، لیک خیلی هاشون از اینکه بعنوان معلم و استاد عرفان و اخلاق مورد خطاب قرار گیرند، لذت میبرند و این یعنی هنوز نیاز به مطرح شدن در ایشان هست- هر چند هم که کم، لیکن این از تعاریف انسان معمولی است و چنین فردی را چنانچه هاتف غیب اسرار در گوشش بخواند، چون نیاز به مطرح شدن در او هست، بلندگو بدست اسزاز علم الهی را در جهت تامین منافع بکار میگیرد بدون اینکه عملش را درک کند. یعنی هنوز کور است. یعنی پس از اینکه عابد توانست و زاهد شد، حالا برای اینکه زاهد بتونه عارف بشه باید یکسری از خصلتها در او شکل بگیره. بنابراین در هر مرحله از سلوک یکسری افعال و صفات در خویشتن شکل میگیرد. پس این دهان محل وحی نگردد مگر که بسته شود. و کسی که محرم اسرار شود، بنابراین بدنبال شاگرد گرفتن نیست.
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند

حالا متوحه شدید چرا اسرار الهی نباید فاش شود ؟ چون جنبه برخورد و دانستن آن مشروط است و میتواند به افراد ضعیف صدمه بزند. واسه همین من و شما راحت نمیتونیم معلمی را پیدا کنیم که این چیزا رو یادمون دهند. در انتها مجددا از لطف شما ممنونم

محسن زرگرنژاد نوشته:

محسن زرگر wrote:
سلام و عرض ادب و احترام به یکایک منقدین و اساتید و فضلاى ارجمند,
مطالعهء مطالب شمارى از دوستان ، بسیار بسیار خرسند و مشعوفم ساخت از اینکه هستند کسانیکه به ژرفاى سخنان اهل معرفت میاندیشند و بفضل و کرم خالق تعالى هنر غواصى در آثار بزرگان عرفان چون حضرت مولانا و خواجه حافظ و قطعاً شمارى دیگر از این نگین هاى تابناک عالم عرفان را دارند . زهى سعادت این حقیر که چون شماهایى هم هستید ، گامهایتان استوار و منزگاه دوست نزدیکان باد ، مرحبا
اما اساتید عالیقدر در شاگردى عرض میکنم که ذکر این نکته حایز اهمیت است ، که همهء عرفا هیچ محدودیتى در استفاده از هیچ چیز دنیایى براى بیان منظور و اهدافشون ندارند و در واقع واژه ها و ابیات که سهله بلکه کل عالم امکان رو (وحتى برخى ادوات عوالم دیگر که براى سالکین قابل استفاده باشد را ) در خدمت بیان معارف (به منظور ارتقاء درجات و مراتب مشتاقان و شیفته گان ثابت قدم در سلوک )بکار میگیرند و اصولاً مکتب عرفان مکتب محدوده شکنى( محدودیت شکنى ) و حجاب بردارى از هر عنصر غیر الهى است ، در عرفان مرزى بین حرام و حلال باقى نمیمونه و همه چیز رو سطح معرفت تعریف میکنه ، تحقیق اصل اول و رکن اساسى رو در این طریقت ایفا میکنه و شهود به موازات عشق سالک به دانستن در ادراک وى تزریق میگردد ، تنها مکتبیست که تلمذ در آن انفرادیست و هرکس شخصاً باید خودش به ادراکات برسد و در آخر هم ممکن است و البته مجاز که از روى شعف مطالبى براى آیندگان و همنوعان بنویسد ولى همهء این نوشته هاى عرفانى را در اصل میتوان پایان نامهء عارف تلقى کرد ، این مطالب همچون مثنوى معنوى و گلشن راز و …. کان هو فریاد دانستم دانستم دانستم هاى ایشانه و خوشا به سعادت ایشان ، ولى نویدیست امیدوار کننده براى نوع بشر که مشتاقه و سلوک در مسیر عرفان را برگزیده که پس در انتها یا بهتر بگویم در جایى از درجات ، او هم خواهد رسید ، و این در حالیست که خواستگاه سلوک عارفانه به ادیان مشخصى محدود نمیشه و بشر از هر سلکى میتواند به آن دست یابد ، عارف رتبه و درجه اى از معرفت رو پیدا میکنه که حجاب از چهرهء ظاهرى دنیاى مادى از خودش تا هر موجود دیگر را عریان میبیند و در نتیجه اتصال بى واسطهء همهء ارکان وجود رو به خالق نظاره گر میشود و بهمین دلیله که در این سطح صحبت و حس و حال و جهانبینى و …. تمام عرفا از سرخ پوست گرفته تا مسیحى و کلیمى و جهود و بودایى و هندو تا مسلمان همه و همه یک چیز است و در اصطلاح امروزى ها کپى پیست شدهء همدیگر ، لذا تقلید جایز شمرده نمیشه و ارزش گذارى ها هم با ملاک دنیایى سنجش نمیشه . نتیجه اینکه هیچ چیز دنیاى فانى در مصادرهء هیچ مخ%D

محسن زرگرنژاد نوشته:

محسن زرگر wrote:
سلام و عرض ادب و احترام به یکایک منقدین و اساتید و فضلاى ارجمند,
مطالعهء مطالب شمارى از دوستان ، بسیار بسیار خرسند و مشعوفم ساخت از اینکه هستند کسانیکه به ژرفاى سخنان اهل معرفت میاندیشند و بفضل و کرم خالق تعالى هنر غواصى

محسن زرگرنژاد نوشته:

محسن زرگر wrote:
سلام و عرض ادب و احترام به یکایک منقدین و اساتید و فضلاى ارجمند,
مطالعهء مطالب شمارى از دوستان ، بسیار بسیار خرسند و مشعوفم ساخت از اینکه هستند کسانیکه به ژرفاى سخنان اهل معرفت میاندیشند و بفضل و کرم خالق تعالى هنر غواصى در آثار بزرگان عرفان چون حضرت مولانا و خواجه حافظ و قطعاً شمارى دیگر از این نگین هاى تابناک عالم عرفان را دارند . زهى سعادت این حقیر که چون شماهایى هم هستید ، گامهایتان استوار و منزگاه دوست نزدیکان باد ، مرحبا
اما اساتید عالیقدر در شاگردى عرض میکنم که ذکر این نکته حایز اهمیت است ، که همهء عرفا هیچ محدودیتى در استفاده از هیچ چیز دنیایى براى بیان منظور و اهدافشون ندارند و در واقع واژه ها و ابیات که سهله بلکه کل عالم امکان رو (وحتى برخى ادوات عوالم دیگر که براى سالکین قابل استفاده باشد را ) در خدمت بیان معارف (به منظور ارتقاء درجات و مراتب مشتاقان و شیفته گان ثابت قدم در سلوک )بکار میگیرند و اصولاً مکتب عرفان مکتب محدوده شکنى( محدودیت شکنى ) و حجاب بردارى از هر عنصر غیر الهى است ، در عرفان مرزى بین حرام و حلال باقى نمیمونه و همه چیز رو سطح معرفت تعریف میکنه ، تحقیق اصل اول و رکن اساسى رو در این طریقت ایفا میکنه و شهود به موازات عشق سالک به دانستن در ادراک وى تزریق میگردد ، تنها مکتبیست که تلمذ در آن انفرادیست و هرکس شخصاً باید خودش به ادراکات برسد و در آخر هم ممکن است و البته مجاز که از روى شعف مطالبى براى آیندگان و همنوعان بنویسد ولى همهء این نوشته هاى عرفانى را در اصل میتوان پایان نامهء عارف تلقى کرد ، این مطالب همچون مثنوى معنوى و گلشن راز و …. کان هو فریاد دانستم دانستم دانستم هاى ایشانه و خوشا به سعادت ایشان ، ولى نویدیست امیدوار کننده براى نوع بشر که مشتاقه و سلوک در مسیر عرفان را برگزیده که پس در انتها یا بهتر بگویم در جایى از درجات ، او هم خواهد رسید ، و این در حالیست که خواستگاه سلوک عارفانه به ادیان مشخصى محدود نمیشه و بشر از هر سلکى میتواند به آن دست یابد ، عارف رتبه و درجه اى از معرفت رو پیدا میکنه که حجاب از چهرهء ظاهرى دنیاى مادى از خودش تا هر موجود دیگر را عریان میبیند و در نتیجه اتصال بى واسطهء همهء ارکان وجود رو به خالق نظاره گر میشود و بهمین دلیله که در این سطح صحبت و حس و حال و جهانبینى و …. تمام عرفا از سرخ پوست گرفته تا مسیحى و کلیمى و جهود و بودایى و هندو تا مسلمان همه و همه یک چیز است و در اصطلاح امروزى ها کپى پیست شدهء همدیگر ، لذا تقلید جایز شمرده نمیشه و ارزش گذارى ها هم با ملاک دنیایى سنجش نمیشه . نتیجه اینکه هیچ چیز دنیاى فانى در مصادرهء هیچ مخلوق دنیایى تلقى نمیشه که حال بتوان کسى رو مالک یا صاحب چیزى در دنیا دانست ( یک بیت یا مصراعى از یک شعر هم که ایضاً ) صرفه نظر از اینکه شبهاتى در این خصوص صحت داشته باشه یانه . کار پاکان را نباید با کار اغیار قیاس کرد ، گر چه ماند در نبشتن شیر ، شیر
فعلیت یک فعل صرفاً بسته به فاعل آن محک زده میشود ، فلذا تیغ بران گر بدست طفل نادان کرد گیر ، زان سپس آن طفل و اطرافش تماماً مرده گیر . برعکسش هم صادقه ، همین تیغ بران در جایگاه درست و بدست اهلش چه منافع که نمیرساند . از اطالهء مطلب و از اینکه متنى با بیشمار ایراد و اشکال ادبى و با ادغام کلمات عربى نوشتم ، جداً پوزش میطلبم

Website:
IP: 5.52.41.254

روفیا نوشته:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

هر انسانی در زندگی باید بجوید و بیابد پیر مغانش را .
پیر مغان کسیست که در راه و روش شناخت جهان هستی اندیشیده و در خدمتگزاری به انسان اندیشه هایش را به بوته ازمایش گزارده است .
چنین فرد قابل اعتمادی که یافتید اگر گفت به می سجاده رنگین کن درنگ نکنید چون بزرگان اگر چیزی را ندانند خیلی اسان می گویند نمی دانم .
این کوچکتر ها هستند که در باب همه چیز داد سخن سر می دهند . همه را راحت می شناسند و قضاوت می کنند و پشت سر هم درود و نفرین نثار این و ان می کنند !

alma نوشته:

با سلام به مدیریت سایت..
سایت بسیار عالی هست ولی ای کاش معانی شعر ها هم نیز درج می شد زیرا که نسل ما توانای درک و فهم این آثار را ندارد.با تشکر…

Hossein Mansouri pour نوشته:

سرکار خانم مرسده ی گرامی، سلام.ازدقت فراوان که درقرائت متون وآثار دارید،سپاسگزارم.کاش بنده وهمه ی آنانکه آثاردیگران راقرائت میکنیم این توفیق را رفیق خودمیداشتیم که مانند جنابعالی دقیق بنگریم وعمیق بخوانیم.

درآغاز همان مقاله از روانشاد شاعر گرامی عذرخواسته ام که:(ازقطعه ی۴ بیتی، دوبیت میانی را به آنصورت که هست مناسب آن مقال ندانستم).

یعنی بیت چهارم را بنده تعمدا تغییر داده ام وبصورت دیگر درآورده ام.

درآنجا نوشته ام واینجا برای سرکار مینویسم که روانیست در این عصر دانش وبیداری،تماشاکنیم تا :آنکس که نداند ونداند که نداند + درجهل مرکب ابدالدهربماند.

نوشته ی حسین منصوری پور نوشته:

سرکار خانم مرسده ی گرامی، سلام.ازدقت فراوان که درقرائت متون وآثار دارید،سپاسگزارم.کاش بنده وهمه ی آنانکه آثاردیگران راقرائت میکنیم این توفیق را رفیق خودمیداشتیم که مانند جنابعالی دقیق بنگریم وعمیق بخوانیم.

درآغاز همان مقاله از روانشاد شاعر گرامی عذرخواسته ام که:(ازقطعه ی۴ بیتی، دوبیت میانی را به آنصورت که هست مناسب آن مقال ندانستم).

یعنی بیت چهارم را بنده تعمدا تغییر داده ام وبصورت دیگر درآورده ام.

درآنجا نوشته ام واینجا برای سرکار مینویسم که روانیست در این عصر دانش وبیداری،تماشاکنیم تا :آنکس که نداند ونداند که نداند + درجهل مرکب ابدالدهربماند.

ناشناس نوشته:

سلام
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
در تایید ترگمان شهریار ۷۰ گرامی به زبان مولانا :
چون شدی از خود نهان زود گریز از جهان
روی تو واپس مکن جانب خود هان و هان

جلال نوشته:

با سلام
کلمه ی الا در مطلع دیوان حافظ و در اشعار فارسی بمعنی ندا و تنبه آمده است و در بسیاری موارد پس از آن کلمه ٔ «ای » آمده است و معنی آگاه باش ، هان ، بدان میدهد و در این کلمه رمزها است - فدتبر-
و اما در مورد مصرع اول “که اگر شعر یزید ملعون هم باشد” باز هم از کرامات و بلاغت حافظ به دور نیست چرا که در روایات چندی از ائمة معصومین(ع)، مسلمان را به فراگیری علم و دانش و بهره گیری از تجارب دیگران (صرف نظر از اعتقادشان) فرا خوانده اند و در موارد تصریح فرموده اند حتی اگر علم نزد کافر، منافق و یا مشرک باشد.
و اما شاه بیت این غزل که بیت آخر می باشد و در تفسیر کلمه ی حضوری :
مولایم علامه حسن زاده آملی در دیوان خود چنین فرمودند :
بسی از اولیا بی رنج تعلیم
که شد مالک رقاب هشت اقلیم
بباید بود دائم در حضورش
که تا بینی تجلیهای نورش
بیک معنی ترا فکر حضوری
نیارد قرب و باشد عین دوری
مقام تو فراتر از حضور است
اگر چه محضر الله نور است
حضوری تا طلب داری ز دوریست
حضوری را کجا حرف حضوری است
و این، مقام توحید صمدی است. پس تا تطهیر روح صورت نگیرد انسان موحد صمدانی نمی شود. زیرا تا زمانیکه حرف از قرب و حضور است سخن در محدودة توحید عددی است و آن غیر از توحید صمدی است.
حضوری محو در عزّ جلال است
حضوری مات در حسن جمال است
او حتی به مات بودن خود نیز توجهی ندارد. چرا که اگر بخواهد به غیر، اندکی توجه کند از آن حال خارج می شود لذا آنقدر رسیدن به توحید صمدی قرآنی مشکل است که حضرت آقا فرمودند « رخش می باید تن رستم کشد »
حضوری را فؤاد مستهام است
حضوری را مقام لا مقام است
البته که حضرت حافظ باید خدمت مولای من علامه ی حسن زاده حفظه الله درس پس بدهد

سیداعظم سادات نوشته:

میخواستم سپاسگذاری نمایم که چنین یک سایت را تهیه نموده اید.

عاشق غزل نوشته:

بسیارعالی بود ولی اگه معنی زیرش داشت بهتر بود

سپهر فارابی نوشته:

چقدر لاس میزنید با یکدیگر بسی…!
بابا جمعش کنید…دره نادری که نمی نویسید اساتید گرامی!
باستانی پاریزی و زرین کوب و اقبال و درویشیان و جمال زاده
و ایرج افشار و نصرالله فلسفی و حافظ و سعدی هم به فارسی گپ میزنند/میزدند..
این چه نوع بازی است که شما در سخن گفتن پیش گرفته اید؟
که چه بشود؟
به قول عمو پیره در آبشوران:ای قرتی های سرخابمال…شما
را چه به این گنده گوزی ها؟
قرن بیست و یکم است…بیدار شوید و به جای لاس زدن با
واژگان،به مردم خدمتی کرده از این گزاف گفتن ها بپرهیزید..
خدا بنده را مرگی دهد…(ملایم)…فارسی گپ زدن این ها را ببین!
خجالت آور است…شمس الحق/کیخا…به خود بیایید…زندگی کوتاه است
و شما در بند خزعبلات اسیر..

Ahmadali Gholami نوشته:

بنظر میرسد آنچه که در غفلت باقی مانده سخن و هدف شاعر دراین غزل می باشد. اینکه “ایده اصلی شاعر”، “موضوع”، “نحوه بیان موضوع” و “جمعبندی” شاعر در بیان هدف خویش چه بوده ؟ در هرصورت می توان گفت:
با توجه به غزل فوق واژگان کلیدی را می توان بصورت “عشق”، ” منزل جانان “، ” حضور”، ” منزل‌ها ” استخراج کرد. همچنین با دقت بر محتوی غزل بیان شده می توان موارد زیر را دسته بندی نمود که بنوعی نشان دهنده مفهوم آگاهانه انتقال اندیشه و تفکر توسط شاعر می باشد برای هرآنکه از این غزل بخواهد آگاهانه بهره مند گردد:
۱/ مفاهیمی که جنبه راهنما داشته و بنوعی برای انتقال اطلاعات و آگاهی می باشد:
مشکلات راه، افتادن خون، شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین هایل ، سالک بی‌خبرنبود.
۲/ مفاهیم و نکات آموزشی و تربیتی :
از او غایب مشو، زخودکامی به بدنامی کشیدآخر
۳/ مفاهیم عملی و اجرایی:
از او غایب مشو، ادرکاساً و ناولها، به می سجاده رنگین کن
در نتیجه می توان گفت غزل فوق در واقع بیان آموزشی و تربیتی شاعر برای سالک رونده راه عشق می باشد. به بیان دیگر لسان الغیب در اینجا همچون معلم و استاد راه، موارد اصلی و ضروری که باید در نظر داشت بیان می دارد.

احمد علی غلامی نوشته:

سخن و هدف شاعر دراین غزل چیست ؟
“ایده اصلی شاعر”،
“موضوع”،
“نحوه بیان موضوع”
“جمعبندی موضوع”
با توجه به غزل فوق واژگان کلیدی را می توان بصورت “عشق”، ” منزل جانان “، ” حضور”، ” منزل‌ها ” استخراج کرد.
جنبه آموزشی و تربیتی شاعر در این غزل مشهود می باشد.

محمدرضا نوشته:

سلام به همه دوست داران فضل وادب و دست اندر کاران سایت دوست داشتنی گنجور.
من یک شکایت دارم از این که چرا از حسن بیگ عتابی شاعر قرن یازدهم اثری در این سایت دیده نمیشه ، خواهش می کنم توجه کنید به آثار ایشون .ایشون دارای مثنویاتی به نام (ایرج و گیتی ،سام و پری، و مثنوی حدائق الازهار) هستن ،همچنین ایشون اشعاری به نام ساقی نامه دارن ببینید که چقدر این شاعر تواناست گوشه ایی از شعر های زیباشو می نویسم تا لذت ببریم:
خیالت به چشمم چو همدم نشیند
چو عکس اندر آیینه یک دم نشیند
دلم در سیه خانه چشم شوخت
چو مسکین که بر خان حاتم نشیند
دلم می خواست که بیشتر بنویسم ، می دونم که به هر حال سخته که همه شعر شعرا رو تو یک سایت جمع کرد ولی به قول این شاعر عزیز
مرا به دلق مرقع مبین و خوار مدار
که باده نشئه دهد گرچه در سفال بود

معین نوغانی نوشته:

اگر امکانش هست برای تلفظ درست مصرع دوم بیت آخر هر چه سریع تر راه حلی را منظور کنید.

با تشکر

ناشناس نوشته:

حافظ در جواب منتقدان فرمود : مال کافر بر مومن حلال است

بابک نوشته:

جناب ناشناس،
چه با نمک، بر مومن؟ مومن راستین؟
پس چه شد:
” پرهیزکار باش که دادار آسمان–فردوس جاى مردم پرهیزکار کرد
نابرده رنج گنج میسر نمیشود–مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت–دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد”
و چه بر سر پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک آمد؟
آرى شاید بر “مومنى” که : مفت خور، طماع، حریص، چپاولگر، غارتگر، و متجاوز است گویش شما خوشایند باشد،
ولى نه بر مومن راستینى که به مال غیر نظر نباشد.
به جاى واژه مومنِ شما مى باید داعشى و شبه داعشى را جایگزین کرد، تا حقیقت وجود تفکرت خود را نمایان کند.
چنین پلیدى را با دلق ریا و تظاهر نتوان پوشاند.
و جناب سعدى باز در نصیحتت فرماید:
داروى تربیت از پیر طریقت بستان–کادمى را بتر از علت نادانى نیست
طاعت آن نیست که بر خاک نهى پیشانى–صدق پیش آر که اخلاص به پیشانى نیست
حذر از پیروى نفس که در راه خداى–مردم افکن تر از این غول بیابانى نیست
و حافظ خود به چون تویى فرماید:
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجرى و هر کرده جزایى دارد

روفیا نوشته:

ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست

احمد نوشته:

شعر زیبای بشری صاحبی برای شهدای غواص:

الا یا ایّها السّاقی ادر کأسا و ناولها

که درد عشق را هرگز نمی‌فهمند عاقل‌ها

نه آدابی، نه ترتیبی، که حکم عاشقی حُب است

ندارد عشق جایی بین توضیح‌المسائل‌ها

به ذکر «یاعلی» آغاز شد این عشق پس غم نیست

اگر آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند

جرس فریاد میدارد که بربندید محمل‌ها

به یُمن ذکر «یازهرا» یشان شد باز معبرها

که سالک بی‌خبر نبوَد ز راه و رسم منزل‌ها

به گوش موج‌ها خواندند غواصان شب حمله:

کجا دانند حال ما سبک‌باران ساحل‌ها

شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز

چنین _ با دستِ بسته_، سر برآوردند از گِل‌ها

چگونه موج فتنه غرق خاک و خونشان کرده

که بی‌تاب است بعد از سال‌ها از داغشان دل‌ها

و راز دست‌های بسته آخر فاش شد آری!

نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‌ها؟

شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند

متی ما تلق من تهوی دع الدّنیا و اهملها

محدث نوشته:

ای جنابی که نوشته اید: یزید نمی تواند شعرگو از کار در بیاید و لابد دیوان شاعری مفلوک دیگر را دزدیده یا به نامش جا زده اند، خدمتتان عرض می کنم این مسئله ای که مرقوم فرمودید درست نیست و انسان های پلید و خبیث و لعینی چون یزید هم می توانند ادیب و شاعر با بیایند. کافر و بی دین هم اگر زحمتی بکشد به نتیجه می رسد جز در برخی عرصه ها که می گویند زحمت به تنهایی کافی نیست و طهارت لازم است و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور.

V.R.N نوشته:

ساقیا بگردان جام را لحظه ای صبوری نیست جان را
آنکه جامی از دست ساقی مستان نوشید و به جان مست شد طاقت خماریش طاق شد و پی در پی طالب جامی دگرشد ولحظه به لحظه مستی اش افزون گشت.
آنکه طعم محبت دوست چشید به هیچ باده ای جز باده عشق نیاویخت و به هیچ کاری جز عاشقی نپرداخت .
مستی تنها درمان مشکلات راه عشق و می تنها داروی تسکین دهنده آلام عاشق است.
عاشق شعله ای به جان دارد که با دم ساقی افروخته تر میشود و این دمیدن تا فنای تام عاشق و خاکستر شدنش ادامه می یابد.
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

V.R.N نوشته:

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
ساقیا بگردان جام را لحظه ای صبوری نیست جان را
آنکه جامی از دست ساقی مستان نوشید و به جان مست شد طاقت خماریش طاق شد و پی در پی طالب جامی دگرشد ولحظه به لحظه مستی اش افزون گشت.
آنکه طعم محبت دوست چشید به هیچ باده ای جز باده عشق نیاویخت و به هیچ کاری جز عاشقی نپرداخت .
مستی تنها درمان مشکلات راه عشق و می تنها داروی تسکین دهنده آلام عاشق است.
عاشق شعله ای به جان دارد که با دم ساقی افروخته تر میشود و این دمیدن تا فنای تام عاشق و خاکستر شدنش ادامه می یابد.
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
عاشق بیچاره تنها به بویی از طره و گیسوی معشوق که به واسطه آشنایی و محرمی چون صبا به مشام برسد دل خوش است ولی آن هم به بهای خونهایی است که دل مجروح عاشق بدان رنگین شده است
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
عاشق چشم براه است و منتظر تا که خبر میدهد ز دوست و در فراق دوست مهر بر لب زده خون می‌خورد و خاموش است
راه سلوک عشق چون زلف معشوق پر پیچ وخم است و تنها بوی طره معشوق است که عاشق را تا کوی خویش راهبر است

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
باید رفت ، در منزل جانان درنگ روا نیست باید گذر کرد ، منزل به منزل در کوی جانان باید سفر کرد.
بوی زلف یار است که رهنمای قافله عشاق است و هر سر مویی ز زلف یار میبرد کاروانی را تا موعد دیدار
همه جا منزل جانان است اما تنها وصال یار است که آرزو و مقصد عشاق است و تا رسیدن به این مقصد همه منازل را باید طی کرد و در هیچ منزلی نباید رحل اقامت افکند
عیش عاشق فقط با لقاء و وصال یار محقق میشود و لاغیر
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
مستی خروج از تعلقات و تقیدات دست و پا گیر سالک است ،که رهرو راه عشق را چون کشتیی در امواج خروشان و دریای متلاطم بلا به پیش میبرد و به سلامت به دور از چشم راهزنان طریق عشق به لقاء یار میرساند
همه افعال سالک اعم از نماز و عبادت و کسب و کارش باید می آلود باشد و تنها در جهت قرب و وصال محبوب باشد
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین
واین ممکن نیست مگر به اذن ولی و نوشیدن می به دست او
عبادت در حالت مستی و بیخودی و در غیاب نفس است که موجب تقرب و اروج سالک تا وصال محبوب است
پرستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
سالک باید از راه و رسم منازلی که در پیش دارد با خبر باشد و شایسته نیست که سالک بیخبر و بدون آگاهی طی طریق کند.
سالک در پرتو توجه و عنایات ولی و مرشدی آگاه و راه بلد باید بیابان پر خطر و طاقت فرسای طلب را بپیماید
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
در این شب تاریک دنیا که از سویی شب قدر زندگی انسان و از سویی اگر بیدار نباشی ظلمتی هولناک است و از بیم و نگرانی روی آوردن امواج سهمناک دنیا و دنیاطلبی و متمایل شدن هوای نفس به آن و از طرفی فشار و سختیهای پر پیچ و خم راه سالک الی الله و مجاهده و تلاش بی وقفه ، تا افتادن از پای و رسیدن به کوی معشوق کجا ؟ و امن و آسایش طلبی و سلامت خواهی و راضی شدن به حیات دنیوی و حتی اخروی دون همتان بی درد و بی خبر از عشق کجا؟
الهی در این شب تاریک هجران و دوری از تو تنها تو هستی که به احوال من واقفی و تنها امید من در این هولناک ورطه هستی ، دستگیری و یاری تو تا رسیدن به لقاء است
الهی دل به دریای پر تلاطم عشق تو زیدیم و ساحل امن و سلامت دنیا و عقبای سبکباران را رها کردیم و در آرزوی وصال و لقاء تو همه سختیها و بلا ها را به جان خریدیم شاید نظر لطف و قبول تو برما افتد و نه به استحقاق که به فضل و کرمت به آرزویمان برسانی
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
غیرت عشق غیریتی باقی نمیگذارد و عاشق جز معشوق نبیند و جز به او ننگرد و این غیر سوزی تا آنجا سرایت میکند که خود عاشق را نیز در بر میگیرد و میسوزاند و کسی جز معشوق باقی نماند
آنکه به دنبال نیکنامی است عاشق خود است و از دوست بی خبر ،عاشق تا بدنام نشود لایق سوختن نشود و تا خودکام نگردد آتش در او نگیرد و نسوزد
در سلوک عشق جز نام معشوق نام نیک و زیبایی وجود ندارد و جز نام دوست باقی همه بدنامی است
عشق راز ظهور و تجلی هستی است ، عشق اقتضای رسوایی دارد و عاشق رسوای عالم است و سر هرکوی و برزن سخن عشق است که محفلها به پا کرده و بزم ها آراسته است
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
عاشقی که طالب لقا و وصال یار است باید همیشه مقیم کوی او باشد و لحظه ای از او غایب نشود معشوق همیشه حاضر است و عاشق خویش را می نگرد غیرت او تاب نمی آورد که عاشق صادق و پاکباز خویش را ببیند که به غیر او توجه میکند
برای رسیدن به ذوق و لذت حضور باید خویش را در معرض تابش فیوضات ولی کامل و اهل نظر قرار داد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
این فیض بخشی را نیز از معشوق باید دید وتنها از دست او باید گرفت که این سبب سوزی و گذر از اسباب سر رسیدن به حضور تام عاشق است
پس هر گاه به کوی عشق پانهادی و طالب دیداریار شدی باید همه هستی ات را در آتش عشق او بسوزانی تا با جذبه های دوست به حجله وصل راه یابی و به لقاء یار کام یابی

چمانه نوشته:

سلام و درود بر همگان بویژه مسؤولان گنجور
پیشنهاد دارم برای این سایت « لغت‌نامه‌‌ای ویژه» تهیه شود چون واژه‌های ادبی هر شاعر ، خاص است و بیشتر آنها در لغتنامه پیدا نمی‌شود. از آنجاکه این خلأ یه شدت احساس می‌شود مسؤولان محترم ترتیبی اتخاذ کنند که با همکاری آگاهان این زمینه و با استفاده از منابع مستند و معتبر،فرهنگ لغتی ویژه آماده شود و در اختیار مرجعان این سایت ارزشمند قرار گیرد.
با سپاس

چمانه نوشته:

با سلام
در پاسخ دوست عزیز جناب غافری
بنظر می آید که بیت « اسلم الشیطان آنجا شد پدید که یزیدی شد زفضلش بایزید » به معنای آن باشد که در صورت تسلیم شدن به شیطان بایزید ممکن است یزید شود.

V.R.N نوشته:

سلام و درود
در تفسیر شعر حافظ که همه بیت الغزل معرفت است بی انصافی است که سلائق شخصی و برداشتهای سطحی را وارد کنیم شعر حافظ در فضای وحدت و جمع و به دور از هر شائبه کثرتی سروده شده است شعر حافظ مخاطب تمام انسانهای وارسته و رهیده از بند هواهای نفسانی و به دور از تعلقات مادی و دنیوی است شعر حافظ تمام مرزهای جغرافیایی و تمایز و تبعیضهای نژادی و ناسیونالیستی را درنوردیده و از عالم وحدت و فضای عشق و محبت سخن میگوید و به دنبال راهی به سوی آسمان وحدت و عالم عشق است تا شراره ای از آتش عشق در جان مستعدی زده و نوری به عالم انسانیت بتاباند

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

وبفا نوشته:

معنی برخی وارژه ها:
اَدِر: چرخاندن و به گردش در آوردن.
کٲس: جام.
ناوِل: چیزی را به کسی دادن با دراز کردن دست.
به بوی: به امید، به انتظار.
جعد: موی مجعد.
منزل: جایگاهی است که قافله بار خود را در سفر بر زمین می گذارد و باز از آنجا حرکت می کند.
جرس: زنگ.
سالک: رونده راه حق.
تَلقَ: کسی را دیدن یا با کسی برخورد کردن.
تَهوَی: دوست داشتن.
دَع: ترک کردن و واگذاشتن.
اَهمِل: بی مصرف گذاشتن چیزی یا فراموش کردن آن.

فال حافظ نوشته:

تعبیر این غزل در فال حافظ:
مشکلاتتان به زودی حل خواهد شد و شما به نیت خودتان خواهید رسید. بعد از تاریکی و غم، روشنایی در انتظار شماست. خودتان را برای کاری که می خواهید انجام دهید آماده سازید. با توکل به حق و راه و رسم دینداری به کام دلتان می رسید. راز خودتان را به کسی نگویید.

abolfazl mortezapour نوشته:

ان المسموم و ما اندی بتریاقا ولا واقا ادرکاسا وناولها الا یا ایها الساقی
سالها پیش یکی از اساتید ادبیات دانشگاه ب من گفتند ک این بیت از یزید ابن معاویه است

Hamishe bidar نوشته:

از ویکی پدیا:
یزید اشعاری نیز دارد برخی بر این باورند که مصرع بیت اول شعر حافظ از یزید اقتباس شده، بیتی که به یزید منتسب کرده‌اند چنین است:

أنا المسموم ما عندی بتریاقٍ ولا راقٍ
أدر کأسا و ناولها ألا یا أیها الساقی
و غزل حافظ این چنین:

الا یا ایّها السّاقی ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

شهید مطهری و شهریار از جمله افرادی هستند که این بیت را منتسب به یزید بن معاویه دانسته‌اند. کاتبی نیشابوری نیز در این باره چنین گفته است:

عجب در حیرتم از خواجه حافظ
به نوعی کش خرد زان عاجز آید
چه حکمت دید در شعر یزید او
که در دیوان نخست از وی سراید
اگر چه مال کافر بر مسلمان
حلال است و در او قیلی نشاید
ولی ازشیرعیبی بس عظیم است
که لقمه از دهان سگ رباید
و خداوند بهتر میداند!

کمال نوشته:

عالییییییییه

ناشناس نوشته:

نباید بخاطر دستمالی قیصریه اتش زد.

edris0535 نوشته:

سلام. اگه یزید هم گفته باشد٬ و حافظ تقلید کرده باشد٬ دلیل نمیشه که به یزید ارادت داشته؛ بلکه از اون مصرع استفاده کرده .

امیرحافظ نوشته:

با درود و زنده باش خدمت همه پارسی گویان و دوستداران پارسی چند تا نکته به نظرم اومد که مختصر عرض میکنم . اول اینکه نمیدونم چرا بعضی از رفقا اینقدر سعی دارن عجیب .نامفهوم .ثقیل و سخیف یا به قول معروف قلنبه سلنبه حرف بزنن ( توی کتاب نشانه های بی شعوری خوندم اونایی که واسه یه جمله ساده خودشون رو داغون میکنن تا کلمات عجیب و نامانوس و مشگل استفاده کنن یه نشانه مشخص هست ) دوستایی رو دیدم که دم از دکتر حسابی و مرحوم دهخدا زدند ولی با یه ادبیات بیگانه و غریب <>روی سخنم با دوستمون کیخا و شمس الحق بود که با ادبیات قرن ۴و۵ ودرهم نقل سخن میکنن یه جاهایی شبیه به نامه ابو احمد غزالی به محمدبن عین القضاه که تو قرن ۵ مکاتبه کردن شده.
دوم در توضیح و جواب اون دوستمون که خودشون رو دکتر معرفی کردن باید عرض کنم هیچ زمانی یزید لعنت الله نکته مثبتی تو زندگیش نداشته و مدام و متواتر مورد تقبیح و تنفر اعم از علمای و اهل شیعه و تسنن بوده و هست یه رجوع بفرمایید به کتب تاریخی و روایی وحدیث و اهل رجال. چه برسه به این که عارف واصل و انسان کاملی همچون حضرت خواجه شمس الدین حافظ (ره) بخواد از این مردک که میمون باز شراب خوار و مفعول اقتباص و برداشت کنه . دیگه بی انصافیه دکتر بگی این مردک مخنث هنر و حسنی هم داشته .انگار که بگی میمون هم خیلی نازه خواستنیه .شاهد عرض بنده هم این شعر حکیم سنایی هست که میفرمان:
داستان پسر هند مگر نشنیدى

که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید

پدر او دُر دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عمّ پیمبر بمکید
او بناحق حق داماد پیمبر بستاد

پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین قوم، تو لعنت نکنى شرمت باد

لعن اللَّه یزیداً وعلى آل یزید

معع الوصف کلام رو کوتا ه کنم درمورد جواب چکامه منظور از اسلم شیطان اشاره به روایت پیغمبر (ص) هست که از ایشون میپرسن ایا در وجود شماهم شیطان هست و ایشان میفرمایند شیطانی که رام شده و مسلمان هست و منظور جناب شیخ باطن مولانا از تبدیل یزید به بایزید تبدیل شقی ترین فرد عالم یزید به عارفی بزرگ مثل بایزید مصداق همون اسلم شیطان یا شیطان مسلم و رام شده هست بازم رفقا ببخشید سخن به درازا کشید.لذا خواهشا بجای هجو و هزل و قربون صدقه هم رفتن اجازه بدین دونفر هم که کامنت خوب و پرفایده میگذارن دیده بشه ممنون از اون معلم ادبیات که بلاشک پانویس خوبی اضافه کردن و صد البته دوستی به نام روفیا که کاملا پر مغز و پخته حق مطلب رو ادا کردند

میرذبیح الله تاتار نوشته:

سلام
بیت چهارم :
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

درواقع اخلاص مرید ومرشد را نشان میدهد یعنی مرحله ی فنا فی شیخ بودن
اخلاص مرید
وپختگی مرشید

افسانه نوشته:

درود یاران

کدام صحیح است؟
ز تاب جعد مُشکینش یا ز تاب جعد مِشکینش

مرا د رروان خوانی این غزل زیبا یاری می نمایید؟

سیدمحمد نوشته:

افسانه خانم
همان مُشکین درست است ، به خوانش دکتر محمدجعفر محجوب ، آقای گرمارودی و از لحاظ عقلی ،
چون زلف سیاه فراوان است ، گیرایی ندارد و خونی به دل نمی کند ، آن بوی مُشک است که عاشق را شیدا تر می کند
زنده باشی

افسانه نوشته:

سپاسگزارم جناب سیدمحمد
مانا باشید

ایمان نوشته:

با سلام به دوستان ادب دوست
این وب سایت اتفاق تازه ای نیست
ولی قطعا یکی از بهترین اتفاقاتی است که به جرات میتوانم بگویم در تاریخ ادب این کشور رخ داده که قطعا سامان دهی آن و حفظش هزینه های بالایی را به متولیان آن تحمیل میکند.
امیدوارم اکنون که فرهنگمان در شبکه های اجنماعی آماج انواع هتاکی قرار گرفته نمونه ای از ادب این سرزمین را در این محل به نمایش بگذاریم تا نام ایران را به کمک این دوستان که تا کنون هر قطعه ادبی را جستجو کرده ام در گوشه ای از دسترج آنان یافته ام در جایگاهی در خور معرفی کنیم.
نام و دلتان سبز و قدم های زیباتان استوار

اببراهیم رمضانپور نوشته:

بله هفت شهر عشق .
مگر حافظ می خواهد بدور در بیاورد وو؟؟
که گفته الا یا ایهاساقی .وچرا گفته اند قبل از این که حافظ فوت کند به خانه حافظ روید مگر حافظ باز زنده شده ؟
روایتی هست از امام جعفر صادق ع
که سوال کردند. دیگران از این اقا که این بیت به چه کسی منصوب خواهد شد .
گفت به جز مهدی قائم به کسی دیگر نرسد که یزید مدعی ان بوده.
جرس فریاد میدارد .؟
صحیفه اسمانی ندا می دهد .حسین پناهی رحمت اله الیه چه گفت .

ساقی نوشته:

دوستان حاشیه برای نوشتن توضیحاتیه ک شما از طرف خودتون میخواین برای شعر بذارین.جای دعوا و بحث و جدل نیس،در ضمن اینجا ی سایت فارسیه،نوشتن نظرات انگلیسی یا با فونت انگلیسی معنیش چیه؟؟؟

جواد رضایی - 1367/09/24 نوشته:

این هم غزل خام این حقیر:
.
الا یا ایهاالساقی ، همه فانی، تویی باقی
که بر جان و دلم کردی، به پا آتش، تو ای طاغی
ببوی نافه ات هردم ، زدم بر کوه و بر صحرا
و بر گردون دوارت ، گره کردم به هر تاقی
مرا در منزل جانان ، بگرداندی به گرداندن
ربودی عقل و دینم را ، تو آخر همچو یک یاغی
به می سجاده من را ، تو بردی سوی میخانه
فنا دادی مقامم را ، بیالودی به بد داغی
شب تاریک عمر من ، بشد چون روز نوروزی
که چون خورشید نو، روزی، بتابانی به هر باغی
همه کارم ز استبعاد و ریش و خرقه پشمین
کشید آخر به خمخانه ، ز یک جام تو ای ساقی
حضوری گر کنی حافظ ، تو در شعر من شیدا
ره و رسم من گمنام ، بماند تا ابد باقی
.
جواد رضایی

زبانیــا نوشته:

سال هاست با خوندن این غزل لذت میبرم. همیشه زنده و شیرینه. هیچ وقت از خوندنش خسته نمیشم

خدا رو شکر که هموطنی مثل حافظ داریم

وحید نوشته:

این کلام را تنها با صدای داوودی خسرو آواز ایران (استاد محمدرضا شجریان) باید گوش جان سپرد…
کنسرت پاریس ۱۹۸۹ گروه عارف و سرپرستی زنده نام پرویز مشکاتیان
همان آلبومی است که به تازگی قرار است با نام طریق عشق منتشر شود.

شهرام بنازاده نوشته:

حقیر اطلاع ندارم که آگاهی و آشنایی جناب قزوینی با مفاهیم عرفانی تا چه حد بوده
ولی این بیت به این صورت کاملا غلط است
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
سالک ، سالک غیر واصل الی الله است که مرید پیر است .
بنابراین مفهوم وقتی درست میشود که مصرع دوم به شکل زیر باشد
که سالک بی خبر”باشد” ز راه و رسم منزل ها
ویا
که سالک “با” خبر نبود ز راه و رسم منزلها

رنگارنگ نوشته:

شهرام عزیز
همانگونه که مرسده یاد آوری کرده است
پیر مغان همان سالک است که راه و رسم منزلها میداند.

شایان نوشته:

عالی بود

V.R.N نوشته:

شهرام عزیز شاید این متن در مورد این بیت شما را بهتر راهنمایی کنه.
در این بیت سالک همان مرید است نه چیر و مرشد.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
مستی خروج از تعلقات و تقیدات دست و پا گیر سالک است ،که رهرو راه عشق را چون کشتیی در امواج خروشان و دریای متلاطم بلا به پیش میبرد و به سلامت به دور از چشم راهزنان طریق عشق به لقاء یار میرساند
همه افعال سالک اعم از نماز و عبادت و کسب و کارش باید می آلود باشد و تنها در جهت قرب و وصال محبوب باشد
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین
واین ممکن نیست مگر به اذن ولی و نوشیدن می به دست او
عبادت در حالت مستی و بیخودی و در غیاب نفس است که موجب تقرب و اروج سالک تا وصال محبوب است
پرستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
سالک باید از راه و رسم منازلی که در پیش دارد با خبر باشد و شایسته نیست که سالک بیخبر و بدون آگاهی طی طریق کند.
سالک در پرتو توجه و عنایات ولی و مرشدی آگاه و راه بلد باید بیابان پر خطر و طاقت فرسای طلب را بپیماید

حسین ۱ نوشته:

V.R.N گرامی
با فرمایش شما مخالفم
سالک همان مرشد و پیر است که پس از سالها مرارت و جستجو از راه و رسم منزل ها باخبر شده .
ولی مرید ، پیرو ِپیر است و هنوز منزلی طی نکرده تا با خبر باشد ، و برای آنکه راه را بداند از پیر پیروی می کند.
می گوید : پیر مغان بسیاری از منزل ها را پشت سر گذاشته و با خبر است، معلوم است که هیچ کس به منزل نهایی نرسیده و پیر هم سالک است
پایدار باشید

سیدعلی ساقی نوشته:

مطـــرب بیا ســـــا قى ادرکأ ســـاً و نا ولـــها

کـه لطف شــعرحــــــافظ می گشاید رمزمشــــــکلها

نســـــیم شــعـر موزونــش مشــــوّش کرد زلف یار

وزان صــد نافـه بگشود وچه خـون انداخت دردلها

به آب عشــق شســـتم دل، بتـــرتیـبـى که فــــرموده

به مـى ســــجاده رنگیـن کردم آنگه ســـیر منزلـها

رسیــدم شـــاهـــــراه مـــــنزل جـــانـان و آســـــــودم

مگــــر بـرهــــم زنـد فــــریـاد بـــر بندیـد محمــــلها

مــــرا تا نـوح شــد حـــافــظ ، کتـابـش کشـتی ایـمـن

ازآن گــرداب بگـذ شتــــــم نمـایان گشـت ســـاحـلها

زجامش جـرعه اى خــــوردم بخودکامی رســیدم من

از آن جــام گهـــــــــربـارى که آرایـــــــند محــفـلها

مـرادومـرشـدى ما را بـه ما زان ســوى هستــــی گو

تویــى پیـــــــغمبر خــــــونیــن دلان پــاى درگل ها

به شـــــمع شعر تو حـافظ منـور شـــد دل “ســـاقى”

چـه مســــکیـنان خـامـــــوشــــند از شـــعر توغـا فـلها
بااحترام به روح ملکوتی حضرت حافظ رسول عشق

سیدعلی ساقی نوشته:

بزن مطـــرب بیا ســـــا قى ادرکأ ســـاً و نا ولـــها

کـه لطف شــعرحــــــافظ می گشاید رمزمشــــــکلها

نســـــیم شــعـر موزونــش مشــــوّش کرد زلف یار

وزان صــد نافـه بگشود وچه خـون انداخت دردلها

به آب عشــق شســـتم دل، بتـــرتیـبـى که فــــرموده

به مـى ســــجاده رنگیـن کردم آنگه ســـیر منزلـها

رسیــدم شـــاهـــــراه مـــــنزل جـــانـان و آســـــــودم

مگــــر بـرهــــم زنـد فــــریـاد بـــر بندیـد محمــــلها

مــــرا تا نـوح شــد حـــافــظ ، کتـابـش کشـتی ایـمـن

ازآن گــرداب بگـذ شتــــــم نمـایان گشـت ســـاحـلها

زجامش جـرعه اى خــــوردم بخودکامی رســیدم من

از آن جــام گهـــــــــربـارى که آرایـــــــند محــفـلها

مـرادومـرشـدى ما را بـه ما زان ســوى هستــــی گو

تویــى پیـــــــغمبر خــــــونیــن دلان پــاى درگل ها

به شـــــمع شعر تو حـافظ منـور شـــد دل “ســـاقى”

چـه مســــکیـنان خـامـــــوشــــند از شـــعر توغـا فـلها

با احترام ساقی

سیدعلی ساقی نوشته:

اَلا یا اَیُّــــــها الســــاقی اَدِر کأســـاً وَ ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

ای ساقی جام وقدح شراب را بِگردان و به من بیاشامان چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه کرد اما اکنون مشکل هایی روی داده وموانعی پیش آمده است.دل بستن همیشه آسان بوده اما پایداری درعشق ومحبت وگذشتن ازهوا وهوس وخواست های شخصی وتحمل سختی ها بخاطر جلب رضایت معشوق ورسیدن به وصال،همواره دردسازوتوان سوزاست.

به بوی نافه ای کآخـر صبا زان طرّه بگشاید

زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها

به بوی یعنی به امیداینکه؛ در آرزوی بوییدن عطروبوی خوشی که نسیم صبا در اثر برافشاندن زلف مجعدومشکین او پراکنده خواهدنمود، درانتظارتحمل سوزی بسرمی برم و چه خون هایی که دراثراین عطش واشتیاق دل من افتاده است.

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جــرس فــریاد می دارد که بربندید محمــل ها

من در منزل جانان امنیت احساس نمی کنم !،درکنارمعشوق چه جای خوش گذرانی است؟! زمانی که زنگِ هُشدارِ قافله هر دم، ما را به بارگیری و حرکت فرا می خواند. حافظ همیشه به دنبال وصال جاودانیست که هیچگونه موردی آن راتهدید نکند.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

پیر و راهنمای راه حقّ هرچه فرمان دهد بی هیچ چون وچراانجام بده/حتی اگر به تو امر کند که سجّاده ی نمازت را به شراب بیالای، اطاعت کن زیرا او به پیچ و خمها ورمزواسرار راهِ وصول به حقّ آگاهی کامل دارد.

شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل

کجا دانند حــــال ما سبــکــباران ســاحل ها

طریق عشق طریقی بسیارخطرناک است قرارگرفتن دراین مسیربه ماننداین است که در شب تاریک درمیان گردابی مواج وهولناک گرفتارشوی وباچنین شرایطی دست وپنجه نرم کنی، آنها که در ساحل نشسته،وهنوزدل به دریا نزده وسبکبار در حال آسایشند از حال ما بی خبرهستندوهرگزنمی توانند وضعیت مارا درک کنند.

همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها

سرانجام در اثر خودسری و پیروی از هوی وهوس ومیل شخصی به ورطه بدنامی افتادم/باید ازخودکامگی دوری می کردم وازیک راهنمای راه حق اطاعت وپیروی می نمودم تا چنین نگردد.اکنون که این راز( دراثرخودکامگی به ورطه بدنامی کشیده شد ن) راکه در هر محفلی بازگو می شود/ چگونه می توان پنهان نگه داشت.

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
مَتی ما تَلـــــقُ مِن تَهــــوی دَعِ الدُّنیا وَ اهمــــلها

ای حافظ حال که ازخودکامگی خیری ندیده ودچاربدنامی شده ای /اگر مایلی باپیروی از پیر طریقت از اسرار حقیقت آگاه شوی/ اوراهرگزفراموش نکن ودرهرلحظه بااوزندگی کن وآماده ی شنیدن فرامین واجرای آنهاباش /و دنیا و مافیها وهواوهوس خودرارا رها کن وجزبه به هیچ چیز تعلق خاطر نداشته باش

رحیمی نوشته:

شب تاریک و بیم موج و گردابی …. نهان کی ماند آن رازی ….
از امام علی علیه السّلام در باره «قضا و قدر» پرسیدند، حضرت فرمودند:
طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ؛

راهی است تاریک، آن را مپویید و دریایی است ژرف، خود را به آب میفکنید این راز الهی است، برای دسترسی بدان خود را به زحمت میندازید.
نهج البلاغه، حکمت ۲۷۹
شب تاریک و بیم موج و گردابی …. نهان کی ماند آن رازی ….

غلامرضا مقبلی قرایی نوشته:

الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
عرفای حقیقی دانند که عرفان یعنی دیدن خدا از منظر چشم دل . عشق بلافاصله بعد از عرفان محقق است بطوریکه عاشق، عرفان راخیالی پندارد ودر عرفان ذوق ووجدوسرمستی است وراحت جان ولی در عاشقی غم هجران معشوق وسوزدل و….. درتایید قسمتی از سخنان خانم ستاره مبنی بر تجلی خدابردل حافظ که درصدر مطالب رفت عرض می نمایم منظور از غزل بالا این است که ای خدا باردیگررخت رابه من نشان ده تا آرام جان گیرم وازغم عشقت رهایی یابم چراکه عشق در مرحله نخست راحت می نمود ولی اکنون فراق رویت برایم مشکل آفرین شده است.

نعیمه نوشته:

با احترام . بنده تا آنجایی که شنیده و خوانده ام اعراب در شعر و شاعری زبانزد بوده اند و اینکه بیت اول متعلق به یزید باشد دور از انتظار نیست . و این قدرت و توانایی حضرت حافظ می باشد که چنین بیتی از فردی که در کل تاریخ شخصیت منفی دارند با چنین استادی شعری ساخته اند …

غلامرضا مقبلی قرایی نوشته:

باسلام
فقط مصرع اول بیت حافظ بعید نیست که ازشعر ملعون گرفته شده باشد.(استفاده لغوی)
اویک شعر غیر عرفانی سروده است :
اناالمسموم ما عندی بتریاق ولا راقی
ادرکاسا وناولها الا یا ایهاالساقی
یعنی من بوسیله زهری مسموم شده ام که کل مرا این زهر فراگرفته ولذا طلب پادذهر میکند.
وچنانچه اشاره کردید یک شخصیت منفی درطول تاریخ قطعا عارف بالله نیست وازطرفی خودنیک می دانید دراشعارحافظ ازصنعت ایهام استفاده شده است که معنی شعر ابتدا اشاره به نزدیک دارد سپس به دور لذادراین مصرع مشترک درشعرحافظ برداشتی عرفانی وعمیق می شوداما درمورد دیگری منظور قشری ونگرش غیر عرفانی وسطحی میباشد.
البته گفتارشما مبنی بر اینکه حافظ استفاده ای رندانه وزیرکانه از مصرع مشترک نموده باشد بجا می نماید.خلاصه اینکه یک مصرع باکلمات مشترک ازدوشخصیت متفاوت ،بادوبرداشت ومعنی کاملا متفاوت.

غلامرضا مقبلی قرایی نوشته:

اهلی شیرازی در این باره گوید:

         خواجه حافظ را شبی دیدم به خواب           گفتم ای در علم ودانش بی مثال(همال)

 ازچه بستی بر خود این شعر یزید           باوجود این همه فضل وکمال

     گفت: واقف نیستی زین مسئله              مال کافر هست بر مومن حلال

غلامرضا مقبلی قرایی نوشته:

اهلی شیرازی در این باره گوید:

خواجه حافظ را شبی دیدم به خواب          گفتم ای در علم ودانش بی مثال(همال)

ازچه بستی بر خود این شعر یزید     باوجود این همه فضل وکمال

گفت: واقف نیستی زین مسئله            مال کافر هست بر مومن حلال

ایران امروز نوشته:

غزل بسیار زیبایی است که همه ما ایرانیان با آن خاطرات بسیاری دارند، در واقع این غزل و به خصوص مصرع اول آن در حکم ورودی بر ادبیات عرفانی عاشقانه فارسی است.
همچنین مصرغ دوم بیت اول غزل یعنی «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» به مفهومی بسیار مهم و ظریف در زمینه سیر و سلوک در آفاق و انفس اشاره دارد که بیان بی بدیل حضرت حافظ چنان است که تاثر آن را از هزار رساله بیش می نماید در جان عاشق …

مجتبی نوشته:

کاش میشد یک مرجعی داشته باشیم که همه پارسی زبانان و پارسی دوستان آنرا تایید کنند و آنچه آنجا حک شود دیگر مانند آیه ای اسمانی قابل بحث نباشد و آنجا بنویسیم که خواجه حافظ شیرازی از شیعیان دوازده امامی، مخلص خاندان اهل بیت و […] بوده و قال قضیه را یکبار برای همیشه کنده و دوستان شیعه مدرن را از این زحمت مدام رها کرده دیگر مجبور نباشند زیر هر شعری از آن بینوا هی بنویسند که حافظ شیعه بود. من نمیدانم این همه جد برای چیست؟ آیا شیعیان کمبود شاعر دارند که ندارند. پس درد چیست؟ چرا ما بایستی هر گوهر خود را اینقدر خفیف کنیم؟ تشیع برای شیعه حقیقی گوهر است که با حافظ و بی حافظ ارزشش عالی است. حافظ هم گوهر است که چه شما او را شیعه بدانید و چه ندانید ارزشش عالی است. پس از پایان جنگ جهانی دوم، نروژیها با مشکلی روبرو شدند. بزرگترین نویسنده نروژی و برنده جایزه ادبی نوبل نازیست از آب درآمد. نروژی ها تلاش نمی کنند که سابقه او را پنهان کنند. همه میدانند که او نازیست بوده ولی کتابهایش آزادانه چاپ میشود و مردم از آن لذت می برند و هنر ادبی اش را تحسین و دید سیاسی اش را تقبیح می کنند. آیا ایرانیان به بلوغ نروژی ها نرسیده اند.

حسین آزاد نوشته:

این شعر را استاد در قالب تصنیف افشاری با گروه عارف در کنسرت اروپا اجرا کردند

با سپاس

بامداد نوشته:

جلال:
… البته که حضرت حافظ باید خدمت مولای من علامه ی حسن زاده حفظه الله درس پس بدهد

{توفان خنده ها}

از قضا خداوندگار شیراز به چنین صوفیان درس ها داده!

بامداد نوشته:

محمد رضا:
سلام!!! لطفاً نظرتونو درباره ی این سخنرانیه علامه امینی، صاحب کتاب الغدیر، بگین:
حافظ؟! حافظ؟! حافظ محبت داره؟ حافظ می فهمد محبت چیه !؟ حافظ می فهمد عشق چی است؟!
{دوباره توفان خنده ها}
اول این که دلم از اون ه چسبیده به سخنرانی به هم خورد.
دوم این که خیلی نوشتم و پاک کردم تا دیدم راست گفتن که جواب چون شما و صاحب الغدیر خاموشیه!

بامداد نوشته:

شمس الحق:
..مشکل اینست که دراین زبان اسم نیز مثل فعل صرف میشود . در فارسی این میز همیشه میز است ، امروز میز است ودیروز وفردا هم میز است.اما در عربی چنین نیست و این میز دیروز میشود میزان و فردا میشود میزانه و میزانهم ومیزانهو ومیزانهون ومیزانک ومیزانکم و …
جناب شمس الحق با نشون دادن یه نسخه از این افاضاتتون به هر دادگاهی می تونین کل شهریه ای که بابت کلاس عربی پرداختین رو پس بگیرین و حتا اون مدرس زبان عربیتون رو بندازین زندان.

احمد آذرکمان نوشته:

درج حاشیه پیرامون عشق در بیت اول

● درودهای فراوان بر شما رستگاران پیشانی سپید . امیدوارم وقت از وجود شما خوش و مبارک باشد.

■ درون این دقایقی که در بساط داریم می خواهم نیم نگاهی نازک کنم به سمت (عشق) ، که اینک یکی از رُکن های غول پیکر فرهنگ ایرانی است و انگار نه انگار که روزگاری محمدبن زکریای رازی و یا افرادی مانند ناصرخسرو تلاش هایی انجام داده اند برای مبارزه با عشق ، و ایرانیان را در مقابل (فرهنگ ارادت) دعوت کرده اند به (فرهنگ اراده) . آقای محمد دهقانی در ترجمه ای که از کتاب طب روحانی اثر محمدبن زکریای رازی داشته ، نوشته است ما قصد نداریم که بگوییم خردستیزی بهتر است یا عشق ستیزی ، بلکه می خواهیم نشان دهیم که ذهن ایرانی ها چگونه می تواند در زمان نه چندان درازی از موضوعی به موضوع دیگر روی بیاورد و بگذارد که چهره ی موضوع اول را غبار فراموشی بپوشاند . این کتاب زمانی نوشته شده که چارچوب فکر ایرانی (خِرد) بوده و نه (عشق).

✓ رازی وقتی داشت می نوشت که (عشق) ، آدمی را در مقابل دیگری خفیف می کند و نمی گذارد به امور جدی عالم فکر کند نمی دانست چیزی نزدیک به دو قرن بعد ، (عشق) در فرهنگ ایران به ارزشی پایدار تبدیل می شود. البته عشقی که رازی با آن می جنگد و آن را از ویژگی های ناپسند آدمی می داند به هیچ روی ، رنگ صوفیانه ندارد .

✓ رازی قبل از پرداختن به موضوع عشق ، ابتدا (لذت) را تعریف می کند و می نویسد فردی را در نظر بگیرید که زیر سایبانی نشسته است ، سپس زیر آفتاب بیابان ، چند ساعت راه می رود . طوری که از گرما رنجور می شود . حالا دوباره به زیر سایبان برمی گردد . به قدر رنجی که از آن گرما کشیده است از آن سایبان لذت می برد . پس قبل از هر لذتی ، رنجی وجود دارد . خارج شدن از حالت طبیعی ، نرم نرمک اتفاق می افتد ولی پیدایش لذت یک هویی و ناگهانی است . گرسنگی و تشنگی هم همین طور است . آرام آرام گرسنه و تشنه می شویم . هر چقدر که از این گرسنگی و تشنگی رنج ببریم ، از خوردن و آشامیدن لذت می بریم . البته بعد از برطرف شدن رنج گرسنگی و تشنگی ، هیچ چیز عذاب آورتر از آن نخواهد بود که دوباره ما را به خوردن و آشامیدن مجبور کنند . نقطه ی بحث این جاست : کسی که دارد لذت را می  چشد به رنج قبل از آن توجهی ندارد.

✓ رازی می نویسد حیوانات به حد طبیعی دفع شهوت می کنند و وقتی از (رنج) آن به آسایش رسیدند آن را رها می کنند ولی آدمیان به وسیله ی عقلی که عامل برتری انسان به حیوان است به خیال های لطیف و نهانی دست پیدا می کنند و آن را (عشق) می نامند و در ایجاد این خیال های لطیف و نهانی زیاده روی هم می کنند و از لذتی به لذت دیگر کوچ می کنند . در حقیقت عاشقان دایم برای خود (رنج آفرینی) می کنند و هیچ گاه با آسایش رخ در رخ نمی شوند. بسیاری از آنان به خاطر بی خوابی ، اندوه و بی اشتهایی ، مجنون ، وسواسی و لاغر می شوند .

✓ رازی می نویسد کسی که افسانه ی عاشقان و سخن شاعران نازک دل را می خواند و به موسیقی دلدادگان گوش می دهد ، در مقابل گرفتاری های عشق از خود اراده ای ندارد .

✓ آقای محمد دهقانی در مقدمه ی این بحثِ زکریای رازی آورده است : روح ایرانی وقتی نتوانست (پهلوانانه) با واقعیات زندگی روبه رو شود ، به پستوی درونش خزید و زندگی خود را میان اوهام و خیال بازآفرینی کرد و به قول حافظ به (عیش نهانی) روی آورد . موضوع عشق در ایران با علاقه ی همگانی روبه رو ، و توسط صوفیان به (نهاد) تبدیل شد و البته ناگفته نماند هر چیزی که به نهاد تبدیل شود پویایی اش را از دست می دهد .
       با دخل و تصرف در شیوه ی نگارش :
                        احمد آذرکمان

@farhangema110

https://t.me/joinchat/AAAAAD_DiPAUBcI3abL57A

فلاورجانی نوشته:

دکتر حسینعلی هروی در کتاب شرح غزلیاتحافظ نوشته اند (( سودی مصرع اول این بیت را به یزیدبن معاویه نسبت داده اند ولی علامه قزوینی و دکترغنی و خود من دیوان یزیدبن معاویه را برسی کرده چنین شعریئ وجود نداشت اما امیر خسرو دهلوی متوفی در ۷۲۵ مقارن سال تولد حافظ در بیت زیر ان را اورده است شراب لعل باشد قوت جانها الا یا الیهاساقی ادر کاسا و ناولها))

بیژن جعفری نوشته:

با سلام
درسته که این شعر به لحاظ ترتیب حروف الفبا در صدر دیوان حضرت حافظ قرار گرفته ولی از نظر معنوی هم میشه گفت که این غزل به عنوان یک ساقی در مدخل دیوان باید حضور داشته یاشه که هشیاران طالب فیض را با قدحی مست کنه و بفرسته داخل
در مورد سالک که دوستان نظر دادن نظر حقیر اینه که سالک میتونه مرید هم باشه و منظور حضرت حافظ اینه که سالک ( رهرو ) شایسته نیست که قوانین مراد و مریدی را ندونه
و در مورد منزل جانان به نظرتون نمیتونسته ایتجور باشه که :
مرا در منزل ای جانان چه امن عیش،چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
چون منزل جانان به نوعی محل نزول و جلوس جانان هست و اتقاقا جای امن و عیش ما میتونه باشه
البته شاید هم منظور منزلهای رسیدن به جانان باشه که منظور دنیا هست و جرس هم ندای حق
به هر حال متشکرم

نادر.. نوشته:

مرا در منزل جانان..
یاران بی اعتبار…
ای عشرت نزدیک ز ما دور مشو..

علیرضا نوشته:

انا المسموم ما عندی بتریاق و لاراقی
ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی
این بیت منصوب به قطعه ای سروده شده توسط یزید بن معاویه هست که به احتمال قوی مصرع دوم از این بیت رو حافظ بعنوان تصمین عاریه گرفته . و این تعصب بی انتها ول کن ما نیست . چه ایرادی داره شاعری اشعار یا گفتار مشهوری از دیگر شعرا رو در اثنای شعر خودش بیاره . و از انجا که اهلی شیرازی هم بخواجه اعتراض کرده در همین خصوص و گفته :
خواجه حافط را شبی دیدم بخواب
گفتم ای در فضل و دانش بی حساب
از چه بستی بر خود این شهر یزید
با وجود اینهمه فضل و کمال
یا کاتبی نشابوری فرموده :
عجب در حیرتم از خواجه حافظ
بنوعی کش خرد زان عاجز آید
چه حکمت دید در شعر یزید او
که در دیوان نخست از وی سراید
اگر چه مال کافر بر مسلمان
حلتلست و درو قیلی نشاید !!!!!
ولی از شیر عیبی بس عظیم است
که لقمه از دهان سگ رباید !!!!
این احتمال به یقین نزدیکتر میشه که اون مصرع سروده یزید بن معاویه باشه.

آصف نوشته:

با عنایت به نوشته هاى دوستان فاضل این حقیر بى مقدار چند نکته به ذهنم در باره این غزل و نظرات افاضل محترم رسید :
١- در مورد آنچه در مورد یزید اشارت رفته : از ابیات حضرت مولانا در مذمت یزید و مذهب مولانا سخن به میان آمده که اختصارا عرض کنم بنا بر اقوال بزرگان از اهل علم و معرفت حضرت مولانا پیش از برخورد با شمس فقیه و صوفى و زاهد سنى حنفى مذهب بود اما پس از دیدار آن بزرگمرد و به اصطلاح مولانا شدن چندان که از آثار او ، خصوصا مثنوى شریف شخصى است که از این عوالم ارتفاع گرفته و دیگر در این قوالب جاى نمیگیرد نه شیعه است و نه سنى و نه اشعرى و نه اعتزالى و به این مسائل از فاصله اى بسیار بالاتر نگاه میکند و تنها حقیقت که آن را عشق میداند را میبیند خواه گرایش به اهل سنت باشد یا تشیع ( رجوع به کتاب تفسیر مثنوى علامه مرحوم همایى در شرح داستان دز هوش ربا ) لیکن این سخن صحیح است که با توجه به اینکه در مثنوى از خلفاو معاویه و أمیرالمؤمنین به نیکى یاد کرده اما یزید شخصیتى مذموم در نگاه اکثر اهل سنت نیز هست
چنانکه در سخن دوستان یاد شد و یا در جاى دیگر در مثنوى شریف فرماید :
از برون طعنه زنى بر بایزید
از دورنت شرم مى دارد یزید
و از اهل معرفت و صوفیان تنها حجة الاسلام ابوحامدامام محمد غزالى است که در کتاب پر ارزش احیاءعلوم الدین در باب أفات اللسان صب و لعن یزید را جایز نمى شمارد که پاسخ حکیم سنایى در ابیات یاد شده پاسخ اورا میدهد
٢- استاد محمد التونجی محقق و ادیب سورى در کتابى تحقیقى پیرامون شیخ بهایى که فقیه و محدث شیعى است ابیاتى از وى نقل میکند به شرح ذیل :
مضى فی غفلة عمرى
کذلک یذهب الباقی
أدر کاسا و ناولها
الا یا أیها الساقی
و در آخر اینکه تفکر خواجه شیراز نیز همچون دیگر اهل معرفت بالاتر و والاتر از دیدگاه هاى متعارف و تقسیم بندى هاى عادى است و نشان از ارادت به یزید نیست
از أطاله کلام در حضور دانشمندان و دوستان گرامى پوزش میطلبم

داور نوشته:

ضمن خسته نباشید باید گفت که الحق که بانیان گنجور نام بسیار بامسمائی به این قسمت یعنی حاشیه بنویسید گذاشتند چون از این همه آنهم بیشتر برای یک مصرع واقعا حیر ت انگیز است و البته بودند آن دسته از دوستان که مطالب باید گفت داخله پر بار نوشته اند که آگاهی دهنده هستند و دستشان درد نکند بقول معرف حافظ با انگشت به ماه اشاره دارد و ما بر سر چگونگی دست اشاره دست چپ است یا دست راست است نه تنها اینجا حاشیه نوشتیم بلکه در تاریخ و سرنوشت بشریت نگاه کنی کمتر دستهای بسمت سوی ماه رفتند اکثرا بر سر دست اشاره چه جنگها و چه ویرانیه و چه سرنوشتها برباد رفته که این حکایت همچنان باقی است و اینطور که پیداست هنوز زمانها این روند ادامه خواهد داشت که این هم از قانونهای خود آگاهی است که به قول اقبال لاهوری : هست این میکده و دعوت عام است اینجا
قسمت باده به اندازه جام است اینجا
حرف آن راز که بیگانه صوت است هنوز
از لب جام چکیده است و کلام است اینجا
بهر روی حافظ در مصرع دوم ” که عشق آسان نمود اول , ولی افتاد مشکلها ” من میخواهم از تمام حافظ دوستان این سوال را بپرسم به نظر شما حافظ چند ساله بود این غزل را سروده ؟ آیا به اشراق یا روشن ضمیری رسیده بود یا نه ؟ چوت همگی تان هم آگاهید هم در زندگی تجربه کرده ایم که تنها دورانی این اتفاق یعنی عشق آسان رخ میدهد که تازه قدم از نوجوانی به جوانی انسان میگذارد ناگهان زود عاشق میشود و ناگهانی نیز تمام میشود به خاطر مشکلات بعدی که بوجود می آید اما همگی ما میدانیم وقتی این غزل را سروده حافظ در واقع به استناد خود همین شعر هفت مرحله عشق را دارد می گوید که تجربه کرده و باز به تجربه همگی ما میدانیم بعد از گذر به ستین بالا و درگیریهای . مشغله های زندگی دیگر عشق حتی بسیار مشکل هم رخ نمی دهد تا چه رسد به آسانی شروع شود پس آیا به این فکر نکرده اید که حافظ از کدامین عشق می گوید که همانند دوره جوانی رخ میدهد و بعد این مشکل ها چیست که مافتد و چرا؟ که تفسیر این خودش گفتگوها می طلبد تا اینجا در همین مصرع تمام میکنم تا بیت دوم بسیار شاهکار است و جز قدرت عشق کسی را یارای هنرمندی با واژه های که جاودانه زنده هستند و همیشه تازه تر همه تازها مرحله های طی طریق عشق را بسراید بقول مولانا گفت : عشق را از من مپرس از عشق پرس
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق ابر در گوهر بار است ای پسر
عشق خود را ترجمان است ای پسر عشق السون برهمه .

داور نوشته:

بنذه با همین آدرس حاشیه نوشتم اما بعد از کلیک درج حاشیه هنوز درج نشده لطفا برسی کنید .

داور نوشته:

دوستان دست اندر کار این سایت لطفا راهنمایی کنید که آن نوشته ها در حال حاضر کجا رفتند آیا میتوان به آنها دست رسی داشت چون بعد از اتمام روی درج حاشیه کلیک کردم مثل همین نوشته که حال برای شما ارسال میکنم .

مهدی مرواریدزاده نوشته:

سلام.
دوستان حالا ما بیاییم و بدترین حالت ممکن رو در نظر بگیریم(مصرع اول رو یزید سروده)
باز هم هیچ اثباتی نیست که نشان دهنده ی این باشه که حافظ به یزید ارادت داشته.
گاهی برای شروع شعر به یک کمک رسان احتیاج است و شاید حافظ هم در اون زمان با دیدن این مصرع میتونسته به ادامه سرودنش بپردازه.
بیایید اینقدر زود قضاوت نکنیم.

ستاره نوشته:

بیت اول چ از یزید باشه چ از خود حضرت حافظ
هیچ فرقی نداره
بازهم حضرت حافظ معجزه فرموده

میم.کاف.مهریار نوشته:

اجتماع نقیضین محال است . ارادت حافظ به حسین بن علی از این بیت بدست می آید : در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا … سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت …
ضمنا هیچ اهمیتی ندارد که اید بیت را یزید گفته باشد یا نه ، که اگر چنین هم باشد در اسلام داریم که : نگاه نکن به گوینده نگاه کن به سخن.

محمد امیر نوشته:

عرض ادب و احترام به همه عزیزان
درباره معنای بیت عربی، فکر می‌کنم بسیاری از دوستان اشتباه برداشت کرده‌اند.
معنای «أدر» را از ریشه دوران و به معنای چرخاندن ترجمه کرده‌اند و برای «ناولها» از ریشه تناول به معنای خوردن رسیده اند.
اما باید گفت أدر در معنای اصطلاحی عرب به معنای ریختن است. ریشه شاید همان دور باشد اما مفهوم احتمالا این است که جامه را بچرخانید تا مایع بیرون بریزد. وحتی در گفتگوی عامیانه عربی برای ریختن آب از واژه دیر استفاده میکنند.
درباره ناولها بازهم درست است که با تناول هم ریشه است اما به معنای خوردن نیست. بلکه ریشه در این کلمه نیل است یعنی رسیدن. بنابراین ناولها میشود مرا به آن برسان. در حقیقت ناولها یعنی آن را به من بده.
البته در ریشه نیل، رسیدن همراه است با کامیابی و لذت. بنابراین ناولها فعل امریست به معنای آن را به من بده که در آن مفهوم نیاز به کامیابی نهفته است‌.
پوزش از دوستان

کانال رسمی گنجور در تلگرامظ
  • دکتراحمدرضا نظری چروده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی